eitaa logo
داستان آموزنده 📝
15.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم✋️ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻 🔆پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید ☘معمربن خلاد گفت: از امام رضا علیه‌السلام پرسیدم: جانم به فدایت! فردی در بین عده‌ای است و در بین سخنانش مزاح می‌کنند و می‌خندند! ☘امام فرمود: «اگر چیزی نباشد اشکالی ندارد.» (راوی گوید: گمان کردم که منظور ایشان فحش دادن است.) ☘سپس فرمود: مرد عربی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و هدیه‌ای برای ایشان آورد و گفت: پول هدیه‌ام را بده، پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید. ☘هرگاه پیامبر صلی‌الله علیه و آله غمگین می‌شد، می‌فرمود: «اعرابی چه شد؟ ای‌کاش می‌آمد.» 📚کافی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 65 🍁🍁امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: «همانا برایم (در همه کارها) شما اُسوه هستید.» 📚بحارالانوار، ج 20، ص 95 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔻اقامه نماز جماعت صبح در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ◽️آیت الله مرعشی نجفی می گوید: وقتی در قم ساکن شدم، کسی در حرم مطهر حضرت معصومه (س) نماز صبح را اقامه نمی کرد. ◽️من تنها کسی بودم که از شصت سال پیش، یک ساعت قبل از طلوع فجر به حرم می رفتم و حتی در زمستان و شبهای برفی این کار را ترک نکردم. در شب هایی که کوچه ها پر از برف بود، همراه خودم پارویی می بردم و راه را باز می کردم و پشت در حرم می نشستم تا خادم، در را باز کند. ◽️در آغاز امر، فقط من خودم تنها نماز می خواندم تا اینکه کم کم یک نفر به من اقتدا کرد. سپس اندک اندک تعدادی آمدند و جماعت آغاز شد ◽️به این ترتیب، این نماز جماعت تا آخرین روزهای حیات ایشان ادامه داشت 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
⭕️بخونیدداستانک آموزنده از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود. جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای. ١٢٦ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍️ داد از دل پر طمع 🔹كشاورزی هر سال که گندم می‌كاشت، ضرر می‌كرد. تا اینكه یک سال تصمیم گرفت با خدا شریک شود و زراعتش را شریكی بكارد. 🔸اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند. 🔹اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه‌هایش كمک گرفت و گندم‌ها را درو كرد و خرمن زد. 🔸اما طمع بر او غالب شد و تمام گندم‌ها را بار خر كرد و به خانه‌اش برد و گفت: خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه‌اش مال تو! 🔹از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. 🔸باز رو كرد به خدا و گفت: ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندم‌ها را من می‌برم و در عوض دو سال پشت‌سرهم، برای تو كشت می‌كنم! 🔹سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد تا بتواند محصول را به خانه برساند. 🔸وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز می‌كرد: خدایا، قول می‌دهم سه سال آیندہ همه گندم‌ها را در راہ تو بدهم! 🔹همین طور كه داشت این حرف‌ها را می‌زد، به رودخانه‌ای رسید. 🔸خرها را راند تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندم‌ها و خرها را یكجا برد. 🔹مردک دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد: خدایا! گندم‌ها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا می‌بری؟ ◽هرکه را باشد طمع، اَلکَن شود ◽با طمع کی چشم‌ودل روشن شود ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردی که قصد طلاق دادن زنش که شیعه بود را داشت ولی خودش با معجزه امام رضا (ع)شیعه شد✅ 👈 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
از مرحوم شيخ عبدالنبى اراكى نقل شده كه در اراك، شبى در مدرسه بوديم، زنى پشت در آمد و اظهار داشت. بى پناهم و جايى ندارم و نمى‏توانم در اين وقت شب به جايى بروم، هوا هم سرد بود، لذا به ناچار گفتم: بياييد داخل. پس از ورود، گفتم: سفره‏ام آن جاست باز كنيد و نان بخوريد و در داخل حجره، كرسى هم داشتم، به او گفتم آن طرف بخوابيد و من مطالعه دارم. رفت، خورد و خوابيد من هم مطالعه كردم، نان خوردم و در طرف ديگر كرسى خوابيدم. يك يا دو بار با فاصله، پاى آن زن با پاى من برخورد كرد، ديدم صلاح نيست زير كرسى باشم، از جا برخاستم و بيرون حجره رفتم و تا صبح در هواى سرد در حياط مدرسه ماندم و دور حياط مى‏گشتم تا اين كه صبح شد. از كارهاى ديگر آن زن مثل نماز و... اطّلاع ندارم. هوا كه روشن شد، زن از اطاق بيرون آمد و رفت. علم تعبير خواب من از ماجراى آن شب شروع شد. شیخ عبدالنبی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
