eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
غذای رستورانی رو خودت درست کن 😍 کـاری کن تمــام فـامیــل انگشـت بـه دهـن بمـونـن؟! 😎 اینجـا برا هر خانمـی از نـون شب هم واجب تره 😉 آموزش انواع 🍕 | | | و... هر روز یه مزه جدید رو بچش 😋👇 https://eitaa.com/joinchat/786366716C9c3bf1cda6 ─✾࿐༅🍃🌺🍃༅࿐✾─
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
. جاریم تو ۵ دقیقه سالاد درست کرد😇 اولش هر چی بهش گفتم چجوری؟ میگفت فوت کوزه گریه خااانوم🦋 بعدا فهمیدم نه بابا با انجام میده کـــدبانو😅 +گفتم ازکجاخریدی؟این کانالا فرستاد👇 https://eitaa.com/joinchat/308347011Cb26b5b1ad5 خیلی دستگاه جالبی بود👌 🔥هم خلالی میزنه هم چیپسی هم سالادی 👆 .
🔴پاداش خویشتن داری (ابن سیرین) ابن سیرین مردی بزّاز بود، می گوید: در بازار شام در مغازه خود برای فروش پارچه نشسته بودم، زنی جوان وارد مغازه شد در حالی که حجاب کامل اسلامی را رعایت کرده بود! از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه می خواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! این بار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما این بار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان. من بی خبر از نقشه شومی که او برای من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روی و موی برداشت و در برابر من کمال طنازی و عشوه گری آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکی گرفتار آمده ام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضای حاجت را از او پرسیدم، گفت: گوشه حیاط است، به محل قضای حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرت آور بیرون آمدم. چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانی شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباس هایم را عوض کردم و بدن را از آلودگی شستم، عنایت خدا به خاطر و رعی که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روی دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد. منبع : انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: 8/ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴مهمترین راز زندگی زنان خودساخته و خوشبخت😍 دلت شکسته از این فکر که چقدر توی زندگیت مشکل و چالشه؟😭 چرا یاد نمیگیری زندگیتو مثل زنان موفق، خودت بسازی؟🥰 این کانال بهت یاد میده چطور زندگیتو مطابق میلت بسازی، کافیه بیای و پیام های همین امروز کانال رو بخونی، خودت بیا ببین😌👇 https://eitaa.com/joinchat/258539836C93ee111aad راستش خودم از وقتی مهارت های دلبری یاد گرفتم شوهرم همش قربون صدقَم میره☺️
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴داد زدن و دعوا کردن توی زندگی يعني : 👈انگار 🔪چاقو🔪به قلب رابطتتون زدین! 😳 باوركردني نيست...! از وقتيكه خانم ها وارد اين كانال شدند 👈همه روانشناسان بيكارشدند. 🎈🎈 👇 https://eitaa.com/joinchat/258539836C93ee111aad کلی مطالب جذاب 💯 داره برات رفیق❤️
💠خاطره ای از رفتارهای مخالفان عرفان !💠 استاد آیت الله حسن رمضانی نقل می کردند که یکی از آقایان تفکیکی مشربِ مشهد (که مخالف عرفان بود) برای من نقل کرد و گفت : من زمانی رانندۀ علاّمه طباطبایی (ره) بودم و ایشان را از مشهد به زُشک می‌ بردم. زُشک یکی از ییلاقات اطراف مشهد است و یکی از شاگردان علاّمه، یعنی حضرت آیت‌الله آقا عزالدین زنجانی (ره) در آنجا باغی را اجاره کرده بود و تابستان را در آنجا به سر می‌ برد و از آن رو که علاّمه به ایشان ارادت داشت، از آن آقا که با آقا عزالدین رابطۀ نزدیکی داشت، ‌خواسته بودند که ایشان را برای دیدن آقا عزالدین به زُشک ببرد. آن آقا می‌گفت: من در میان راه به علاّمه گفتم: آقا! آیا شما من را اهل نجات می‌ دانید؟ علاّمه ‌فرمودند: «شما که اهل ولایت هستید، اگر اهل نجات نباشید پس چه کسی اهل نجات است؟!» (این، ادب علامه بود.) بعد آن آقای مخالف عرفان گفت: من متقابلاً به علاّمه گفتم: أمّا من، شما را به خاطر گرایش‌ های فلسفی و عرفانی‌ که دارید، اهل نجات نمی‌ دانم!!! آیت الله رمضانی می گفت با تعجب به آن آقا گفتم: علاّمه در برابر سخن شما چه واکنشی از خود نشان داد؟! آن آقا گفت: فقط سکوت! فقط سکوت! استاد رمضانی می گفت: اینجا بود که من برای مظلومیّت حضرت علاّمه به شدّت متاثّر شده و اشک ریختم! 📚کتاب عرفان علامه طباطبایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
