هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😱😱😱😱😱
بُمـب رشد قــــد و وزن بچـــــه کشــــف شــد😍
از شروع شش ماهگی تا بزرگسال ،تمام نیازهای بدنیش رو تامین میکنه و بد غـذاترین بچـه ها هم عاشقش میشن 🤤
اینم لینک اصلیش ، بیاید ببینید چه خبره🫣😨👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/1466433706C2e2315c2cb
هرمادری اومده بی برو برگردتهیهش کرده😍👆🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️روایت پزشک فوق تخصص کودکان از شفای یک کودک با شیری که #نذر_حضرت_علی_اصغر (ع) شد؛
👈«من پزشکم و به دو دو تا چهار تای پزشکی معتقدم اما فرا علم را هم به چشم دیدم
▪️کودکی که نمیتوانستیم او را از اکسیژن جدا کنیم با یک نذر شفا پیدا کرد»
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانی از امام سجاد (ع)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد.
۱- هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.
۲. هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و عِقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.
۳. مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟
اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.
منبع: داستان دوستان، محمدمحمدی اشتهاردی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚 #حکایت
👈 رحمت خدا
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩی ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺋﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻏﺬﺍﺋﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
🌴ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﺝ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ :ﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﺸﻮﺩﻩ ﻋﻨﺎﯾﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎﯼ.
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﯾﮏ ﮔﺮﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
🍂ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻋﺰﯾﺰ
🍂ﮐﺎﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ
🍂ﺁﻥ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﺳﺘﯽ ﮔﺸﻮﺩ
🍂ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﻮﺩﻧﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟!
🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﯿﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺯﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ! ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺿﻌﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺶ ﻧﻤﻮﺩ...
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚اداء حق همسفر
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد.
مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که
من عهده دار کار و خدمتی بشوم. از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1)
1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37
منبع: داسان ها و حکایت های حج، ص23
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 جریان روغن ریخته را نذر امامزاده کرده !
در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود . آورده اند كه ...
روزی روزگاری یك آدم مالدار و ثروتمند كه از همه رقم ملك و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یك آبادی زندگی می كرد .
دیگر اهالی این آبادی ، با اینكه وضع مالی خوبی نداشتند ، در كارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شركت می كردند و هر كدام مبالغی خرج می كردند و یكدفعه تمامی اهالی برای ساختن یك امامزاده پیش قدم شدند .
از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها كفاف نمی داد نتوانستند كار را به اتمام برسانند .
متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای كمك كرد . او قول داد كه باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا كرد و این مژده را هم به اهل محل داد .
مردم می گفتند : خدا كند بلكه این امامزاده ساخته شود و نیمه كاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یك تعمیری از حمام آبادی می شود خلاصه ، هر كس درباره او حرفی می زد .
در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود .
ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد .
آن مرد فوراً زرنگی كرد . پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند .
این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد .
متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند .
مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن .
این هم سهمیه من برای امامزاده ! متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟
متولی گفت : ای بابا ول كنید ، بس كه دویدم و پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است!
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
.
🔴اعلام وام 300 میلیونی بانک مهر ایران برای مردم
✅وام 4 درصد قرضالحسنه
✅مدت پازپرداخت 7 ساله
🔻شرایط دریافت وام در لینک زیر👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/506331187Cf18a645147
https://eitaa.com/joinchat/506331187Cf18a645147
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
جاماندگان سهام عدالت بخوانند
🔴آیا شما هم جزء ۲۰ میلیون نفر هستید که سهام عدالت ندارید؟
۱_بله
۲_خیر
روی گزینه موردنظر کلیک کنید👆🏻
✍آیت الله بهجت:
از کرامات حاج شیخ عبدالکریم حائری این بود که زمانی که رودخانه قم در اثر سیل طغیان کرده بود و آب تا لبه پل علی خانی رسیده بود، به گونهای که عدهای از روی پل با آب رودخانه وضو میگرفتند و به خاطر آن نیز برای جلوگیری از نفوذ آب تمام فرش های مسجد امام را جمع کرده بودند، مرحوم حاج شیخ روی پل رفت و مقداری تربت - تربت مزار سیدالشهدا علیه السلام - را در دست گرفت و چیزی بر آن خواند و در آب انداخت، پس از این کار مرحوم حائری، به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت چندین متر آب پایینتر رفت و به برکت این کار، وی از طغیان بیش از حد رودخانه جلوگیری به عمل آمد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ
❌ #باکیفیت و #ارزاااان بخرید😉👌
♨️انبارمون پرشده از مانتو کتی مازراتی رنگی تک سایز☺️
کتی مشکی فقط ۱۲۰تومن
تصمیم گرفتیم حراجی بذاریم
مانتو رنگی ابروبادی ۶۹ تومن
⭕️مدل هارو اینجا گذاشتیم 👇
https://eitaa.com/joinchat/2526150668C0c68cf0cd1
💯تواین گرونی همچین کانالی نعمته💯