سلام
به امید🌷🍃
روزخیروبرکت🌷🍃
روزسلامتی🌷🍃
روزآرامش وپیشرفت🌷🍃
روززندگےپرازخوشبختی🌷🍃
صبحتون گلبارون 🌷🍃
⛱🔥 @niaazcom 🔥⛱
#سلام_امام_زمانم 💖
دیـدن روی شمـا کاش میسـر میشد
شام هجران شما کاش که آخرمیشد
بین ما "فاصله ها" فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
🔴#صرفاااا_برای_خنده
مردي ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعي ميزنه.
شرايطه زندگي روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبي و خوشي زندگي ميكنند.
مرد ميميره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن.
زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنه. بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم ميخوام موضوع مهمي رو باهات درميوم بگذارم فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن.
زن ميپرسه ميخواي درمورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟ همه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستي؟
ميگه از همون ابتدا فهميدم ولي به روي خودم نياوردم چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم ..... شبهامون رو تقسيم ميكرد خرجي خونه رو تقسيمـ ميكرد تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي من هم خودم رو به بي اطلاعي زدم و درنتيجه: هرشب كنارم بود از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونه بيشتر شد و مرتب برام هديه ميخريد هميشه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره اصلاً بهترين سالهاي همونهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم
از اين بهتر چي بخوام؟😁
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴حکایت خربزه شیرین خوردن لقمان از روی قدردانی
لقمان، غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش میکرد. ارباب او هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را عزیز میداشت و به او ارزش زیادی میداد. تا جایی که در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، ارباب از لقمان میخواست با آنها غذا بخورد و تا لقمان غذا نمی خورد، ارباب هم دست به غذا نمی زد
روزی برای آنها خربزه ای آوردند. ارباب در حضورمیهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند سپس از روی علاقه تکه ای از خربزه را برید وبه لقمان داد. لقمان قاچ خربزه را از دست ارباب گرفت وبا علاقه آن را خورد.
وقتی ارباب شور و علاقهی لقمان را در خوردن خربزه دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسیدلقمان همچنان تشکر میکرد با اشتیاق میخورد. عاقبت یک تکه از خربزه باقی ماند و ارباب باخودش گفت: این یک تکه را خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است که لقمان اینطوربا لذت میخورد
ارباب تکه آخر خربزه را در دهانش گذاشت تا بخورد اما دید آن چنان تلخ است که گلو را میسوزاند.
ارباب از لقمان پرسید: چطور توانستی این زهر و تلخی هربزه را تحمل کنی و آن را با این اشتیاق و شادی خوردی و اصلا چرا به روی خودت نیاوردی که تلخ است؟
لقمان گفت: من از دست تو آنقدر میوه های شیرین و غذاهای لذیذ خورده ام که حالا خجالت کشیدم به خاطر خربزه تلخی که یک بار از تو به من رسید، شکایت کنم.
ارباب لبخند پر مهری از روی رضایت بر لبش نقش بست. حاضرین نیز همه لبخند زدند وسپاسگزار بودن لقمان را تحسین کردند.
https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
❥
#تلنگر
🌼🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
پادشـاهی،
✍️پسـرش را به ادیـبی سـپرد
و گفت: «این فرزنـد توست.
تربیت چنـان کن که یکی از فرزنـدان خود.»
گفت: «فرمـان بردارم.»
سالی بر او سـعی کرد،
ولی به جایی نرسـید
و فرزندان ادیب،
به فضل و بلاغت رسیدند.
پادشاه،
دانشمند را بازخواست کرد
و گفـت:
«خلـف وعـده کردي
و شـرط وفـا را به جـا نیـاوردي.»
گفت:
«اي پادشـاه!
تربیت، یکسـان است،
ولی اسـتعداد، متفاوت.»
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
محدث نبيل ، سيد نعمة الله جزايرى در كتاب ((الانوارالنعمانيه )) حكايت كرده كه مرحوم مقدس اردبيلى (اعلى الله مقامه ) در سال گرانى تقسيم مى كرد با فقرا آن چه داشت از اطعمه ، و مى گذاشت براى خود مثل يكى از ايشان . پس يكى از سال هاى گرانى چنين كرد عيالش در خشم شده و گفت : مرا و فرزندان مرا در چنين سال وا گذاشتى كه از مردم سؤ ال كنيم ؟!
پس او را گذاشت و رفت به مسجد كوفه براى اعتكاف . چون روز دوم شد مردى به در خانه آمد و با او بود چند بار گندم پاك و پاكيزه ، و آرد نرم نيكو. پس گفت كه : اين را فرستاده براى شما صاحب منزل و او معتكف است در مسجد كوفه .
چون مقدس برگشت از اعتكاف ، زنش به او گفت : طعامى كه فرستادى با اعرابى طعام نيكويى بود!
پس حمد الهى به جاى آورد. و او را از آن طعام خبرى نبود
🔸كلمه طيبه ، ص 270.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
من رفتم دوا را گرفته آوردم. بعد فرمود: برو بمنزل فلان علاف بگو بحساب من یک گونی ذغال بدهد. من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم.
خلاصه آن شب آن خانواده فقیر از هر جهت راحت شدند هم بیمار با خوردن دوا حالش خوب شد هم غذا خوردند و هم کرسیشان گرم شد.
بعد فرمود: روزی چقدر گوشت برای منزل ما می گیری؟ عرض کردم: هفت سیر.
فرمود: نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده آن نصف دیگر هم برای ما فعلا بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم.
از آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نقل شده که ایشان فرمودند: معظم له قبل از اختیار والده ما همسر دیگری داشت که بینائی خود را از دست داده و زمین گیر شده بود.
از مرحوم فرید اراکی شنیدم که ایشان مشاهده کرده بود که پدرم بارها با آن سن و سال و موقعیت، در موقع نیاز، او را به پشت گرفته و به عنوان رفع نیازهای ضروری و تغییر محل به این اطراف و آن طرف یا در تابستان شب به پشت بام و روز به سرداب می برده است.
(مجله نور علم شماره 11)
منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•