eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💡رؤیای صادقه و مکاشفهٔ مرحوم ملّامحمدتقی مجلسی‌ (رضوان‌الله‌علیه) دربارۀ صحیفهٔ سجادیه ✅ نجات در مراجعه و تفکّر در صحیفۀ سجّادیه است در اینجا به‌ نظر رسید حکایتی‌ از جدِّ أعلای‌ مادر پدری‌ خود: محدّث‌ عظیم‌، و سالک‌ وارسته‌، و اخلاقی‌ کبیر مرحوم‌ مجلسی‌ اوَّل‌ - رضوان‌ الله‌ علیه‌ - آورده‌ شود، تا جانها از آن‌ سبْک‌ و منهاج‌ معطّر گردد؛ و با مزاولت‌ و تدبّر و تفکّر در صحیفۀ امام‌ السّاجدین‌ قبل‌ از نزول‌ در گور، به‌ فکر خودشان‌ بیفتند، و در فکر علاج‌ و چاره‌ای‌ برآیند! وگرنه‌ سوگند به‌ خدا و مقام‌ عزّت‌ و جلال‌ او که‌ با این‌ درسهای‌ متعارف‌ و معمول‌ حوزوی‌ بدون‌ بررسی‌ و محاسبۀ نفس‌ و طیّ طریق‌ و منهاج‌ اولیای‌ راستین‌ که‌ صحیفۀ سجّادیّه‌ را نصب‌ العین‌ قرار داده‌ و با آن‌ روح‌ خود را صیقل‌ و جلا زده‌اند، کار از پیش‌ نمی‌رود و نه‌ خود و نه‌ دیگران‌ تمتّع‌ و بهره‌ای‌ نخواهند یافت‌. امّا حکایت‌ را طبق‌ عین‌ نوشتۀ مرحوم‌ آیت‌الله‌ آقا میرزا محمّدعلی‌ مدرسی‌ چهاردهی‌ رشتی‌ در مقدّمۀ شرح‌ صحیفۀ "محمّد علی‌ مدرسی‌ چهاردهی"خود نقل‌ می‌نمائیم‌: ...مُلَخَّص‌ حکایت‌ آن‌ است‌ که‌: مرحوم‌ مجلسی‌ می‌فرماید که‌: در أوائل‌ سنّ خود مایل‌ بودم‌ که‌ نماز شب‌ بخوانم‌، لکن‌ قضاء بر ذمّۀ من‌ بود، به‌ واسطۀ آن‌ احتیاط‌ می‌کردم‌. خدمت‌ شیخ‌ بهائی‌؛ عرض‌ نمودم‌، فرمودند: وقت‌ سحر نماز قضاء بخوان‌ سیزده‌ رکعت‌. لکن‌ در نفسم‌ چیزی‌ بود که‌ نافله‌ خصوصیّت‌ دارد. فریضه‌ چیز دیگری‌ است‌. شبی‌ از شبها بالای‌ سطح‌ خانۀ خود بین‌ نوم‌ و یقظه بودم‌، حضرت قبلة‌ الْبَرِیَّة‌ امام‌ المسلمین‌ حجّة‌ الله‌ علی‌ العالمین‌ عجّل‌ اللهُ فَرَجَه‌ و سَهَّلَ مَخْرَجَه‌ را دیدم‌ در بازار خربزه‌ فروشان‌ اصفهان‌ در جنب‌ مسجد جامع‌. با کمال‌ شوق‌ و شعف‌ خدمت سراسر شرافت‌ آن‌ بزرگوار عالیمقدار - علیه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ - رسیدم‌، و از مسائلی‌ سؤال‌ نمودم‌ که‌ از جملۀ آن‌ مسائل‌ خواندن‌ نماز شب‌ بود که‌ سؤال‌ نمودم‌ فرمودند: بخوان‌! بعد عرض‌ نمودم‌: یا بن‌ رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم همیشه‌ دستم‌ به‌ شما نمی‌رسد! کتابی‌ به‌ من‌ بدهید که‌ بر آن‌ عمل‌ نمایم‌! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب‌ بگیر! گویا من‌ می‌شناختم‌ او را. رفتم‌ و کتاب‌ را از او گرفتم‌، و مشغول‌ به‌ خواندن‌ آن‌ بودم‌ و می‌گریستم‌. یک‌ دفعه‌ از خواب‌ بیدار شدم‌، دیدم‌ در بالای‌ سطح‌ خانۀ خود هستم‌. کمال‌ حُزن‌ و غُصّه‌ بر من‌ روی‌ داد. در ذهنم‌ گذشت‌ که‌: محمّد تَاجَا همان‌ شیخ‌ بهائی‌ است‌. و تاج‌ هم‌ از بابت‌ ریاست‌ شریعت‌ است‌. چون‌ صبح‌ شد وضو گرفتم‌ و نماز صبح‌ خواندم‌. خدمت‌ ایشان‌ رفتم‌. دیدم‌ شیخ‌ در مَدْرَس‌ خود با سیّد ذوالفقار علیّ جُرْفَادِقانی‌ (گلپایگانی‌) مشغول‌ به‌ مقابلۀ صحیفه‌ است‌. بعد از فراغ‌ از مقابله‌، کیفیّت‌ حال‌ را عرض‌ نمودم‌. فرمودند: ان‌شاءالله به‌ آن‌ مطلبی‌ که‌ قصد دارید خواهید رسید... آنگه‌ محلّی‌ که‌ حضرت - علیه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ - را در آنجا دیدم بود، از باب‌ شوق‌ خود را بدانجا رسانیدم‌؛ در آنجا ملاقات‌ نمودم‌ آقا حسن‌ تَاجَا را که‌ می‌شناختم‌. مرا که‌ دید گفت‌: مُلَّا محمّدتقی‌! من‌ از دست‌ طلبه‌ها در تنگ‌ هستم‌. کتاب‌ از من‌ می‌گیرند پس نمی‌دهند. بیا برویم‌ در خانه‌ بعضی‌ از کتب‌ که‌ موقوفۀ مرحوم‌ آقا قدیر هست‌، به‌ تو بدهم‌! مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق‌، در را باز نمود، گفت‌: هر کتابی‌ که‌ می‌خواهی‌ بردار! دست‌ زدم‌ و کتابی‌ برداشتم‌. نظر نمودم‌ دیدم‌ کتابی‌ است‌ که‌ حضرت‌ حجّة‌الله‌ روحی‌ فداه‌ دیشب‌ به‌ من‌ مرحمت‌ فرموده‌ بودند. دیدم‌ که‌ صحیفۀ سجّادیّه‌ است‌ مشغول‌ شدم‌ به‌ گریه‌ و برخاستم‌. گفت‌: دیگر بردار! گفتم‌: همین‌ کتاب‌ کفایت‌ می‌کند. پس‌ شروع‌ نمودم‌ در تصحیح‌ و مقابله‌ و تعلیم‌ مردم‌. و چنان‌ شد که‌ از برکت‌ کتاب‌ مذکور، غالب‌ اهل‌ اصفهان‌ مستجاب‌ الدَّعوة‌ شدند. مرحوم‌ مغفور مجلسی‌ ثانی‌ می‌فرماید که‌ چهل‌ سال‌ در صدد ترویج‌ صحیفه‌ شد. و انتشار این‌ کتاب‌ به‌ واسطۀ آن‌ مرحوم‌ شد که‌ الآن‌ خانه‌ای‌ نیست‌ که‌ صحیفه‌ در آن‌ نباشد. این‌ حکایت‌ داعی‌ شد که‌ شرح‌ فارسی‌ بر صحیفه‌ بنویسم‌ که‌ عوام‌ بلکه‌ خواص از آن‌ منتفع‌ شوند. ▪️حضرت علامه آيةالله حاج سيد محمدحسين حسينی طهرانی (قدس‌سره) 📚 امام‌شناسی، ج۱۵، ص۴۸ به نقل از «شرح صحیفهٔ سجادیه» آیةالله مدرسی چهاردهی [با اندکی تلخیص] [مرحوم علامهٔ طهرانی (رضوان الله علیه)، نقل‌های دیگری هم در پاورقی آورده‌اند که مختصر بوده و اختلاف اندکی با این نقل دارند، که ما در اینجا به همین نقل متن اکتفا کردیم.] اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
یاصاحب الزمان؛ مولای‌ من صدا‌ کردنت‌ سخت‌ نیست من‌‌ سختش‌ کردہ‌ام.... [ اَدْعوُكَ‌يا‌سَيدي‌بِلِسان‌قَدْ‌اَخْرَسَه‌ذَنْبُه ] می‌خوانمت‌ ای آقای‌ من‌ به‌ زبانی كه‌ گناه لالش‌ کرده..🍂! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عمرتون مهدوی✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عج 💚 🥀 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅لاتی که به وسیله آیت الله قاضی ره نمازشب خوان شد و بجایی رسید که مردم نیم خورده غذایش را به عنوان تبرک برمی داشتند... 🍃برای برگشت به سوی خدا و رسیدن به کمالات و ملکوتی شدن هیچ‌وقت دیر نیست و برای هیچ‌کس مانعی نیست! 🔰 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹. شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را میخواند: حسین دارم چه غم دارم؟! مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غم‌های قیامت نجات خواهد داد. . پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی میفرمود: با خود گفتم: امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته‌ای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد. در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن‌ مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می‌فروشد. 🌹 پ.ن: رعایت تقوا و عمل صالح و داشتن حبّ محمد و آل محمد (عليهم‌السلام) مانند دو بالی هستند که برای رسیدن به خداوند به هر دو لازم است؛ در حديث آمده: «هر كس ولايت و رهبری ما را نپذيرد، خدا هم اعمال او را قبول نمی‌كند»(1) همچنین امیرالمؤمنین فرمودند: ما «باب الله» هستيم و راه خدا از طريق ما معرّفی و شناخته می‌شود»(2) و امام باقر فرمودند: «در ولایت ما نيست، مگر آنانكه اهل عمل و تقوا باشند»(3). که این احادیث بیانگر آن است که ولایت و تقوا و عمل صالح باید همراه باشند. (1)(كافی،ج1ص430) (2)(كافی،ج1ص193) (3)(كافی،ج2ص75 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📛بزرگی میگفت: هروقت خواستی گناه کنی یک چوب کبریت رو روشن کن و زیر یکی از انگشتات بگیر... اگه تحملش روداشتی بروگناه کن❗ 🔥میدانیم که آتش جهنم هفتادبار از آتش دنیا شدیدتر هست 🍂پس چرا وقتی تحمل آتش دنیا را نداریم به این فکرنمیکیم که خود را از آتش جهنم نجات دهیم 🍃با خدا باشید پادشاهی کنید و خود را از عذاب سخت قیامت نجات دهید ✾ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹 کشاورز مخلصی بود که اسب پیری داشت و از آن در کشت و کار مزرعه خود استفاده میکرد. یک روز اسبِ کشاورز به سمت تپه‌ها فرار کرد. همسایه‌ها در خانه او جمع شدند و به خاطر بد شانسیش به همدردی با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدم بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند. یک هفته بعد، اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه‌ها بازگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسیش تبریک گفتند. کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بدشانسی، فقط خدا میداند. فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسب‌های وحشی بود از پشت یکی از اسب‌ها به زمین افتاد و پایش شکست. این بار وقتی همسایه‌ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند، به او گفتند: چه آدم بد شانسی هستی. کشاورز باز هم جواب داد: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدمان بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند. چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند، به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست میگوید، ما هم نمیدانیم شاید اینها خوش شانسی و خیری در آن نهفته است و شاید هم بدشانسی است؛ فقط خدا میداند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌝گردنبند با برکت حضرت زهرا(س) 🦋جابربن عبدالله انصارى مي‌گويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس ‌هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان مي‌داد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد. 💫عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ده، رسول اسلام فرمود اكنون چيزى نزد من نيست ولى تو را به كسى راهنمائى مي‌كنم كه نيازمندى ‌هاى تو را برطرف كند، راهنماى به كار خير مانند كسى است كه آن كار خير را انجام داده است، من تو را به خانه‌اى مي‌فرستم كه محبوب خدا و رسول و او نيز عاشق خدا و رسول است. 🔆پيامبر به بلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها راهنمائى كند وقتى آن مرد بينوا به در خانه حضرت رسيد گفت: «السلام عليكم يا اهل البيت النبوة» او را جواب داده و پرسيدند كيستى گفت: مردى بينوا هستم خدمت رسول خدا آمدم و عرض حاجت نمودم، آن بزرگوار مرا به در خانه شما فرستاد، آن روز سومين روزى بود كه اهل بيت در گرسنگى بسر برده و پيامبر از آن آگاه بود. 🦋فاطمه عليهاسلام چون چيزى در خانه براى عطا كردن به مرد عرب نمي‌يافت به‌ناچار پوست گوسپندى كه فرزندانش حسن و حسين را روى آن مي‌خوابانيد به او داد و فرمود: اى مرد عرب اميد است خداوند گشايش و فرجى براى تو فراهم آورد، پيرمرد گفت: دختر پيامبر من از گرسنگى بي‌طاقتم شما پوست گوسپند به من مرحمت مي‌كنى: حضرت زهرا پس از شنيدن سخن پيرمرد گردن بندى كه دختر عبدالمطلب به او هديه داده بود به مرد عرب داد، پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد آورد. 🍃پيامبر را در ميان اصحاب ديد، عرضه داشت يا رسول الله اين گردن بند را دخترت به من داد و گفته آن را بفروشم شايد خداوند گشايش و فرجى براى من فراهم آورد، پيامبر گريان شد و فرمود: چگونه و چرا خدا گشايش نمي‌دهد با اين كه بهترين زنان پيشينيان و آيندگان گلوبند خود را به تو داده است. 💫عمار ياسر گفت: يا رسول الله اذن مي‌دهيد من اين گردن بند را بخرم، حضرت فرمود: خدا خريدار اين گردن بند را عذاب نمي‌كند، عمار به عرب گفت به چند مي‌فروشى پيرمرد گفت: به سير شدن از غذائى و يك برد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه مصرف بازگشت خود به وطنم نمايم. 🔆عمار گفت: من به بهاى اين گردن بند دويست درهم ميپردازم، و تو را از نان و گوشت سير مي‌كنم و بردى يمانى هم براى تن پوشت مي‌دهم و با شترم تو را به خانواده ات مي‌رسانم، عمار پيرمرد را به خانه برد و از غنائمى كه هنوز از خيبر نزد خود داشت به او داد. 🍂عرب دو مرتبه خدمت پيامبر رسيد آنجناب فرمود: پوشاك لازم را گرفتى و سير هم شدى، گفت: آرى بلكه بي‌نياز شدم سپس حضرت گوشه‌ا‌‌ى از فضائل فاطمه عليهاسلام را بيان فرمود تا جائى كه گفت: دخترم فاطمه را كه ميان قبر مي‌گذارند از او مي‌پرسند خدايت كيست؟ ميگويد: الله ربى، سؤال مي‌كنند پيامبرت كيست؟ مي‌گويد پدرم، مي‌پرسند امام و ولى تو كيست؟ ميگويد: همين كسى كه كنار قبرم ايستاده. 🍃در هر صورت عمار گردن بند را خوشبو خوشبو كرد و با يك برد يمانى به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت خدمت پيامبر ببر در ضمن تو را هم به حضرت بخشيدم، پيامبر سهم را با گردن بند نزد فاطمه فرستاد، دختر پيامبر گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام پس از آزاد شدن خنديد، حضرت زهرا از سبب خنده ‌اش پرسيد گفت از بركت اين گردن بند مي‌خندم كه گرسنه‌اى را سير و مستمندى را بي‌نياز و برهنه‌اى را مالك لباس و غلامى را آزاد كرد و به دست صاحبش بازگشت اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨حکایتی پندآموز✨ ✍فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی، پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت… شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی حتی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او، چون تویی به وجود می آید. ‌‌‌‌ استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍ شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍ به آینده فکر کن اما بابت مسائل پیش پا افتاده، زندگی کردنت را هدر نده 🔹دوستی داشتم که پلوی غذایش را خالی می‌خورد، گوشت و مرغش را می‌گذاشت آخر کار و می‌گفت: می‌خواهم خوشمزگی‌اش بماند زیر زبانم. 🔸همیشه هم وقتی پلو را می‌خورد، سیر می‌شد. گوشت و مرغ غذا می‌ماند گوشه بشقابش. نه از خوردن آن پلو لذت می‌برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه غذا. 🔹زندگی هم همین طور است. گاهی شرایط ناجور زندگی را تحمل می‌کنیم و لحظه‌های خوبش را می‌گذاریم برای بعد، برای روزی که مشکلات تمام شود. 🔸هیچ‌کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم. همه خوشی‌ها را حواله می‌کنیم برای فرداها، برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد. 🔹غافل از اینکه زندگی دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با همین مشکلات است. 🔸روزی به خودمان می‌آییم و می‌بینیم یک عمر در حال خوردن پلوی خالیِ زندگی‌مان بوده‌ایم و گوشت و مرغ لحظه‌ها، دست‌نخورده مانده گوشه بشقاب. 🔹دیگر نه حالی هست و نه میل و حوصله‌ای اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
... 🔻کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». 📚 در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande