eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆راستی نجات بخش 🌱آورده اند که: حجّاج ظالم،(2) جمعی را سیاست می کرد، چون نوبت به یکی از ایشان رسید، گفت: ای امیر! مرا مکش که حقی بر تو ثابت کرده ام. حجّاج گفت: تو را بر من چه حق است ؟ 🌱گفت: فلان دشمن، ترا وقیعت(3) و غیبت می کرد و به نسبت تو سخنان فحش می گفت، من او را منع کردم و از دشنام تو باز داشتم. حجّاج گفت: برین سخن گواهی داری ؟ 🌱گفت: دارم. به اسیری دیگر اشارت کرد که او در آن مجمع حاضر بود. آن کس گفت: آری راست می گوید، من شنودم که او آن کس را از سُبّت(4) و غیبت تو منع می کرد. حجّاج گفت: تو آن جا بودی، چرا با او مشارکت و موافقت ننمودی در منع دشمن من ؟ 🌱گفت: من تو را دشمن می داشتم، بر من لازم نبود که طرف تو رعایت کردمی. حجاج گفت که هر دو را آزاد کردند؛ یکی را به سبب حق وی، و یکی را به جهت صدق وی. و این مثل در میان مردم پیدا شد: «ان کان الکذب ینجی فالصدق أنجی»: اگر دروغ کسی را می رهاند، راست از آن رهاینده تر است. مثنوی: راستی آن جا که علم بر زند یاری حق دست به هم بر زند راستی خویش نهان کس نکرد بر سخن راست زیان کس نکرد راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار چون به سخن راستی آری به جای ناصر گفتار تو باشد خدای ✨✨چنانچه کذب آب روی را می برد، مزاح و هزل(1) و طیبت(2) و لهو و لعب سقط (3) عِرض(4) است خصوصاً از ارباب اختیار که به مزاح کردن، ملازمان ایشان دلیر می شوند و او را وقعی در دل ایشان نمی ماند و یمکن که چون با کسی مزاح کنند، کینه در دل گیرد و به مرور زمان در صدد انتقام آید و از آن صورت فتنه ها زاید و در روشنائی نامه مذکور است: مثنوی: مکن فحش و دروغ و هزل پیشه مزن بر پای خود زنهار تیشه اگر شاهی، برد هزل آبرویت وگر ماهی، کند چون خاک کویت 📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍ قبل از هر اقدامی، ریشه اصلی مشکلت را پیدا کن 🔹در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل‌استفاده بود. 🔸روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. 🔹مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. 🔸دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. 🔹روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. 🔸مرد خردمند گفت: چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟ 🔹روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را! 🔸در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کنید و آن را از بین ببرید. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💚 و تو آن خوب‌ترين خبري که خداوند، عالم را از شوق آن پُر خواهد کرد .... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴شیطانی که در کمین توست ✍پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سال‌ها اذان می‌گفت. پسر جوانی داشت که به پدرش می‌گفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناک‌تر و دلنشین‌تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم. پدر پیر می‌گفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من می‌ترسم از آن بالا سقوط کنی، می‌خواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. از پسر اصرار بود و از پدر انکار! روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل می‌کرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر می‌کند. وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت: فرزندم من می‌دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. می‌دانم صدای تو دلنشین‌تر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است. آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی‌دهد، نفسی کشته و پیر می‌خواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیان‌گر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن! بدان همیشه همهٔ بالارفتن‌ها به‌سوی خدا نیست. چه‌بسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
بهترين مخلوقات در كتاب ادريس پيامبر آمده است : روزى حضرت ادريس عليه السلام اصحاب خود را دور خود جمع كرد و به آنها گفت : فرزندان حضرت آدم عليه السلام روزى در محضر او اختلاف كردند كه بهترين خلايق كيستند؟ بعضى گفتند: پدر ما، آدم ، بهترين مخلوقات است ؛ چرا كه خدا او را با دست قدرتش آفريد و روحش را در او دميد و به فرشتگان امر كرد كه به عنوان احترام او را سجده كنند، او را معلم فرشتگان و خليفه زمين قرار داد و از همه 00خلايق خواست از او اطاعت كنند. بعضى گفتند: نه ، بهترين مخلوقات ، فرشتگانند كه هيچ گاه گناه نمى كنند و همواره به انجام فرمان خدا مشغولند، ولى آدم ، گناه ترك اولى كرد و با همسرش از بهشت رانده شد، گر چه توبه كرد و خداوند توبه اش را پذيرفت . بعضى گفتند: بهترين مخلوقات ، جبرئيل امين است . بعضى و بعضى و بعضى مطالب ديگرى گفتند، و در اين باره بسيار سخن به درازا كشيد. تا اين كه حضرت آدم عليه السلام به آنها رو كرد و فرمود، فرزندانم ، آنچه شما گفتيد هيچ كدام درست نيست ، وقتى كه خداوند مرا آفريد و روحش را در كالبد من دميد، برخاستم و نشستم و به عرش پروردگارم نگاه كردم ديدم(پنج نور را كه در نهايت عزت و زيبايى و شكوه و كمال هستند، به گونه اى كه مرا غرق و واله انوار و درخشش خود كردند. به خدايم عرض كردم : اينها چه كسانى هستند؟ فرمود: اينها بهترين مخلوقات من و بابهاى رحمت من و واسطه هاى بين من و خلق من هستند، اگر اينها نباشند، آسمانها و زمين و بهشت و دوزخ و خورشيد و ماه را نمى آفريدم . گفتم : خدايا نام اينها چيست ؟ فرمود: به عرش بنگر! نگاه كردم . ناگهان اين نامهاى پاك را ديدم : بار قليطا محمد، ايلياعلى ، طيطه فاطمه ، شبرحسن ، شبيرحسين . اى خلايق من ! مرا تهليل و تسبيح كنيد، خداى يكتا جز من نيست و محمدصلى الله عليه و آله و سلم رسول من است 📚داستان ها و پندها، ج 3، ص 74 و 75. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍ قبل از شروع هر کاری، پایه‌ات را قوی کن 🔹شخصی نزد عارفی دانا رفت و از سختی‌های زندگی برایش تعریف کرد و گفت: ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ نمی‌کنم؟ چرا با وجود تلاش فراوان به اقتدار نمی‌رسم؟ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ! 🔸عارف پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ؟ 🔹گفت: ﺑﻠﻪ، ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍم. 🔸عارف ﮔﻔﺖ: زمانی که خداوند ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ، ﺑﻪ‌ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺁن‌ها ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ کرد. ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ. 🔹خداوند ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩ. ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ سرخس‌ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ. 🔸ﺩﺭ ﺳﺎل‌های ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ 6 ﻣﺎﻩ، ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ. 🔹ﺁﺭﯼ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ می‌کرد! 🔸ﺁﯾﺎ می‌دانی ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎل‌ها ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ سختی‌ها ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ می‌ساختی؟ 🔹ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ به اقتدار ﺧﻮﺍﻫﯽ رسید. 🔸از رحمت و برکت خداوند هیچ‌وقت ناامید نشو. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیت‌الله‌خویی، که: 🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📘 💠زشت ترین چیزها 🔹یحیی بن نعمان می‌گوید: محضر امام حسین (علیه السلام) بودم، عربی گندم گون خدمت آن حضرت رسید و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را دادند. عرب عرض کرد: یابن رسول الله پرسشی دارم. امام (علیه السلام) فرمودند: بپرس. 🔹مرد گفت: چقدر میان باور و یقین فاصله هست؟ امام فرمودند: چهار انگشت مرد عرض کرد: چگونه؟ امام فرمودند: باور از راه گوش و یقین به وسیله چشم حاصل می‌گردد، آنچه را که می‌شنویم باور می‌کنیم و آنچه را که می‌بینیم یقین پیدا می‌کنیم. و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است.. 🔹مرد عرب پرسید: شرافت آدمی در چیست؟ فرمودند: در بی نیازی از مردم مرد پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ حضرت فرمودند: 🔘۱. فسق و گناه از پیرمرد 🔘۲. تندی و سخت گیری از فرمانروا. 🔘٣. دروغ از بزرگان. 🔘۴. بخل از ثروتمندان 🔘۵. حرص و آز از فرد دانشمند و عالم. 📚 بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۳۸۴. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴هر چه کنی به خود کنی ✍زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔸داستان‌های بحارالانوار 💠 خطر وسواسی ✍زراره و ابوبصیر می‌گویند: به امام صادق علیه السلام عرض کردیم: مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار می‌کند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟ حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.» سپس فرمودند: وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک می‌اندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد. إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک می‌خواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد. آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود. 📚بحار ج 27، ص 8 و 270 ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•