#نماز_شب
♨️رعایت حلال و حرام و کسب توفیقات
🔸شیخ عباس قمی میگوید یک مرتبه یک بنده خدای مؤمنی بود که من را به منزلش دعوت کرد، از باب اینکه دعوت او را رد نکنم، به خانهی آنها رفتم. خیلی نمیدانستم درآمد و حقوق او چیست و از کجاست. غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او یک جاهایی در معامله رعایت #حلال و #حرام را نمیکند!
🔸بعد از اینکه از خانهی آن شخص آمدم، تا چهل شب شبها برای سحر بیدار نمیشدم یا اگر بلند میشدم حال نماز شب نداشتم. تاچهل شب وضع من این طور بود.رعایت نکردن حلال و حرام الهی توفیقات را از انسان سلب میکند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼این پول مال من نیست.
✍بیش از یک سال و اندی از وزارت من در آموزش و پرورش گذشته بود که شبی آقای قرائتی به منزل آمد و به گوشه اتاق پذیرایی رفت و نشست، اما گویا مسئله خاصی را می خواست بیان کند.
نمی دانم فرصت شد که یک چای برای ایشان بیاورم یا نه که عبای خود را گشود و مقدار زیادی پول به بنده ارائه کرد و گفت: این مبلغی است که من خودم را مالک آن نمی دانم.
گفتم: چطور؟
گفت: زمان جناب آقای پرورش و این مدت که با شما کار کرده ام، گاهی دیرتر از ساعت مقرر به نهضت سواد آموزی رسیده ام و گاهی به علت جلسات سخنرانی زودتر محل کار را ترک کرده ام و گرفتن این پول را شرعی نمی دانم. این پول در اختیار تو باشد که مسئول وزارتخانه ای.
بنده هم بعدها خدمت آقای مهندس موسوی عمل بسیار نیک آقای قرائتی را مطرح کردم و قرار شد برابر دستور ایشان هزینه شود.
📚 خاطرات سید کاظم اکرمی، به کوشش: مسعود کرمیان و جواد کامور بخشایش، ناشر: انتشارات سوره مهر، ص 173
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
در زمان شاه مىخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مىشد. به اطلاع صاحبان خانهها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مىخريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود.
*هيچ كس به جز واعظ مشهور مرحوم حسینعلی راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولان گران آمد، و گفتند: فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!*
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و خفيفش {خوار} نمايند! راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
*گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريدهام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كردهايد زياد است و من راضى نيستم از بيتالمال مردم، قيمت بيشترى براى خانهام بگيرم.*
بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: *اگر اسلام اين است من آمادهام براى مسلمان شدن. *
📚 جرعهای از دریا، ج ۲، ص ۶۵۸
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🕊✨🕊
💥فرجام اهانت!
✍🏼... علامه طباطبايى در مقابل شاگردان عصبانى نمىشد و سابقه نداشت به فراگيران سخنان اهانتآميز بگويد يا با آنان تندى كند، سراپاگوش بود و چون حرف اشكالكننده به پايان مىرسيد جوابش را به آرامى مىداد و او را قانع مىنمود.
جوانى به نام سيد احمد... بود كه از محضر علامه بهره برد ولى درسهاى حوزه را ادامه نداد و به دانشگاه رفت. او در آغاز از علاقهمندان علامه بود ولى چون از دختر ايشان خواستگارى كرده و جواب رد شنيده بود با عقايد اين فيلسوف از در مخالفت برآمد و اشكالاتى بر تفسير الميزان نوشت كه تحت عنوان حول الميزان به زبان عربى چاپ شد.
➰برخى شاگردان خدمت استاد رفته و خاطرنشان ساختند چنين اثرى عليه تفسيرتان منتشر شده است، در شأن شما نمىباشد كه جواب او را بدهيد ولى اجازه دهيد آن را بدون پاسخ نگذاريم.
ايشان فرمودند: ولا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِه. نقشهاى كه او كشيده براى خودش خسارت مىآورد و تيرى كه رها كرده به سوى وى كمانه مىكند. و طولى نكشيد كه اين جوان فوت نمود.
👈🏽يكى از دوستان مىگفت: در يک سفرى كه از تهران مىآمدم بنده خدايى از اهالى آذربايجان در ماشين، پهلويم نشسته بود. به مناسبت گفتم: اهل كجاييد؟ قم چه كار داريد؟
گفت: قصد دارم به زيارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام بروم ولى يك كار واجبترى هم دارم. مىخواهم خدمت علامه طباطبايى بروم، راستى خانهاش كجاست؟
و رفته رفته ماجرا را تعريف كرد، و افزود دوستى داشتم به نام سيد احمد... كه همشهرى ما بود و اخيراً مرحوم گرديد.
🔖چند شب پيش او را در عالم رؤيا مشاهده كردم. خواب آشفته و نگران كنندهاى ديدم؛ مشاهده نمودم قيامت برپا شده و فرشتگان الهى اين دوست تازه درگذشته را مىكشند و به طرف جهنم مىبرند. وقتى نگاهش به من افتاد شروع كرد به داد زدن. فرياد زد: فلانى فلانى به دادم برس. گفتم: چه مىگويى؟ چرا به اين وضع دچار شدهاى، مگر چه كردهاى؟ گفت: برو قم و به علامه طباطبائی بگو مرا حلال کند. از او عذرخواهی نما که من اسباب اذیت و رنجاندن او را فراهم کردم. از وحشت از خواب پریدم. حالا دارم نزد ایشان می روم تا وظیفه ام را انجام دهم. بعد که با علامه دیدار نموده و این ماجرا را مطرح کرده بود ایشان با نهایت فروتنی به گریه افتاده و برای او استغفار نموده بود.
📚تماشای فرزانگی و فروزندگی _ ص 28، 26.
▪️از آیت الله شیخ حسن مجد ارموی شاگرد علامه طباطبائی منقول است که ؛ حضرت علامه پس از شنیدن عاقبت آن سید توهین کننده فرمودند: گیرم خدا او را به آتش بسوزاند چه سودی به من می رسد! و بزرگوارانه او را بخشیدند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📍مرحوم حاج آقا فخر می فرمودند:
«یک روز، من و یکی از دوستان به نام مرحوم آقای انشایی در خدمت آقا شیخ مرتضی زاهد بودیم.
📍 آقا شیخ مرتضی، تسبیحش را گم کرده بود و با نگاه و با کشیدن دست با این طرف و آن طرف، به دنبال تسبیحش می گشت.
📍و به ما هم گفت:
شما این تسبیح مرا ندیدید؟
️ما هم شروع به گشتن و پیدا کردن تسبیح ایشان در اتاق کردیم.
📍بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی با چشمانی اشک آلود و گلویی بغض کرده فرمود:
«ببنید این امر می تواند به این معنا باشد که مثلاً خداوند می خواهد به من بفرماید
که ای مرتضی! یک عمر است که ما تو را نگه داشته ایم و الا تو خودت تسبیحت را هم نمی توانی نگه داری»
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#خلبان_روسی_و_معجزه_امام_زمان
چه بسيارند مشکلاتي که در سايه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره هاي کوري که تنها به دستان شريف آن بزرگواران باز مي شوند. هرگاه با دلي شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شويم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهيم، بي ترديد نا اميد از درگاه پرفيض و برکت شان باز نخواهيم گشت.
يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند: به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است. مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.»
مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند. ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند.
پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست، خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛ چنين چيزي تنها معجزه است.»
سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است. خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت. آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍مشهدی حیدر راننده آتش نشانی است که بازنشسته شده است. با او قرار میگذارم؛ ساعت ده صبح است، مرا به خانهاش دعوت میکند. حیاط قدیمی دارد که در کنج حیاط، اتاق کوچکی قدیمی است. مرا به آنجا دعوت میکند. بساط چای و رادیویی کنار دیوار و چند کتاب روی میز و قرآن و یک تشک از پوست گوسفند و.... توجهام را به خود جلب میکند. اتاق خیلی جالبی است، از آن جنس قدیمیهاست که من خیلی دوستاش دارم.
🥀میپرسم: آقا حیدر مزاحم نشدم؟! تجربه خوبی نقل میکند. میگوید: روزی که بازنشسته شدی، سعی کن تمام وقت در خانه ننشینی؛ هم خودت خسته میشوی و هم بیارزش، و هم اهلِ خانه از تنوع میافتند چون اهل منزل دوست دارند پدر خانه، از بیرون به خانه بیاید.
🌔من از روزی که بازنشسته شدهام هر روز ساعت نُه صبح تا اذان ظهر در این اتاق مشغول هستم، و عصرها هم سه ساعت به این اتاق به عنوان محل کارم میآیم و بیرون نمیروم.
👌تجربهای جالب که میتواند برای خیلی از ما، جدید و خوب و مهم باشد.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🔴عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه
✍مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست . آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت :
من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شرشد
📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41 يا كشكول شيخ بهائى 1/232
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم💚
و تو آن خوبترين خبري
که خداوند،
عالم را از شوق آن
پُر خواهد کرد ....
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج🌻🌻
#امام_زمان عج🌻🌻
#داستان_آموزنده
🌳پادشاهی نیک سیرت
🌱آورده اند که در شهری از بلاد اسلام چند شبانه روز متّصل باران بارید، به مثابه ای که کارها بر مردمان دشوار شد، و راه آمد و رفت فرو بسته گشت،
🍀منزل ها رو به ویرانی نهاد و دغدغه در خاطر خرد و بزرگ افتاد، جمعی از اهل تنجیم(1) می گفتند که:
☘از نظرات فلکی استدلال می توان کرد که تمام این شهر به واسطه کثرت آب خراب خواهد شد، مردم دل از خان و مان خود برداشتند و جزع(2) و فزع(3) در خلایق افتاد، چون کار از حد گذشت و طاقت طاق شد رجوع به سلطان کردند.
☘ او مرد عادل و پاکیزه سیرت بود، اهل شهر را تسکین داد و خود به خلوت درآمد و روی نیاز بر خاک نهاد و گفت:
☘ که بار خدایا همه خلق بر خرابی این شهر اتفاق کرده اند، تو قادری که تصوّر ایشان را باطل کنی، و آثار قدرت خود را به خلاف آنچه در خیال ها می گذرد ظاهر گردانی،
☘فی الحال باران منقطع شد و آفتاب برآمد و
👈این دلیل روشن است که: چون پادشاه پاک اعتقاد بود و دل او با رعیت راست باشد؛ هر دعا که درباره خود و ایشان کند به شرف اجابت اقتران(1) یابد. قطعه:
پادشاهی که نهاد از ره لطف بر سرت افسر شاهنشاهی
هر چه می خواهی ازو خواه که او دهدت هر چه ازو می خواهی
1- (1) ستاره شناسی.
2- (2) بی تابی.
3- (3) بیم و ترس، ناله و زاری.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚داستان کوتاه
#نجات_عشق❤️
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»
ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.
غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»
غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.»
غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟»
علم پاسخ داد: « زمان»
عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
❌ بدون شرکت در کنکور سراسری فوق لیسانس بگیرید❗️❗️
🔰به صورت غیر حضوری
🔰بدون محدودیت سنی
🔰بدون توجه به رشته کارشناسی
🔰ارائه مدرک معتبر
📌 جهت دریافت اطلاعات بیشتر و مشاوره رایگان روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏽👇🏽
https://zil.ink/faragir106
📍 یا عدد 🔹12020 🔹 را به شماره 10008785 ارسال نمایید .
📚 سریع تر اقدام نمایید ⏳
🌟🌟ﺍﺟﻞ ﺣﺘﻤﻰ ﻋﻠﺎﺝ ﻧﺪﺍﺭﺩ
✨ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﻏﻠﺎﻣﺤﺴﻴﻦ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﺒﺎﻛﻮ ﻓﺮﻭﺵ، ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻗﺎﻯ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﺤﻤﺪ ﺟﻌﻔﺮ ﻣﺤﻠﺎﺗﻰ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺽ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺠﺔ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ ﺷﻴﺮﺍﺯﻯ، ﺣﺎﺝ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ، ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻋﻠﻤﺎ، ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺑﺴﺘﺮﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺩﺭ
🔆 ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻫﺪ ﻣﺸﺮﻓﻪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻛﻦ ﻣﺘﺒﺮﻛﻪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻛﻮﻓﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺍﺧﻴﺎﺭ ﻣﻌﺘﻜﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺷﻔﺎﻯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﻯ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﺣﻀﺮﺗﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﻛﺎﺕ ﺩﻋﺎﻫﺎ ﻭ ﺻﺪﻗﻪﻫﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ.
✨ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﺎﺕ، ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ( ( ﻳﺎ ﻣَﻦْ ﻟﺎ ﻳَﺮُﺩﱡﱡ ﺣِﻜْﻤَﺘَﻪُ ﺍﻟْﻮَﺳﺎﺋِﻞُ ) )، ﮔﻮﻳﺎ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﻣﻠﻬﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺟﻞ ﺣﺘﻤﻰ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻟﺬﺍ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﺳﻴﻠﻪﻫﺎ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻯ ﺍﺯ ( ( ﺣﻜﻤﺖ ﺣﺘﻤﻰ ﺍﻟﻬﻰ ) ) ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ.
📚کتاب #داستان های #شگفت
آیت الله شهید دستغیب
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹
در يكى از روزها، عدّهاى از دوستان امام رضا عليهالسلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّتهاى ارزنده بود، در جمع آنان حضور داشت .
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچگونه عكسالعملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگویى آغاز كردند.
و در اين بين امام رضا عليهالسلام سر مبارک خود را پایين انداخته و هيچ سخنى نمىفرمودند؛ تا آنها بلند شدند و از نزد حضرت خداحافظی کردند و رفتند.
بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم! در حالى كه نمیدانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبتهایی را به من مىدهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مىخواهند بگويند، اينگونه مسائل و صحبتها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد.
اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگویى و معارف الهى را براى آنها بيان نمایی.
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمیفهمند و درك نمىكنند، خوددارى كنی.
اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهایی را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهایی در دست دارى، چنين گفتارى چه تاثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟ ( آیا آن سنگ و دُر تغییر ماهیت میدهند؟)
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!
يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درک كرده باشى و امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مىخواهند، بگويند.
.
📚(بحارالا نوار: ج۲ص۶۵ح۵، به نقل از كتاب رجال كشّى شیخ طوسی).
✍
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی(ع)🌹
☘مردي همسرش را نزد عمر برده و گفت: خودم و این زنم سیاه هستیم و او پسري سفید زاییده است .عمر به مجلسیان گفت: نظر شما در
این قضیه چیست؟
🌱گفتند: زن باید سنگسار شود؛ زیرا او و شوهرش سیاهند و فرزندشان سفید.
👈خلیفه دوم دستور داد زن را سنگسار کنند، ماموران زن را به جهت سنگسار می بردند در بین راه امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده و به زن و شوهر فرمود: مطلب شما چیست؟ آنان قصه خود را
بیان داشتند.
❣آن حضرت علیه السلام به مرد رو کرده و فرمود: آیا زنت را متهم می سازي؟
گفت: نه.
🌱فرمود: آیا در حال قاعدگی با او همبستر شده اي؟
گفت: آري، یک شب ادعا می کرد که قاعده است و من گمان می کردم به جهت سرما عذر می آورد پس با او همبستر شدم.
❣آن حضرت علیه السلام به زن رو کرده و فرمود: آیا شوهرت در آنحال با تو نزدیکی کرده است؟ گفت: آري.
🌸پس حضرت علی علیه السلام به آنان فرمود: برگردید که این فرزند پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده
است و وقتی که بزرگ شود سیاه می گردد، و طبق فرموده آن حضرت پس از بزرگ شدن سیاه گردید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆 #پندانه
✍ برای یک زندگی زاهدانه، تعلقات دنیا را از قلبت پاک کن، نه از زندگیات
روزی مرد فقیری به دیدن درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین و در میان چادری زیبا که طنابهایش به گل میخهای طلایی گره خوردهاند، نشسته است.
فقیر وقتی این تجملات را دید، فریاد کشید:
ای مرد خدا، این چه وضعیتیست؟ من تعریفهای زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام، اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما کاملا سرخورده شدم.
درویش خندهای کرد و گفت:
من آمادهام تا تمامی این چیزهایی که تو را به حیرت انداخته است، ترک کنم و با تو هر کجا که بگویی همراه شوم.
با گفتن این حرف، درویش بلند شد و جلوتر از مرد فقیر راه افتاد. او حتی درنگ نکرد تا دمپاییهایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، فقیر اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا بروم و آن را بیاورم.
درویش خندید و گفت:
دوست من، گل میخهای طلای خیمه من در زمین فرورفتهاند، نه در دل من. اما کاسه گدایی تو، هنوز تو را تعقیب میکند!؟
وارستگی، تارک دنیاشدن و بریدن از اشیا و اموال و اشخاص نیست، بلکه بریدن از تعلقات و وابستگی به آنهاست.
وارستگی، به امور بیرونی تعلق نمیگیرد، بلکه مربوط به امور درونیست.
در دنیابودن و از آن لذتبردن وابستگی نیست، بلکه وابستگی، حضور دنیا در ذهن و قلب انسان است.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
💠راهکار آیت الله بهجت ره
✍یکی از طلاب محترم نقل کردند : "روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟
آقا جواب دادند:مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن "ترک گناه"است! ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید.
🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." گاهی خود آقا می فرمودند: "خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم..."
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره استاد دانشمند از جوانی که عاشق یک دختری شده بود
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
این داستان مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است
یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود
. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن
احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او میکرد. پدرش آنگاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان میشوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان میشوم که چرا امروز او را بخشیدهام. این پشیمانی بر من آسانتر است از پشیمانی از اینکه او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمیکردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی میکرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است.
🍀در اصول کافی از امام باقر علیه السَّلام آمده است: پشیمانی که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان میداد ، آنرا برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت.
شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا الله.
طوطی شب و روز لااله الا الله میگفت اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه و نوحه میکند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد من برای این گریه نمیکنم.
ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آنقدر فریاد زد تا مرد . با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
🦋سپس شیخ گفت:
میترسم من هم مثل این طوطی باشم تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم.
❤️زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#حجت_الاسلام_عالی
سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود!
یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره
بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...!
تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست
این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...!
ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ!
یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده!
از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!!
ثروت عجیبی خدا بهش داد..
مردم فوق العاده دوسش داشتن..
حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...!
این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت!
یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
✍فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
🔹استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#بروید_مادرتان_را_خشنود_کنید❗️
یکی از طلّاب اصفهانی میگوید:
▫️ زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدّس مسافرت نمودم. روزی خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود:
⭕️ آقا خودسازی به این شکل فایدهای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید.
▫️ گفتم: نمی شود. و کمی با ایشان بحث کردم.
▫️ وقتی که از خدمتشان مرخص شدم در این فکر فرو رفتم که بنده در این مورد با ایشان اصلاً سخنی نگفته بودم، پس ایشان از کجا دانست؟ سپس برگشتم و معذرت خواهی کردم.
📚 فریادگر توحید، ص٢١٠
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌷زن فقیری که خانواده کوچکی داشت،
با یک برنامه رادیویی تماس گرفت
و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد،
تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد
و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی
مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
ضمنا به او گفت:
وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی
این غذا را فرستاده،
بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید،
زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و
غذاها را به داخل خانه کوچکش برد.
منشی از او پرسید:
نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست.
وقتی خدا امر کند،
حتی شیطان هم فرمان می برد
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات حلال
❌ فوووری و امنیتی ❌
😲مولوی عبدالحمید زد به سیم آخر
👈 همه چیو انداخت گردن رهبر 👉
میگه این #اعدام ها
در هیچ عصری از اسلام نبوده🤔
خدا خودش رحم کنه 😥👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/282787854C2363667467
آقایون مسئول ، مدارا کافی نیست؟ 👆👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😓 اِنا لِله و اِنا اِلیه راجعون 😓
#پروین_مربی_سابق_پرسپولیس درگذشت🖤
💔بازیکن و مربی سابق پرسپولیس و تیم ملی
خدا رحمتش کنه خیلی به فوتبال خدمت کرد
جزئیات ، علت و نحوه فوت ، خاکسپاری👇
https://eitaa.com/joinchat/2904490075C34d3ba6af6
پرسپولیسی ها کم نذارینا😓👆👆👆
❤️السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#فاطمیه
#امام_زمان
اللهم_عجل_لولیک_الفرج