eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼حواستان جمع باشد! ✍آیت الله مجتبی تهرانی (ره):ما بیش از پنجاه سال پیش* قم بودیم. پنج‌شنبه و جمعه‌ها که تعطیل بودم، یکی در میان برای دیدار پدر و مادرم به تهران می‌آمدم. معمولاً هم گاراژهایی بودند که مسافربری می‌کردند. بلیت گرفته بودم که به تهران بیایم. ناگهان امام را دیدم که تنها وارد شدند. گفتند: شما هم تهران می‌روید؟ گفتم: بله حاج آقا! گفتند: پس با هم برویم. سوار شدیم. یاد جملاتی از ایشان افتادم که می‌فرمودند: «یکی از امور مهمّه این است که روحانیون باید ساده زندگی کنند... ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، به اتومبیل نیست...» نمی‌خواهم بگویم ایشان ماشین نخریدند بلکه می‌خواهم بگویم آیا ایشان آن موقع نمی‌توانست یکی از این ماشین‌های کرایه‌ای را بگیرد و به تهران بیاید؟ ایشان می‌توانست اما نکرد. به چه دلیل؟ برای اینکه می‌خواست با روش‌ و منش خود، من و امثال من را تربیت کند. حواستان جمع باشد! ارزش به آن ماشین‌ها نیست. امام می‌فرمود: «به هر مقدار که به مادیات نزدیک شوی و آن را بخواهی بهتر کنی، از آن طرف[معنویات] کاسته می‌شود.» 📚سخنرانی مربوط به سال 91 است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✍لقمان حکیم که از بیهوده گویی خواجه سخت ناراحت بود، به دنبال فرصت بود که او را بیدار کند. روزی مهمانی گرامی بر خواجه وارد شد. به لقمان گفت که گوسفندی ذبح کند و از بهترین اعضای آن، غذایی مطبوع درست کند. لقمان از زبان و دل گوسفند غذایی درست کرد و بر سفره گذاشت. روز دیگر خواجه گفت گوسفندی را ذبح کن و از بدترین اعضای آن، غذایی درست کند. این بار نیز غذایی از دل و زبان گوسفند آماده کرد. خواجه از کار او متحیر شد. پرسید چگونه است که این دو عضو، هم بهترین و هم بدترین اعضا هستند؟ لقمان گفت ای خواجه، دل و زبان، مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند. چنانچه دل را منبع فیض نور گردانی و زبان را در راه نشر معرفت و اصلاح بین مردم در آوری، بهترین اعضا و هرگاه دل به ظلمت فرو رود و کانون کینه و عناد گردد و زبان به غیبت و فتنه انگیزی آلوده شود، از بدترین اعضا خواهند بود. خواجه از این سخن پند گرفت و از آن پس به اصلاح خویش بر آمد. ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
برای رسيدن به کبريا بايد نه " کبر " داشت نه "ریا" !! مردی وارد داروخانه شد وبا لهجه ای ساده گفت : کرم ضد سيمان دارين ؟ متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آميز گفت: بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجی ميخوای يا ايرانی؟ خارجيش گرونه ها گفته باشم ! مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به روی فروشنده گرفت و گفت: ازوقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم ..... اگه خارجيش بهتره ، خارجيشو بده! لبخند روی لبان متصدی يخ زد !!! واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است. چراکه نميداند بعد از بازی شطرنج شاه و سرباز را دريک جعبه می گذارند ..... انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است ... جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه "قبر" است ..... مواظب باشم که : «تقوا»با یک «تق» «وا»نرود !!!!! برای رسيدن به "کبريا" بايد نه "کبر" داشت نه "ريا " !
حضرت عیسی (ع) از قبرستانی می‌گذشت، پیرمردی را بر سر قبری مشاهده کرد. سبب این کار را پرسید، عرض کرد: من با همسرم عهد بسته بودم که هر کدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتکف شود تا اجل او نیز برسد. اکنون همسرم از دنیا رفته و من بر سر قبرش نشسته ام. حضرت عیسی (ع) پرسید: می‌خواهی او را زنده کنم؟ پیرمرد عرض کرد: این کار، کمال احسان است، سپس آن زن با دعای حضرت زنده شد، پیرمرد همراه زنش به سوی صحرا رفتند تا جایی که پیرمرد خسته شد، سر بر زانوی همسرش گذاشت و خوابید. در همان لحظه، شاهزاده ای از آن جا عبور می‌کرد، چشمش به زن زیبایی افتاد که سر پیرمردی را روی زانو گذاشته است، گفت: تو با این زیبایی این جا چه می‌کنی؟ زن گفت: این پیرمرد، مرا دزدیده است. جوان گفت: پس آهسته سرش را بر زمین بگذار و با من بیا. چیزی نگذشته بود که پیرمرد بیدار شد و از پی آنها دوید؛ ولی به آنها نرسید. بالاخره از دست آنها به پادشاه شکایت کرد. پادشاه گفت: اگر حضرت عیسی (ع) تو را تصدیق کند، گفته ات را می‌پذیرم. عیسی (ع) آمد و آن زن را نصیحت کرد؛ ولی او قبول نکرد، آن گاه حضرت فرمود: پس با یکدیگر مباهله کنید (در حق هم نفرین کنید)، از هر کدام که مستجاب شد حق با اوست. پیرمرد نفرین کرد و زن در دم جان داد. ندانی که مردان پیمان شکن ستوده نباشند در انجمن که هر کس ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود در نوشت شهان گفته ی خود به جا آورند ز عهد و ز پیمان خود نگذرند سپهبد کجا گشت پیمان شکن بخندد بدو نامدار انجمن بکوشید و پیمان خود نشکنید پی و بیخ پیوند بد برکنید مبادا که باشی تو پیمان شکن که خاک است پیمان شکن را کفن اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍در مکارم الأخلاق از نبی مکرم اسلام (ص) آمده است: ای انسان! از مال خود برای آخرت خویش بهره گیر. بدان آنچه از مال خود بجای گذاری وارثان‌ات برای آن تو را نخواهند ستود، و در جایی که بعد از مرگ می‌روی به بهانه گرفتاری‌ات در دنیا در دست فرزندان، تو را معذور نخواهند کرد. یاد دارم در ایام نوجوانی باغ مرد ثروتمندی گیلاس جمع می‌کردیم، که آن باغ ارث پدرزنش بود؛ به ناگاه ابرهای سیاه در آسمان پیدا شد و تگرگی گیلاس‌ها را زخمی نمود. آن مرد خسیس سریع خود را به باغ رساند در حالی که خشمگین بود، شاخه درختان را می‌شکست و می‌گفت: «خدا حاج اکبر را لعنت کند، مردم برای فرزندان خود شمش طلا به ارث می‌گذارند و او برای من باغ گیلاسی گذاشته است که تگرگ شاخه‌های آن را از بین می‌برد.» مصداق حدیث، این خاطره را ذکر کردم که بدانیم داماد او به خاطر آن مال، او را نه تنها نستود بلکه مورد سرزنش و لعن و نفرین قرار داد، در حالی که آن داماد غافل بود اگر آن باغ را می‌خواست می‌توانست بفروشد و تبدیل به شمش طلا کند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌺 امتحان عجیب‌ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیب‌تر... امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هرکسی باید برگه‌ی خودش را تصحیح می‌کرد... آن هم نه در کلاس، در خانه...دور از چشم همه اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه‌ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من... به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی‌خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم... بعد از هر امتحان آن‌قدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم... مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره‌ی هم‌کلاسی‌هایم دیدنی بود... آن‌ها فکر می‌کردند این امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند... اما این بار فرق داشت... این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم... چون برخلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم؛ از اشتباهاتم چشم‌پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان‌ها آن‌قدر اشتباهاتمان را نادیده می‌گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه‌ی امتحانمان دست معلم می‌افتد... آن روز چهره‌مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می‌شود و نمره واقعی را می‌گیریم... راستی در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