یه بشقاب که نصف بیشترش خامه س شده ۳۰۰تــومن🤯🤯 عقلی کن بیا یادبگیر خودت توخونه درست کن که همیشه به کارت میاد😍👇👇 آمـــوزش کیک شـیفون پفکے آمـــوزش خــامه قنادی رنگے آمــــوزش مروارید خــوراکے آمـــوزش تور و اکلیل خوراکے آمــوزش فوندانت های عروسکی راست کار خانومایی که اهل و به رخ کشیدن ان😍👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2897215624Ce6ba1987d9 https://eitaa.com/joinchat/2897215624Ce6ba1987d9 🤩کیک های مناسبتیش محشره☝️☝️🤩
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
یه جور آشپزی کن که آب از لب و لوچه اهل و عیال خونه بریزه🤤🤤😇 بچه هام بدغذا بودن ، دائم اسیر جدا کردن پیاز غذا و ... بودم 🤦‍♀ از وقتی براشون طبق آموزشهای اینجا و های مختلف و میپزم ؛ انگشتاشونم میخورن😋 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2897215624Ce6ba1987d9 اینه کانالش خانوما، پیشنهاداش غذاهای ارزون و مقرون به صرفه ودرعین حال خوشمزه ست 😍☝️ 🍞🍕🍟🍔🍜🍱
✳ آن چای را با دست خودم ریخته بودم... 🔻 مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد کوثری، پیرغلام حضرت اباعبدالله علیه‌السلام که مداحی و نوحه‌سرایی او در محضر امام راحل(ره)شهرت ویژه‌ای دارد، نقل می‌کند که؛ یکی از روزهای ماه محرم برای حضور در مراسم عزاداری از خانه خارج شدم. در میانه راه کودکانی را دیدم که موکب کوچکی زده بودند و اصرار کردند برایشان روضه بخوانم. اول قبول نکردم ولی با اصرار آنها به موکبشان وارد شدم و روی منبری که با روی‌هم گذاشتن آجر ساخته بودند نشستم و چند بیتی برایشان خواندم. برایم چای آوردند و من که از نوشیدن آن اکراه داشتم، بی‌آن‌که متوجه شوند، چای را در گوشه‌ای ریختم و با تشکر از کودکان خداحافظی کردم و به سراغ مجالس عزای معتبری که وعده داده بودم رفتم. مرحوم کوثری می‌گوید؛ آن شب وقتی به خانه رسیدم، دیروقت بود و با خستگی به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها را دیدم که روی به من کرده و فرمودند: ـ «‌آقای کوثری! تنها روضه‌ای که از تو قبول شد، همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی». و در ادامه گفتند: ـ «چرا آن چای را دور ریختی؟ من آن چای را با دست خودم برایت ریخته بودم». 📚روزنامه کیهان | گفت و شنود 4 مرداد 1402  ‌‎‎‌‌ ‌‌‌‌ ‌‎‎‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا ۱۲ ظهر میشد چارستونِ بدنم میلرزید😱 حالا نـــــــــــــــــهار چی بپزم؟؟؟؟😱😭 دیگه تهِ تهِ خلاقیتم ختم میشد به گوجه بادنجون و سوسیس تخم مرغی🤦‍♀ اینجارو شوهرم فرستاده😐😂 ۹۹ مدل یادت میده که عمرتم پای گاز تباه نشه بیا😍😋👇 https://eitaa.com/joinchat/3886678383Ca34888aa60 نتیجه میگیریم شکموترن😍😂
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
اگه نمیدونی چی بپزی که نیم ساعتی حاضرشه نونی ام باشه بزن رو شکلا ۵۰ تا پیشنهاد دارم😍😋👇 🌯 🌯 🌯 🌯 🌯 🥚 🥚 🥚 🥚 🥚 🥚 🥟 🥟 🫔 🫔 🥟 🥟 🌮 🌮 🌮 🌮 🌮 🌮 🍢 🍡 🍡 🍢 🍡 🍢 🍢 اگه مهمون یهویی اومده و دست و پاتو گم کردی واسه شامشون بزن رو این جمله😱👇 🍛مهمون حبیبِ خداس قیافه نگیریم🍛
🔴 داستانهای علما: میزان تاثیر مصاحبت با عالم از بعضی اکابر افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث می‏ فرمود که: مرحوم شیخ جعفر کبیر وارد قزوین شد و در منزل شهید ثالث حاج ملا محمد صالح منزل کرد. پس شب هر یک در گوشه‏ ای خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون مقداری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر مرا صدا می ‏کند که برخیز و نماز شب را بخوان. عرض کردم: بلی بر می‏ خیزم.شیخ از من رد شد و من دیگر بار خوابیدم. ناگاه بر اثر شنیدن صداهائی متاثر کننده از خواب جستم. از پی آواز روانه شدم، چون نزدیک رسیدم دیدم که جناب شیخ با نهایت تضرع و بی قراری به مناجات و گریه اشتغال دارد. پس صدای آن جناب چنان تاثیر در من کرد که از آن شب تا به حالا که بیست و پنج سال می ‏گذرد، هر شب بر می ‏خیزم و به مناجات باقاضی الحاجات اشتغال دارم.(قصص العلماء،ص173.)  منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande