eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 عمری است پریشان و گرفتارِ تواَم من در فکرِ تو وُ دیدنِ رُخسارِ تواَم من ✨ای شمسِ نهانْ در پَسِ غیبت ، توکجایی؟ ✨بی تابم و مشتاقِ به دیدارِ تواَم من أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🤲 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايند: 😱 در قيامت مـاري بسيار بزرگ ... بـه نـام "جريـش" سـر خود را از جهنّم بيرون مي‌آورد و با صداي بلند فرياد مي‌زند: اَلجوُع! اَلجوُع! اَينَ اَهلي؟ اَينَ اهلي؟ گرسنه‌ام! گرسنه‌ام! اهل من كجايند؟ جبرئيل مي‌گويد: غذاي تو چيست؟ در جواب مي‌گويد: 1) كسي كه نمازش را ترك كرده است.  2)كسي كه زكات مال را نپرداخته است. 3)شراب خواران  4)كساني كه عاق والدين شده‌اند. 5)كسي كه در مسجد به كلام دنيا تكلّم نمايد. (در مسجد كه محلّ عبادت است، به امور دنيايي بپردازد.) اين پنج گروه را، مانند مرغي كه دانه از زمين جمع مي‌كند، مي‌بلعد و به آتش مي‌برد. ـ مشابه همين روايت، روايتي است كه عقربي بزرگ از جهنّم مي‌آيد و مي‌گويد: چه كساني با خداوند و رسولش جنگ داشتند؟ به آن عقرب مي‌گويند: چه كساني را مي‌خواهي؟ او همان پنج گروه مذكور را مي‌گويد، با اين تفاوت كه در اين روايت به جاي عاقّ والدين، رباخوار آمده است. 📕المواعظ العددیه، باب 5، ص156 🥀 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔥 به علت ✍ شهيد مطهّري مي گويد: من از آقاي حاج ميرزا علي شيرازي اين مرد بزرگ داستانها دارم از جمله رويايی است كه نقل مي كنم: ايشان يك روزضمن درس در حالی كه دانه های اشكشان بر محاسن سفيدشان مي چكيد اين را نقل كرده و فرمودند: در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است مردن را همان طوری كه براي ما توصيف شده است در خواب يافتم خويشتن را جدا از بدنم می ديدم و ملاحظه می كردم كه بدن مرا به قبرستان برای دفن حمل می كنند. مرا به بردند و دفن كردند و رفتند من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد؟ ناگهان وارد قبر من شد در همان حال احساس كردم كه اين سگ من است كه تجسّم يافته و به سراغ من آمده است مضطرب بودم كه حضرت سيدالشهداء (ع) تشريف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور من آن را از تو دور می كنم. 📚 عدل الهي ص250- كتاب داستان های شگفت انگيزي از عالم برزخ ص 63 🥀 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💥💥سختی زندگی ✨🔅یکی از پیامبران، از سختی زندگی خویش به خدا شکایت کرد. خداوند به او وحی کرد: «از من شکایت داری؟ سرنوشت تو در عالم غیب این بود، حال بر قضا و قدر الهی خشم گرفته‌ای؟ قسم به عزتم، اگر با دیگر این اندیشه در دلت خطور کند: ✨1. تو را از لباس نبوت خلع کنم؛ ✨2. حلاوت محبت را از تو بگیرم؛ ✨3. تلخی فراق را به تو بچشانم و درنتیجه، به حرارت آتش گرفتار می‌شوی.» 📚نشان از بی‌نشان‌ها، ج 1، ص 419 ♨️♨️امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «رسولان خدای سبحان، ترجمان حق و سفیران میان خالق و مخلوق هستند.» 📚غررالحکم، ج 1، ص 469 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
◀️برای نمازت غیرت داشته باش▶️ 👈گاهے وقت‌ها ما گیر در خودمان است. یه ڪسے آمد گفت: آقاے قرائتے من به راننده گفتم نگه دار نماز بخوانم. نگه نداشت نماز من قضا شد. گناه ڪردم؟ گفتم: بله. گفت: من ڪه گفتم نگه دار. گفتم: چطور گفتی؟! گفت: رفتم گفتم آقاے راننده یک جایے نگه دارید نماز بخوانم.گفت: بنشین صدایت می‌زنم. ما نشستیم صدا نزد. گفتم: اگر چمدانت می‌افتاد چه می‌ڪردید⁉️⁉️ می‌گفتے: آقاے راننده لطفاً نگه دارید چمدان من افتاد. نگه دار❗️ نگه دار❗️چه... چمدانم افتاد. گفتم: آن غیرتے ڪه براے چمدانت دارے براے نماز نداری.