✨﷽✨
🏴عطای بدون درخواست
✍محمدبن سهل قمي (ره) مي گويد:در سفر مكه ، به مدينه رفتم ، و به حضور امام جواد (ع) مشرف شدم ، خواستم لباسي را از آن حضرت براي پوشاندن مطالبه كنم، ولي فرصتي بدست نيامده و با آن حضرت خداحافظي كردم و از خانه او بيرون آمدم.
تصميم گرفتم نامه اي براي آن حضرت بنويسم و در آن نامه ، لباسي را درخواست كنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره ، به قلبم آمد كه نامه را نفرستم. از اين رو نامه را پاره كردم ، و از مدينه بيرون آمدم.
همچنان به پيمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصي نزد من آمد و دستمالي كه لباس در آن بود، در دستش بود و از افراد مي پرسيد: محمد بن سهل قمي كيست ؟ تا اينكه نزد من آمد، وقتي كه مرا شناخت ، گفت : مولای تو (امام جواد (ع)) اين لباس را برای تو فرستاده است ، نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است. محمدبن سهل (ره) آن لباسها را گرفت ، و تا آخر عمر نزد او بود، وقتي كه از دنيا رفت ، پسرش احمد، با همان دو لباس او را كفن كرد.
📚داستان های شنيدنی از چهارده
معصوم(ع)/ محمد محمدی اشتهاردی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ کاش نگفته بودم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
نقل است که امام علی (ع) باغ خود را به 12 هزار درهم فروخت. و همه پول آن را بین فقرا و تهی دستان مدینه تقسیم نمود و دست خالی به منزل برگشت.
فاطمه (س) از آن حضرت پرسید: پول فروش باغ را چه کردی؟
- همه آن را در راه خدا انفاق کردم.
- غذای امروزمان چه می شود؟
امام (ع) از خانه بیرون رفت، تا غذایی فراهم کند.
اما فاطمه (س) از آنچه گفته بود، به سختی دلگیر و ناراحت شد و با خود گفت:
- چرا چنین برخوردی کردم و چیزی خواستم:
«فَانّی اسْتَغْفِرُاللّهَ وَ لا اعُودُ ابَداً»؛
«از خدا به خاطر این درخواست، آمرزش می طلبم و دیگر چنین نخواهم کرد».[1]
پی نوشت
[1] . بحارالانوار، ج 41، ص46
منبع : رضايى، محمدمهدى، پاسخ ها و پيام هاى فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم - ايران، چاپ: 2، 1389 ه.ش.
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
قاسم بن عبد الرحمن زیدی مذهب گوید:
به بغداد رفته بودم.
روزی حضرت جواد (ع ) را در معبری دیدم ک بر استر نر یا ماده ای سوار است و به پیش می آید. با خود گفتم: خدا شیعه را از رحمت خود دور کند که می گویند خدا اطاعت این شخص را واجب کرده است. حضرت جواد (علیه السلام) متوجه من شد و فرمود: ای قاسم بن عبد الرحمن! نخوانده ای که خداوند متعالی می فرماید: ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر -سوره قمر/ ایه بیست و چهار - (طایفه ثمود نیز انذارهای الهی را تکذیب کردند و گفتند) آیا ما از بشری از جنس خود پیروی کنیم؟ اگر چنین کنیم در گمراهی و جنون خواهیم بود
با خود گفتم: به خدا این ساحر است.
حضرت باردیگر متوجه من شده و فرمود: آیا نخوانده ای که خداوند متعال می فرماید: ءالقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر -سوره قمر/ ایه بیست و پنج، که قوم ثمودگفتند آیا از میان ما تنها بر او وحی نازل شده؟ نه، او آدم بسیار دروغگوی هوسبازی است. با دیدن این اعجاز از عقیده خود برگشته، شهادت دادم که او حجت خدا بر خلق است و به امامت وی معتقد شدم.
➥
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 واقعه عجیب در مورد توجه به زن بدحجاب
دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند:
روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است!
خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است.
اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم {جهت روشن شدن قضیه} رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود:
« دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»
بعد گفت:
« وقت مردان هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می شود»
«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی شنوند.»
امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می بندد و در عالم خارج به ظهور می رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد.
📙کیمیای محبت، ص176.
➥
🔴شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
✍آيت الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند
📚 بحارالانوار
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
خیلی قشنگه حتما بخون👌
مادری که دنیا هیچوقت اورا فراموش نمیکند :
وقتي گروه نجات زن جوان را زير اوار پيدا کرد , او مرده بود اما کمک رسانان زير نور چراغ قوه چيز عجيبي ديدند.زن با حالتي عجيب به زمين افتاده , زانو زده و حالت بدنش زير فشار اوار کاملا تغیير يافته بود .
ناجيان تلاش مي کردند جنازه را بيرون بياورند که گرماي موجودي ظريف را احساس کردند .
چند ثانيه بعد سرپرست گروه ديوانه وار فرياد زد :بياييد , زود بياييد ! يک بچه اينجاست . بچه زنده است .
وقتي اوار از روي جنازه مادر کنار رفت دختر سه_چهار ماهه اي از زير ان بيرون کشيده شد .
نوزاد کاملا سالم و در خواب عميق بود . مردم وقتي بچه را بغل کردند , يک تلفن همراه از لباسش به زمين افتاد که روي صفحه شکسته ان اين پيام ديده ميشد :
عزيزم:
اگر زنده ماندي هيچ وقت فراموش نکن
که مادر با تمامي وجودش دوستت داشت...