امام رضا (ع) در مدینه یک باغ انگوری داشتند. شخصی نزد حضرت آمد و گفت که من فقیر هستم و می خواهم ازدواج کنم. امام (ع) یک حبه ی انگور به او دادند و او نگاه تحقیرآمیزی به آن انگور کرد، شکرگزاری نکرد و گفت که این به چه درد من می خورد؟ من می خواهم بدهی هایم را بدهم. او روحیه ی ناشکری داشت. حضرت او را رد کردند. نفر بعدی آمد و حضرت یک حبه ی انگور به او دادند و او شکرگزاری کرد و بعد امام خوشه ی انگور را به او دادند و او به شکرگزاری اش ادامه داد، امام ظرف انگور را به او داد و او همچنان به شکرگزاری اش ادامه می داد و حتی می گفت که من این حبه های انگور را نمی خورم و آن را در ظرف آبی می اندازم و آب را تبرک می کنم و به دیگران می دهم. این تفاوت روحیه شکرگزار کننده ی نعمت و کفران کننده ی نعمت است. برای حضرت قلم و کاغذ آوردند و حضرت درختی که آن انگور از آن چیده شده بود را به اسم آن فرد کردند. او همچنان به شکرگزاری ادامه می داد و حضرت تمام باغ انگور را به نام او نوشتند و او همچنان شکر خدا را می کرد و حضرت نهر آب را هم به اسم او نوشتند و با سند به او دادند. در آخر به جای ادامه ی شکرگزاری، او از آقاتشکر کرد و اجازه گرفت که برود و خویشاوندانش را از رأفت آقا آگاه کند. وقتی او رفت، امام فرمود: اگر به شکرگزاری پروردگارش ادامه می داد ما هم به جود خودمان ادامه می دادیم. آن جوان گفت که او هیچی نخواست و شما همه چیز به او دادید ولی من همه چیز خواستم و شما به من یک حبه ی انگور دادید. امام فرمود: اخلاق ما اهل بیت اخلاق رحمانی است و مگر نشنیده ای که خدا میفرماید :شکر نعمت، نعمت تو را زیاد می کند و کفران نعمت تو را دچار عذاب شدید می کند. برو ادب شکرگزاری پیدا کن. • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❗️ 🍃مکرّر اندر مکرّر علامه طباطبایی را در خیابان و یا صحن مطهّر و غیر این جاها ملاقات می‌کردم ، از خدمتشان استمداد و کمک می‌خواستم می‌فرمودند : « کلید سعادت در مراقبه است». 📚اقیانوس علم و معرفت،محمد کریم پارسا ۲۶۹ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍ده سال سنش بود که یک نهال، تو باغچه خونشون کاشت. هر چه می گذشت نهال، بزرگ و بزرگتر می شد. بعد از دو سال، متوجه نکته ای شد. فروشنده ی نهال، بجای اینکه نهال درخت سیب بهش بده، یک نهال از درخت سرو به او داده بود متوجه این اشتباه شد اما پیش خود گفت هفته ی آینده آنرا قطع می کنم. هفته ها پشت سر هم می آمد و مدام قطع کردن درخت رو به تاخیر می انداخت. الان که چهل سال می گذرد، آن نهال، تبدیل به یک درخت تنومند شده است و آن جوان پر انرژی، تبدیل به یک پیرمرد فرتوت و ناتوان. پیرمرد پیش خودش فکر می کند که کندن یک نهال با نیروی جوانی مطمئنا کار ساده ای بود اما الان کندن یک درخت تنومند... حکایت باغبان و آن نهال، حکایت من و گناهانم است. گناهانی که بخاطرشون توبه نکردم، روز به روز تو وجودم ریشه دار تر می شن و من برای رهایی از آنها، ضعیفتر ✔باید قدر جوانی رو بدانم... حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "اَلتَّوبَةُ حَسَنٌ وَ لکِنْ فِى الشَّبابِ اَحْسَنُ" توبه زیباست ولی توبه جوان زیباتر است. کنزالعمال ج۱۵ ص۸۹۶ 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️ ♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️ 🌟کانال‌ اختصاصی آیت‌الله‌بهجت(ره)🔗 📒 @ayatolahbahjat اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❗️ ساواک دنبالم بود. عرصه را چنان تنگ کرده بودند که ناچار، مدتی مخفی شدم. با آن زندگی طلبگی و اوضاع مالی نه‌چندان خوب، مجبور شدم خانواده‌ام را به امان خدا، در قم رها کنم و بروم. بعد از مدتی که برگشتم، همسرم گفت: «زمانی که شما نبودید، همسر آقای بهجت به منزل ما آمدند و یک کیسه برنج و مقداری پول آوردند. وقتی که ‌خواستند بروند، برای احترام چند قدمی بیرون خانه همراهی‌شان کردم، دیدم آقازاده‌شان سر کوچه ایستاده‌اند!» کیسۀ برنج را آورده بود؛ اما داخل نیامده بود. برایم سوال شد: «چرا آقا، خود نیامدند؟ چرا همسر و فرزندشان با هم آمدند؟ چرا فرزندشان تنها نیامدند؟» بعدها در روایاتی دیدم: «وقتی مرد خانواده‌ای در مسافرت است، مکروه است مرد دیگری درب آن منزل برود.» (بر اساس خاطرۀ آیت‌الله مصباح یزدی) 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٢۴
✨﷽✨ 🔴 حواسمون به این امتحان های ریز،اما به شدت مهمِ الهی،باشه...! ✍از مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى نقل شده كه فرمود: آيا هيچ شده است كه خود را در صدق بندگى امتحان كنيد تا بدانيد آيا بنده ى خداييد يا نه؟ تصور كنيد با زن و فرزند خود به قصد زيارت كربلا مهيّاى حركت سفر نموده و با زحمت فراوان و هزينه ى زياد تا لب مرز برسيد. ولى در آن جا مى بايست یک عمل حرامى (مانند كشف حجاب يا نظر اجنبى به همسر و دختران همراه) را مرتكب شويد تا مقدّمه ى خروج از گمرك و گرفتن گذرنامه و مجوّز عبور از مرز باشد؛ 🔴 در اين صورت خود را چگونه مى يافتيد؟ آيا با خود مى گفتيد: اين يك حرام عيب ندارد، ما كه اين همه زحمت كشيده و هزينه نموده ايم تا به اين جا رسيده ايم، بگذار عبور كنيم؛ و يا با كمال شجاعت و مردانگى وبا آن همه رنج و دورىِ راه و تحمّل مخارج،با عائله ى خود برمى گشتيد؟ زيرا كسى كه فرموده: زيارت مستحبّ است و همان كسى كه من به قصد زیارت او آمده ام، ارتكاب حرام را جايز نمى داند. هيچ گونه نگرانى و ناراحتى نباید باشد،چرا كه من بنده ام، من مى خواستم زيارت حضرت سيّد الشّهدا (عليه السّلام ) را براى رضاى خدا انجام دهم، نه براى خواهش دل خود. اگر براى خداست که خدا مى فرمايد: كار حرام را انجام نده و با انجام گناه به زيارت نرو، اگر اين طور نكرد و برنگشت، يقينا ناقِصُ الإيمان است... بنده ى با ايمان بايد تسليم فرمان و حكم الهى باشد، نه تابع خواسته هاى خود و مطيع نفس و شيطان... قابل توجه کسانی که در مسیر اربعین رعایت خیلی از واجبات رو نمیکنن با این توجیه که ما کار مهمتری مثل زیارت امام حسین در پیش رو داریم! امتحان های ریز و درشت الهی رو دست کم نگیریم.‌‌.. 📒منبع: مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📘 💠 دعا برای برادران دینی 🔹علی بن ابراهیم از پدرش نقل می‌کند که: عبدالله بن جندب را در عرفات در حالی دیدم که کسی حال او را در عرفات نداشت. دست هایش را به سوی آسمان بلند کرده و اشک از گونه هایش جاری بود. وقتی مردم رفتند به او گفتم: ای ابا محمد! من هیچ کس را مانند تو (غرق در ذکر و دعا و سوز گداز) ندیدم! 🔹گفت: به خدا سوگند دعایم فقط برای برادران دینی‌ام بود. چون علیه السلام به من فرمودند: « هرکس برای برادران دینی در پشت سرشان دعا کند، از عرش الهی ندا میرسد: صدهزار برابرش برای تو باد.» من خوش نداشتم صدهزار دعای عرشی را که حتمأ مستجاب می‌شود، به خاطر یک دعا برای خود از دست بدهم. در صورتی که نمی دانم آن یک دعا مستجاب می‌شود یا نه. 📚بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۳۸۵