❗️❌ گیر در خودت است. شما براے چمدانت نعره ڪشیدے، براے نماز نعره نڪشیدی. ⚠️ مقید نماز اول وقت باشیم... ‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸کتک خوردن بالاخره دادش در آمد:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ عطر خنده فضا را پر کرده بود.کسی که زیر پتو بود ، با دمپایی کتک می خورد و رسم بازی این بود که تا نام کتک زننده معلوم نمی شد ، باید تحمل می کرد... بازی به این صورت بود که دو نفر زیر پتو می رفتند و یک نفر با دمپایی یکی از آن دو نفر را کتک می زد ، نفری که کتک دمپایی خورده باید اسم کتک زننده را می گفت، اگر درست می گفت، خلاص می شد و گروه دوم زیر پتو می رفت زیر پتو کتک می خورد و می گفت: -داود -نه -جواد -نه بالاخره گفت:« من اسم همه ی کسانی را که در اینجا هستند گفتم، پس کیست که دارد مرا می زند؟؟ و غافل بود که نفر دومی که با او زیر پتو رفته است یعنی علی آقا دارد کتکش میزند! شهید علی تجلایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴عاقبت شوم ارتباط با زنان متاهل! مرحوم میرزا محمد چهل ستونی تعریف می کرد: شخصی بود در مدرسه خیرات خان که مغازه اسلحه فروشی داشت و یک غده بسیار بزرگی در سر و گردن او پیدا شده بود. روزی من به همراه حضرت شیخ نخودکی اصفهانی به نخودک می رفتیم این مرد نیز از شهر پشت سر حضرت شیخ می آمد و مرتب می گفت: یا شیخ مرا شفا دهید یا بکشیدم... ایشان جوابی نمی دادند تا به اواسط راه که رسیدیم حضرت شیخ برگشته خم شدند و در گوش او آهسته سخنی گفتند. مرد بلند گفت قبول دارم و تعهد می کنم. سپس فرمودند: پس تو را خواهم کشت. عرض کرد بکشید. از مرکبی که سوار بودند پیاده شدند به مرد دستور دادند تا کنار جاده لب گودالی بنشیند. آنگاه چاقوئی از جیبشان درآورده پوست گردن او را شکافتند و غده را خارج نمودند. از شکاف چرک و خون بسیاری آمد. با پهنای چاقو روی زخم را مالیدند تا هرچه چرک بود خارج شود ادامه👇👇 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
از شکاف چرک و خون بسیاری آمد. با پهنای چاقو روی زخم را مالیدند تا هرچه چرک بود خارج شود . بعد آب دهان خود را به محل زخم انداخت با چاقو روی آن را مالیدند و فرمودند: حالا با دستمال روی آن را ببند و برو. بعد از چند روز آثار زخم کاملا از بین رفته بود، چند سال از این موضوع گذشت ... پس از فوت مرحوم شیخ نخودکی آن مرد را دیدم که مجدداً مرضش عود کرده بود. از او پرسیدم که : آن روز حضرت شیخ به گوش تو چه گفتند که تو جواب دادی تعهد می شوم؟ گفت: من با خانمهای شوهردار رابطه نامشروع داشتم و ایشان فرمودند اگر تعهد کنی بعد از این دنبال این کارها نروی تو را معالجه می کنم. و بعد فرمودند اگر دیگر مرتکب چنین عمل زشتی شوی مرض تو عود خواهد کرد و خواهی مرد و من قبول کردم. بعد از چندین سال شیطان مرا اغوا نمود و مرتکب چنین معصیتی شدم و می دانم که از این مرض خواهم مرد و چیزی هم نگذشت که او فوت کرد... 📗خادم الرضا،مجموعه کرامات شیخ نخودکی اصفهانی رحمة الله 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳🌱🌳 🔆ابوهریره مردود شد 🍂«ابوهریره» سال هشتم هجری اسلام آورد و دو سال فقط پیامبر صلی‌الله علیه و آله را درک کرد و در 78 سالگی در سال 59 هجری از دنیا رفت. 🍂او از این‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله را دیده و جزء صحابه به شمار می‌رفت از این منزلت برای دنیایش، خود را فروخت و نتوانست با استفاده از پیامبر صلی‌الله علیه و آله خویش را از لغزش‌های مادی و معنوی حفظ کند. او برای جلب پول و طمّاع بودن شکم پر کردن، متهم به جعل حدیث شد و همه را نسبت به پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌داد. «خلیفه دوم» اولین بار او را از نقل حدیث ممنوع کرد و در مرتبه دوم او را با تازیانه ادب نمود و بار سوم او را تبعید کرد. 🍂در سال 21 هجری وقتی علاء استاندار بحرین وفات کرد عمر، وی را به حکومت آنجا منصوب نمود ولی پس از مدت کوتاه، پول زیادی (چهارصد هزار دینار) به جیب زد و خلیفه دوم او را عزل کرد. 🍂معاویه عده‌ای از صحابه و تابعین را وادار کرد تا اخبار زشتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام جعل کنند که یکی از سردمداران این جعل، ابوهریره بود. 🍂وقتی «اصبغ بن نباته» به او گفت: بر خلاف گفته‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، دشمن علی علیه‌السلام را دوست می‌داری و دوستش را دشمن گرفته‌ای؟ ابوهریره آه سردی کشید و گفت: انّا لله و انّا الیه راجِعُون. 🍂و آخرین مطالب مردودی این بود که برای گرفتن پول از معاویه، همراه او به مسجد کوفه آمد در میان جمعیت چند بار به پیشانی‌اش زد و گفت: 🍂مردم عراق! گمان می‌کنید بر پیامبر صلی‌الله علیه و آله خدا دروغ می‌بندم و خود را به آتش جهنم می‌سوزانم؟ 🍂به خدا سوگند، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله شنیدم که فرمود: برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من در مدینه مابین کوه «عیر» تا کوه «ثور» می‌باشد، هر که در حرم من امری احداث کند و بدعتی بگذارد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد. خدا را گواه می‌گیرم که علی علیه‌السلام (نعوذبالله) در حرم پیامبر صلی‌الله علیه و آله بدعت نهاد. معاویه از این سخن بسیار خوشش آمد و به او جایزه داد و حکومت مدینه را به وی سپرد. 📚پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 166 - 154 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼ريشه ضرب المثل گربه را دم حجله كشتن ✍آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد. شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است. از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند. زن دست آخر تاب نیاورد و گفت: «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه...» ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆نفرين عارف سالك ❄️شبى ، ملا احمد ارسنجانى كه در شيراز اقامت داشتند، از كوچه پشت منزلشان صداى داد و فريادى مى شنود ايشان مى پرسد كه چه خبر است ؟ ❄️شخصى مى رود و برمى گردد و مى گويد كه دخترى كه از طبقه ضعيفى هستند مورد توجه شاهزاده قرار گرفته و آمده اند تا او را به زور براى شاهزاده قاجار ببرند. مشير، كه از سران شيراز بوده و در محضر ملااحمد حضور داشته ، مى گويد: آقا در همان لحظه سر بلند كرد و گفت : خدايا او را از گرسنگى به هلاكت برسان . ❄️مشير نقل مى كند كه با خود گفتم : اين چه نفرينى بود كه ايشان كرد، مگر مى شود شاهزاده قاجار از گرسنگى بميرد؟! ❄️مشير مى گويد: چيزى نگذشت كه خبر جنايات شاهزاده به دربار تهران رسيد، او را جلب كردند و به زندان انداختند. روزى به تهران رفته بودم ، در بازار از وزرا، از شاهزاده سؤ ال كردم . ❄️گفتند: در زندان انفرادى است . گفتم : مى شود كه به ديدن او رفت ؟ مرقومه اى نوشتند كه من اجازه دارم به ديدن شاهزاده بروم . ❄️وقتى به ديدن او رفتم ، بعد از احوالپرسى پرسيدم چيزى ميل دارى كه برايت بياورم . گفت : نمى گذارند كه چيزى وارد سلول من بشود. ❄️گفتم : تو كارى نداشته باش هر چه مى خواهى بگو تا برايت حاضر كنم . ❄️گفت : فقط يك نان و كباب اگر به من برسد ديگر باكى ندارم كه بميرم . رفتم دستور دادم كه يك نان و كباب خريدند و بازگشتم . به دليل اينكه من از درباريان بودم ، كسى جراءت نمى كرد مرا تفحص كند. ❄️وقتى وارد سلول شدم ، ديدم او مرده . فورا به ياد نفرين آن عارف سالك افتادم كه فرمود: خدايا او را از گرسنگى به هلاكت برسان . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande