هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
خانہ برای همه محلِ امنیتـــ و آرامشِ😍
براے باحجابا امنیت در چادرشونہ💚👇
ـ 💖
ـ 💖 ✨💖
ـ 💖✨💖 ✨💖
ـ 💖✨💖✨💖 ✨💖
ـ💖امنیتــــــــــ چــــــــــادر💖
ـ💖ماننــد امنیتـــــــــ خانـہ💖
ـ💖بــــزرگــتـــــــــــــــریـــن💖
ـ💖فروشــــــــــگاه ایـــــتــا💖
ـ 💖مشـــڪی و رنگـــــی💖
ـ ✨💖✨💖✨💖✨💖✨
فروش فوق العاده چادر مشڪے و رنگی همراه با
پڪیج هدیـــــہ + قرعـہڪشــے همیشگے
﷽
🌷 #حکایت تاجر متوكل
✨در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
✨تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر.
✨سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
✨تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم.
✨چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد.
✨آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.
✨تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد.
✨تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
✨آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
📚 خزينه الجواهر، ص ۶۷۹
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در کوه طور، به هنگام مناجات عرض کرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیک!
سپس عرض کرد: ای پروردگار اطاعت کنندگان!
جواب آمد: لبیک!
سپس عرض کرد: ای پروردگار گناه کاران!
موسی علیه السلام شنید: لبیک، لبیک ، لبیک!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یکبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهکاران،
سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهکاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه کسی پناهنده شوند؟
( قصص التوابین ، ص ١٩٨)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان
روزى پيامبر(ص) از مدينه طيّبه بيرون رفت كه ديد مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب میكشد. فرمود: آيا كسى را اجير می خواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى، به هر دلوى سه خرما اجرت می دهم. حضرت راضى شد و يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت. سپس هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسول الله(ص) سيلى زد! آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد و خود راهى مدينه شد. چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر(ص) ديد دانست كه آن خصرت بر حق بوده است. بنابراين با كاردى، دستى را كه به پيامبر(ص) جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد. در همان حال قافلهاى از آن راه می گذشتند. مرد عرب را بدين حال ديدند. چون آب به صورتش پاشيدند به هوش آمد. گفتند: تو را چه شده؟ گفت: به صورت پيامبر(ص) سيلى زدهام. می ترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و در پى پيامبر(ص) راهى مدينه شد. در مدينه به سلمان برخورد و ايشان وى را به خانه فاطمه زهرا(س) برد. در آنجا پيامبر خدا نشسته و حسين را روى زانو جاى داده بود. اعرابى جلو رفت و عذر خواهى نمود. پيامبر(ص) فرمود: چرا دستت را قطع كرده اى؟ گفت: من دستى را كه به صورت نازنين شماسيلى زده باشد نمیخواهم. پيامبر(ص) فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما برحقّيد دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانيد و شفا دهيد. پيامبر دست قطع شده اش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم» و نفسى كشيد و دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد. دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴 درسته حجاب نداره اما کولاک کرد سلام فرمانده....
این دختر کوچولو که بر عکس خیلی از دختر خانم ها بدون حجاب اومده بود تازه یه کم آرایش ملایم هم داشت توجه همه رو جلب کرد چه با احساس هم می خونه 😍
⭕️ حتما ببینید خیلی تاثیر گذاره
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/691208313Ce043051afa
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴 تست کبد چرب 🔴 در منزل ودرمان آن
خیلی جالبه.
همین الان تست کن ببین وضعیت کبدتت چطوره👇👇
https://eitaa.com/joinchat/292225025Cd7a07ea704
تست تیروئید بدون نیاز با آزمایشگاه☝️☝️☝️
#تاواناندیشهمڪروه
آيت الله سید احمد فهرے زنجانے نقل میكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود :
.
«روزے براے انجام كارے روانه بازار شدم،
انديشه مكروهے در ذهنم گذشت، ولے بلافاصله ، #استغفاركردم. در ادامه راه، شترهايے كه از بيرون شهر هيزم میآوردند ، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكے از شترها لگدے به سوے من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب میديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امرے سرچشمه میگيرد و با اضطراب عرض كردم : خدايا اين چه بود!؟
در عالم معنا به من گفتند : اين نتيجه آن فكرے بود كه كردی.
گفتم : گناهے كه انجام ندادم.
گفتند : لگد آن شتر هم كه به تو نخورد!»
.
منبع : ڪتاب ڪیمیایمحبت ، ص ۷۵
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
♥️ ست روسری های خوشگل با لباساتون😍
📣 حراج روسری های #شیک فقط #39تومن
❤️روسری #39تومن
💜روسری #39تومن
اینجا تولیدی #شال و #روسری 💝💜
🚚ارسال رایگان ➕ هدیه متبرک از حرم🎁
https://eitaa.com/joinchat/4020830257C3c07da4aee
https://eitaa.com/joinchat/4020830257C3c07da4aee
روسری ک ۹۵ تومنه اینجا👆 بخر ۴۹تومان
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
💟 هم یکی بخر، دوتا ببر 👈روسری 39هزار
💟 هم ارزان بخر👈هم قسطی ببــــر😳
🌸فروش انواع #روسری زیر قیمت بازار🌸
🔴🔴🔴 🔴🔴🔴 🔴🔴🔴
🔴 🔴 🔴 🔴
🔴 🔴 🔴🔴🔴 🔴🔴🔴
🔴 🔴 🔴 🔴
🔴🔴🔴 🔴 🔴
🎁 همراه با هدیه ↙️ اینجا 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4020830257C3c07da4aee
قرآن روزى دهنده🍃🌺
نقل میكنند مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمكى شود. عمر از او خسته شده، به او گفت: اى مرد، به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به درخانه عمر؟ برو و قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر بی نياز می سازد. او رفت و ماهها گذشت، ديگر نيامد و عمر او را نديد تا اينكه اطلاع يافت كه او از مردم دور شده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد. (و در ضمن استمداد از درگاه خدا توفيق تلاش براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تأمين نموده است.) عمر به سراغ او رفت و به وى گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. بگو بدانم چه باعث شد كه از ما دور گشتى و بريدى؟ او در پاسخ گفت: قرآن خواندم. قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ او گفت: قرآن می خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ فى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ.» «روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده داده می شود.»با خود گفتم رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين می جويم! براستى بد مردى هستم.
📜چهل داستان از عظمت قرآن
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼اولین فرشته ای که وارد قبر می شود...
✍یکی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنام عبدالله بن سلام می گوید: از رسول خدا پرسیدم: کدام ملک پیش از نکیر و منکر وارد قبر مرده می شود؟
فرمود: پسر سلام! اولین ملک که وارد قبر میت می شود، سیمایش مانند خورشید می درخشد، اسم او رومان است، هنگامی که وارد قبر شد،به میت می گوید: بنویس هر کار خوب و بدی را که انجام داده ای. مرده: با چه بنویسم؟ من که قلم و جوهر ندارم.رومان: انگشت قلم و آب دهانت جوهر تو، اکنون بنویس.میت:به چه چیز بنویسم؟ دفتر و کاغذ ندارم.- کفنت کاغذ تو، زود باش بنویس...
قطعه ی از کفنش را بر می دارد، آنچه از کارهای نیک انجام داده می نویسد و از نوشتن کارهای زشت حیا می کند...- بنویس.- خجالت می کشم.- ای خطا کار آیا آنگاه که این اعمال زشت را در دنیا انجام می دادی از پروردگارت خجالت نمی کشیدی؟ اینک از نوشتنش خجالت می کشی؟ تو دروغ می گویی، زود باش بنویس. آنگاه، همه آنچه را که در دنیا از کارهای نیک و بد انجام داده می نویسد و سپس ملک دستور می دهد: بپیچ و مهر بزن.
مرده: مهر همراهم نیست، مهر ندارم. رومان: با ناخنت مهر کن و بر گردنت حلقه وار بیانداز و تا روز قیامت همراه تو خواهد بود.چنانچه خداوند می فرماید: ما اعمال نیک و بد هر انسانی را طوق گردن او ساختیم... پس از آن نکیر و منکر داخل قبر می شوند..
📚اسراء / 13
📚بحارالانوار، ج 59، ص 234
💎شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•