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه
☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستانهای شگفت» خود آورده اند:
▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود.
با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران.
🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا میخواند و من مشغول به نماز شب بودم؛
✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم:
🔹 شما کنار آن درخت سیدی را میبینی؟
▫️ گفت:
🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمیشود. خوابت میآید؛ برو بگیر بخواب.
▫️ دانستم که آن شخص نمیبیند.
من به آن آقا گفتم:
🔹 آقا من میخواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، میدانم امام زمان (عج) هستید و اِلّا یکی از سادات میباشید.
🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند.
⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران میآمد. پیرمردی آمد نزد من. او را نمیشناختم گفت:
🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟
▫️ گفتم:
🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه.
▫️ گفت:
🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید.
▫️ گفتم:
🔹 عیالم را میخواهم ببرم.
▫️ گفت:
🔸 مانعی ندارد.
▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت:
🔸 فردا صبح همینوقت بیایید اینجا.
▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند:
🔸 گذرنامه را گرفتی؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی
▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم.
🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم.
⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸)
🏷 #امام_زمان_عج #امام_زمان #تشرفات
.
⭕️گم شده ای که آرزویش برآورده شد
🔸داستان پسری که دوست داشت موکب داشته باشد
نگرانی توی صورتش موج می زد. میشد به وضوح آثار ترس توی چهره اش دید، به سختی خودش رو کنترل می کرد که گریه نکند اما اشکش روی صورتش میلغزید. تمام خودش را در چند کلمه حرف جمع کرد و گفت: دوست داشتم نیمه شعبان بیام و موکب ها رو ببینم اما نمیخواستم گم بشم ...
تا نیمه راه بلوار پیامبر اعظم آمده بود و به عمود ۶۸ رسید متوجه شد که مادرش را نمیبیند. پشت سرش را نگاه کرد و در این شلوغی فقط تنهایی خودش را دید...
وقتی کسی بهش توجه نکرد، درون موکب می آید و با بغضی که راه گلویش را بند آورده بود، گفت: مامانم، مامانمو گم کردم ...
روی صندلی نشست و وقتی دید تحویلش میگیرن کمی آروم شد. آدرس خونه را داد اما موبایل پدر و مادرش را فراموش کرده بود. از آدرس خونه، تلفن خانه را پیدا کردند و با پدرش حرف که زدند، خیالش راحت شد و شیرینی و آبمیوه اش را خورد و از آرزویش گفت.
از آرزوی داشتن موکب که میگفت متوجه شد که آرزویش هم برآورده شده و درحال باد کردن بادکنک است و بادکنک های باد شده را به بچه های همسن خود هدیه میدهد. امیرعباس، پسری که گم شد؛ پیدا شد و به همین زیبایی آرزویش در نیمه ماه برآورده شد.
برای مهدی(عج) آمده بود و او آرزویش را هم برآورده کرد.
چه کسی میتواند منکر لطف و توجه شما باشد آقا.
شما گفتید من رو دوست دارید اما وقتی فقط و فقط یک بار احساس تنهایی کرد در فاصله پیدا شدن خانواده اش، آرزویش را برآورده کردید. دستش را گرفتید ...
اگر چه شب نیمه شعبان، موکب سازمان فرهنگی شهرداری قم و صحبت های سید با امیرعباس خاطره تلخ و شیرینی برایش میشود اما این ماجرا تمام نشده و این، تازه آغاز ماجرا است...
آغاز موکب امیرعباس در نیمه شعبان ۱۴۰۲ و موکبی کنار موکب شهرداری بنام موکب امیرعباس.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣#سلام_امام_زمانم❣
السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ...✋
🌱سلام بر تو وقتي كه تهليل و تكبير مي گويي
سلام بر تو آن هنگام که بر کبریایی پروردگار تکبیر می گویی!
و سلام بر شهادت گفتن تو بر وحدانیت او که تمام بُت ها را سرنگون می کند!
📚فرازی از زیارت آل یاسین
#امام_زمان(عج)♥️
🔴 ماجرای عنایت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شهید کافی از زبان فرزندشان
ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است. در پنج سالی که در نجف بودند، رسم بود که طلبهها پنجشنبهها پیاده به کربلای معلی مشرف میشدند. گروهی از این طلاب به سرپرستی آیت الله مدنی راهی کربلای معلی میشدند و ایشان از مرحوم کافی میخواستند در بین راه زمزمهای داشته باشند؛ مشهور است، اواخر که ایشان در نجف بودند، نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروند و توسلاتی به ساحت قدس امام زمان علیه السلام داشته باشند و این کار را ادامه میدادند، یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت میگوید: در چهارشنبه چهلم، مرحوم کافی با حالت خاصی از مسجد بیرون آمد؛ از او سؤال کردم: آیا حاجتی گرفتی؟! ایشان در جواب فرمودند: وقتی آمدی ایران میفهمی! ایران که آمدم دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست! البته ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیدهام؛ اما بزرگان حدس زدهاند که حضرت عنایتی به ایشان داشتهاند.
➥
🍁
#حق_الناس_ما_را_بدبخت_میکند
✍ شخصی از آیت الله بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا میتوانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند.
بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّالناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند.
و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّالناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.»
📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨
.