☕️ این داستان جالب کاملاً تمثیلی از معنای زندگی در لحظه و بدون قضاوت است. یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد، لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای این که محصولاتم بتواند پربارتر باشد. خداوند موافقت کرد. وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید. وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم می تابید. هر آب و هوایی درخواست کرد، اجابت شد. جز این که موقع برداشت محصول وقتی دید تلاش هایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد. از خدا پرسید چرا برنامه ریزی اش شکست خورد. خداوند پاسخ داد، تو چیزهایی را خواستی که خود می خواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود. هرگز درخواست طوفان نکردی که برای تمیز کردن محصول واجب است، که پرنده ها و حیواناتی که آن ها نابود می کنند، دور نگه می دارد و از آلودگی هایی که آن ها را از بین می برد، پاک کند. ما هیچ وقت نمی دانیم حادثه ای نعمت است یا بدبیاری. پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم. واقعیت همیشه در چشم ناظر است. یادتان باشد هوش (عقل) تصویر کامل را ندارد فقط بابت هر چه سر راهت قرار می گیرد بگو "متشکرم" و رها کن. لطفاً بدانید برنامه های جهان همیشه کامل هستند و چیزی به نام خوشبختی یا بدبختی وجود ندارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼 🔆جدا شدن دست مرد از زن در كنار كعبه الهى ☘امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت فرمايد: روزى در مراسم حجّ و طواف كعبه الهى ، زنى چون ديگر مسلمان ها مشغول طواف كردن بود، در حالتى كه دستش از آستين عبايش بيرون و نمايان بود، كه ناگاه مرد بوالهوسى - كه او نيز مشغول طواف كعبه الهى بود - چشمش به به آن زن افتاد و ديد كه دستش نمايان است ، نزديك او آمد و دست خود را بر روى مُچ دست زن كشيد. ☘در اين لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد - هوس باز - به دست آن زن - بى مبالات - چسبيده شد؛ و هر چه تلاش كردند نتوانستند دست خود را از يكديگر جدا سازند. ☘افرادى كه در حال طواف بودند، اطراف اين زن و مرد جمع شدند و هركس به نوعى فعاليّت كرد تا شايد دست هاى اين دو نفر را از يكديگر جدا كنند، ولى سودى نبخشيد؛ و در اثر ازدحام جمعّت ، طواف قطع گرديد. ☘و بعد از آن كه نااميد گشتند، فقهاء و قضات آمدند و هر يك به شكلى نظريّه اى صادر كرد: ☘بعضى گفتند: بايد دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانيده و سبب فساد و گناه شده است . و برخى گفتند: بلكه مرد مقصّر است ؛ و بايد دست او قطع گردد. ☘و چون بين آن ها اختلاف نظر پيدا شد و نتوانستند اين مشكل را حلّ نمايند، به ناچار در جستجوى اهل بيت و فرزندان رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بر آمدند؛ و سؤال كردند كه كدام يك از ايشان در مراسم حجّ مشاركت كرده است ؟ ☘گفته شد: حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شب گذشته وارد مكّه شده است ؛ و تنها او مى تواند مشكل گشا باشد، پس شخصى را فرستادند تا امام حسين عليه السّلام را در آن جمع بياورد. ☘وقتى حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام در آن جمع حضور يافت ، امير مكّه خطاب به حضرت كرد و گفت : ياابن رسول اللّه ! نظريّه شما درباره اين مرد و زن - تبه كار - چيست ؟ ☘حضرت رو، به جانب كعبه الهى نمود و دست هاى خود را به سمت آسمان بلند كرد و دعائى را زمزمه نمود؛ و چون دعاى حضرت خاتمه يافت دست مرد از زن جدا شد. ☘امير مكّه پرسيد: اكنون آن ها را چگونه مجازات كنيم ؟ ☘امام حسين عليه السّلام فرمود: ديگر مجازاتى بر آن ها نيست ، (زيرا خداوند توانا آن ها را مجازات نمود) - تهذيب الا حكام : ج 5، ص 470، ح 293، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 51،بحارالا نوار: ج 44، ص 183، ج 10. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍ مواظب الماس‌های زتدگی‌ات باش 🔹بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو میفته. 🔸خم می‌شن تا گردو رو بردارن، یه‌هو الماسه میفته رو شیب زمین، قل می‌خوره و تو عمق چاهی فرومی‌ره. 🔹می‌دونی چی می‌مونه؟ ▫️یه آدم دهن‌باز... ▫️یه گردوی پوک... ▫️و یه دنیا حسرت... 🔹مواظب الماس‌های زندگی‌مون باشیم. شاید به‌دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم. 🔸می‌دونی الماس‌های زندگی آدم چی هستن: پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ↶【
✍ (بهشت برزخی) ما در مـنـطـقـه ای پر از درخت‌های تنومند و بلنـد ایستاده بودیم زیر پای مان، چمن‌های ترد و تازه برق می زدند. باری، مادرم اعلام کرد که در شخصی او هسـتـیـم... - همین که رسیدیم، چهار نفر ظاهـر شدند. می گویم ظاهر شدند، چـون یکهو آن‌ ها را دیدم. دو نفـرشـان در سـمـت راست ما و دو نـفـر در سمت چپ ایستاده بودند. به من الهام شد کـه آن‌ ها نگهبان هستنـد. ظاهرشـان مانند انسان‌بود و بسیار خوش‌چهره به نظر می رسیدند. اما معلوم نـبـود زن هستند یا مرد. هر چهار تن، لباس سفید به تن داشتند. آنها با احترام تمام، در برابر ما تعظیم کردند.یکی از نگهبان‌ها لبخندزنان گفت: خوش آمدید. یک بار دیگر هر چهار تن خم شدند و ما از میان‌شان گذشتیم... (📚 کتاب آن سوی مرگ) ‹✰‌❤️›↫ 🥀