[ #همین_یه_بار🤫 ]
تو خیابون راه میرفت که چشمش افتاد به نامحرم👀📛
کسی تو دلش گفت: حالا یه بار که اشکال نداره!!😶
ولی باز یادش اومد که دفعه های قبل هم از همین مدل نگاه ها شروع شده بود🦎
پس سرش رو انداخت پایین و زیر لب گفت [ حسبی الله، لا حول و لا قوه الا باالله ]🤗
و شروع کرد به ذکر گفتن😍
با خودش فکر کرد🤔 اگه موقع نگاه حرام عزرائیل رو ببینه چی? اگه در حال گناه از دنیا بره چی?☠
√ یه هو یاد این خاطره افتاد:↯↯
{ هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی
میشد.😬
با اینکه بسیار سخت پسند بود،
ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده🏃
چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود🚦
🏷زندگی نامه شهید حمید سیاهکالی مرادی🎋}
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠پیرمرد قفل ساز و امام زمان عج
مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان عج بود و از اینکه توفیق پیدا نمیکرد امام را ببیند رنج میبرد
مدتها ریاضت کشید، شبها بیدار میماند و دعا و راز و نیاز میکرد
معروف است هر کس بدون وقفه چهل شبِ چهارشنبه بہ مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند
سعادت تشرف بہ محضر امام زمان عج را خواهد یافت.
این مرد عابد مدتها این کار را هم کرد ولی باز هم اثری ندید
ولی بخاطر این عبادتها و شب زندهداریها و... صفا و نورانیت خاصی پیدا کرده بود
تا اینکه روزی بہ او الهام شد:
الان حضرت بقیة الله عج در بازار آهنگران در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است
اگر میخواهی او را ببینی بہ آنجا برو!
او حرکت کرد و وقتی بہ آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی عج آنجا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفتگو هستند
اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:
بہ امام عج سلام دادم، حضرت جواب سلامم را داد و بہ من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!
در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا بہ دست و با قد خمیده وارد مغازه شد و قفلی را نشان داد و گفت:
آیا ممکن است برای رضای خدا
این قفل را سه ریال از من بخرید؟
من بہ این سه ریال پول احتیاج دارم
پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد
و دید قفل، بیعیب و سالم است
گفت: مادر چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟
این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد من اگر بخواهم سود کنم به هفت ریال میخرم
زیرا در این معامله بیش از یک ریال سود بردن بی انصافی است
اگر میخواهی بفروشی من هفت ریال میخرم و باز تکرار میکنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم یک ریال ارزان تر خریداری میکنم
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت:
هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری؟!
بہ هرحال پیرمرد قفل ساز
هفت ریال بہ آن زن داد و قفل را خرید
وقتی پیرزن رفت
امام زمان عج خطاب بہ من فرمودند:
مشاهده کردی؟!
این گونه باشید تا من بہ سراغ شما بیایم، ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست
مسلمانی را در عمل نشان دهید
تا من شما را یاری کنم
از بین همه افراد این شهر من این پیرمرد را انتخاب کردم چون او دین دارد و خدا را میشناسد
از اول بازار این پیرزن برای فروش قفلش تقاضای سه ریال کرد اما چون او را محتاج و نیازمند دیدند همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد
درحالیکه این پیرمرد بہ هفت ریال خرید
بخاطر همین انسانیت و انصاف این پیرمرد هر هفته بہ سراغش میآیم و با هم گفتگو میکنیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔹حرمت خادم امام حسین علیه السلام🔹
آیةالله حاج سیّدمحمّدصادق حسینی طهرانی مدّظلّه العالی
▪️مرحوم آقاى همايونى در اوّل محرّم دوازده شب روضه داشتند و روضه شان بسيار با اخلاص و نورانى بود. مرحوم حضرت آيةالله انصارى رضوان الله عليه تا وقتى در قيد حيات بودند در اين روضه شركت ميكردند.
▪️ايشان مى گفتند: یک سال نزديک ايام روضه رفتم روضه خوان را دعوت كنم. منزلشان در كوچه اى بود كه در ميان آن پيچى قرار داشت. وارد كوچه شدم و از پيچ كه عبور كردم ديدم سگ درنده بزرگى نشسته است.
▪️آن سگ معروف بود و آن قدر قوى بود كه از دست آن نمى شد فرار كرد و كسى جرأت نمى كرد از جلوى آن عبور كند؛
▪️نه راه پيش داشتم و نه راه پس. ديدم كه اگر به من حمله كند از من چيزى نمى ماند (مرحوم آقاى همايونى ظريف جثّه بودند).
▪️يک لحظه مضطرب شدم و ايستادم و گفتم: «اگر مأمورى كه مرا بگيرى، من سگِ كه هستم كه بايستم و اگر مأمور نيستى، تو سگِ كه هستى كه مرا بگيرى.»
▪️ناگهان سگ به آرامى جلو آمد و پوزه اش را بر كفش من ماليد و به قلبم افتاد كه مى گويد:
▪️«همايونى! من هم معرفت دارم و ميدانم كه براى دعوت روضه خوان امام حسين آمده اى. همان كسى كه تو را همايونى خلق كرده مرا هم سگ خلق كرده است؛ ولى من با خادم امام حسين كارى ندارم.»
▪️من هم با آرامش رفتم و آن روضه خوان را دعوت كردم و برگشتم و در برگشت هم دنبال من آمد و مرا تا دم كوچه بدرقه كرد و برگشت.
📚 «نور مجرّد» ج ۲ ص ۱۴۷ با تلخیص
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣ #امام_زمانم❣
❍حلالتماممشڪلاتےا؎عشق
تنهاتوبهانہ؎حياتےا؎عشق
❤️
❍برگردڪہروزمرّگےماراڪشت
الحقڪہسفينةالنجاتے ا؎عشق
#امام_حسین ع
#محرم
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
میگم خیلی زشته ڪه ڪانال ☝️🏻
#امام_زمان ( عج ) خالی بمونه ها
اگه بیای تو این ڪــانال ممڪنه تمام ڪانالای دیگه ای ڪه داری رو #پاڪ ڪنی
به عشـــق امام زمان بزن روی لینڪ↓
https://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴واکنش عجیب #امام_زمان به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس
ازآیتالله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند، علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند، ناگهان آیتالله خامنهای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰
https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492
واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
هدایت شده از گسترده مارال
☆▪دیا~گرافی▪☆
میدونید دیاگرافی چیه؟🤨🤔
دورهمی باحال دخترا😍
پر از عکس نوشته های ناب💀
پروفایل های دخترونه و پسرونه😍
استوری های فیک و خنده دار😂
عکسای تیکه دار 😏
اینم لینکش بدو بیا🏃♀🏃♂😍👇
https://eitaa.com/joinchat/894894204C086ef21d14
هر کس آنلاینه یه دقیقه بره کانالو ببینه😂👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
بزن روی اول اسم خودت ببین چی میاد😍👇
🧡 آ 🧡 🧡ب🧡
🧡ث🧡 🧡ت🧡 🧡پ🧡
🧡خ✨ح✨✨ل✨چ✨ج🧡
🧡ذ✨ض✨ط✨ظ✨ع🧡
🧡ز✨ف✨ق✨ک✨ر🧡
🧡ج✨گ✨م✨ن🧡
🧡🧡ش🧡🧡
🧡🧡
هر کس آنلاینه 1 دقیقه بره اینجا رو ببینه🤩👆❤️
#پیشنهاد_ویژه_ادمین 💯👌
آیت الله مرعشی نجفی میفرمودند:
در قم شیخی بود معروف به شیخ ارده شیره
جهت معروف شدنش به این نام آن بود
که او به ارده شیره بسیار علاقه داشت
و حتی کتابی در توصیف ارده شیره نوشته بود
آدم فقیری بود و خانه و منزلی نداشت
در حقیقت تارک دنیا بود
یک شب در زمستان در میان مقبره
میرزای قمی در قبرستان شیخان خوابید
صبح برای نماز بلند شد، دید برف زیادی
آمده پشت در را محکم گرفته
شیخ هر کاری کرد در باز نشد
ماند در میان مقبره از طرفی وسیله وضو
حتی وسیله تیمم هم نبود
چون مقبره با گچ و سیمان و سایر
مصالح پوشیده بود
نزدیک طلوع آفتاب شد، دید نمازش
قضا میشود، با همان حال بدون وضو
و تیمم صحیح نماز را خواند
بعد از نماز رو کرد به طرف آسمان
و دستها را بلند نمود به شوخی
به خداوند عرض کرد:
خدایا تا به حال تو به من هر چه دادی
من چیزی نگفتم قبول کردم
گاهی نان و پنیر دادی قبول کردم
گاهی نان و ارده شیره دادی شکر کردم
گاهی هم نان دادی اصلاً خورشت ندادی
باز هم قبول کردم
خدایا تو هم امروز این یک نماز بیطهارت
را از من قبول کن و مؤاخذه نکن
بعد از وفات شیخ یکی از دوستان صالحش
او را در خواب دید پرسید:
خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟
گفته بود: خدا مرا به واسطه همان
یک نماز بخشید
استاد فاطمی نیا در ادامه اظهار داشتند:
مثل اینکه خداوند هم از شوخی کردن
بندهاش خوشش میآید ولی نه هر
شوخی و نه از هر بندهای!
خدا از شوخی آن بندهای خوشش میآید
که آن بنده را دوست دارد
و آن بنده هم خدا را دوست دارد
هر چه خدا مقدرش کرده
خوب یا بد، تلخ یا شیرین
کم یا زیاد، سیری و گرسنگی
غم و شادی، داری و نداری قبول کرده
در هر حال خدا را شکر میکند
نه مانند آن بندهای که
با مختصر کم و زیاد حالش تغییر میکند
و با کوچکترین تحول عوض میشود
و اگر صدمهای ببیند گاهی با خدا
سر جنگ پیدا میکند
•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گسترده "شما'
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه نگی #فر ندارم نمیتونم پیتزا درست کنمااا
#بدون_خمیر وفر بهت
#پیتزا آموزش میدم😍👩🍳
#بیا اینجا آموزش #غذاهای_سه_سوته و #کم_خرج برات گذاشتم از شر فکر کردن و #غذاهای تکراری هم
خلاص میشی🥰😍
#آموزش_غذاهای_نونی🫔🥙🌮
#دیزاین_سالاد🥬🥒
#فوت_و_فن قرمه سبزی 🥩
https://eitaa.com/joinchat/3776118920Cdd2925f990
وکلی آموزش دیگه نکته به نکته
کاملا #رایگان😍👆
بدو تا لینکش پاک نشده👆❌👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
اموزش رایگان بافت مو 😍💃🏻
بافت جلوی سر** 😍🤦🏻♀
بافت فرانسوی 😍👱🏻♀
بافت آفریقایی 😍👱🏿♀
بافت تیغ ماهی 😍🐠
بافت نردبانی 😍🏻♀
بافت تلی 😍💇🏻♀
برای دیدن کلیپهای متنوع انواع بافت مو و آرایش و ... وارد شوید 😘?👇
https://eitaa.com/joinchat/3250323644C24e16527ae
📚#داستان_کوتاه
مایڪل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن ڪرد و در مسیر همیشگی شروع به ڪار ڪرد.
در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر هم سوار میشدند.
در ایستگاه بعدی، یڪ مرد با هیڪل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی ڪه به مایڪل زل زده بود گفت: «تام هیڪل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایڪل ڪه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.
روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیڪلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست
و روز بعد و روز بعد....
این اتفاق ڪه به ڪابوسی برای مایڪل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد.
بعد از مدتی مایڪل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل ڪند و باید با او برخورد میڪرد. اما چطوری از پس آن هیڪل بر میآمد؟
بنابراین در چند ڪلاس بدنسازی، ڪاراته و جودو و ... ثبت نام ڪرد. در پایان تابستان، مایڪل به اندازه ڪافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا ڪرده بود.
بنابراین روز بعدی ڪه
مرد هیڪلی سوار اتوبوس شد و گفت:
«تام هیکل پولی نمی ده!»
مایڪل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «بـــــرای چـــــّّی؟»
مرد هیڪلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت:
«تام هیڪل ڪارت استفاده رایگان داره.»
❥❦•••
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید ڪه
آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande