فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ سلام صبح زیباتون به خیر وشادی
🤍 امروز ازخدا میخوام بهترین لبخندها
💙 بر صورت ماه تک تکتون نقش ببندد .
🤍 لبخند برای حال خوب
💙 لبخند موفقیت
🤍 لبخند از آرامش
💙 ولبخند خدا به زندگیتون
🤍 روزتون بخیر و دلتون
💙 سرشار از آرامـش
🍃🍂
#داستان_آموزنده
🔆ده هزار نيرو در مقابل ميلياردها
حضرت عبدالعظيم حسنى رحمة اللّه عليه حكايت كند:
روزى خدمت حضرت جواد الا ئمّه عليهم السلام عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله باشيد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! هر يك از ما ائمّه ، در زمان و موقعيّت خود، قائم و مجرى احكام الهى و هدايت گر مردم به سوى دين خدا مى باشيم .
وليكن آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را از شرك و فساد پاك مى گرداند و عدل و داد را مى گستراند، ولادتش مخفى و پنهان مى باشد و از ديد انسان ها غايب و نامعلوم خواهد بود، بردن نام او در زمان غيبتش حرام است .
او هم نام و هم كُنيه با حضرت رسول ، محمّد صلى الله عليه و آله مى باشد؛ طىّ الا رض مى نمايد و زمين برايش مى چرخد، تمام مشكلات برايش آسان مى گردد و سختى ها و ناملايمات در مقابل حضرتش ذليل و متواضع مى باشند.
به تعداد اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ بدر يعنى سيصد و سيزده نفر از دورترين سرزمين ها برايش احضار و اجتماع مى نمايند كه خداوند متعال در قرآن ، نيز به آن اشاره نموده : اءيْنَ ما تَكُونُوا يَاْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعا إنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىٍّْءٍ قَديرٌ .(۱)
يعنى ؛ هر كجا باشيد، خداوند شما را حاضر مى گرداند، زيرا كه او بر هر كارى قادر و توانا است .
و چون اين تعداد نفرات تكميل گردد، با حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف عهد و پيمان ببندند، ده هزار نيروى كمكى ديگر برايش مى رسد و با اذن خداوند متعال قيام و خروج مى نمايد؛ و دشمنان و مخالفان خداوند را به قدرى به هلاكت مى رساند تا خدا از او راضى گردد.
حضرت عبدالعظيم حسنى گويد: اظهار داشتم : اى مولا و سرورم ! چگونه به رضايت و خوشنودى پروردگار، علم پيدا مى كند؟
فرمود: خداوندِ توانا، در قلب و درونش رحمت و راءفت ايجاد مى گرداند.
و چون امام زمان عليه السلام داخل مدينه منوّره شود، دو بُت لات و عُزّى را خارج نمايد و آن ها را در حضور افراد به آتش مى كشد.(۲)
📚۱- سوره بقرة : آيه 148.
۲- احتجاج طبرسى : ج 2، ص 481، ح 324، إعلام الورى : ج 2، ص 242، إ كمال الدّين : ص 377، ح 2، كفاية الا ثر: ص 281، با مختصر تفاوتى در الفاظ.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#وقتی_دلم_لرزید....
🌷عمهها آمده بودند و خانهمان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاقها با نگاهم احمدرضا را دنبال میکردم، وسایلی را جمع میکرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع میکنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچهها میروم.» با ناراحتی گفتم: «امشب عمهها هستند نمیخواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم.
🌷رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا میرود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیلهی ارتباطی نبود اما میشد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربینهایی بود که از اعزام نیروها فیلم میگرفت و با آنها مصاحبه میکردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش میدهد، کت نظامیاش را روی صورت کشیده بود. میخواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش میکردند و تکرار میکردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید!
🌷....گفتم: «مادر مگر میخواهی شهید شوی که میگویند شفاعت شفاعت....» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچههای جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکهای از وجود خودم میدانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش، رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهرهای تابان و شوقی وصفناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال ۶۴
🔰 تنها وصیتنامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی👇
«بسم الله الرحمن الرحیم
فقط، نگذارید حرف امام به زمین بماند همین
والسلام
کوچکترین سرباز امام زمان (عج الله)
احمدرضا احدی»
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📘#داستانهایبحارالانوار
💠شرایط مهمانی
🔹شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام را به مهمانی دعوت کرد.
حضرت فرمودند:
«دعوت تو را میپذیرم اما به سه شرط!»
🔹عرض کرد:
آن سه شرط چیست؟
فرمودند:
«۱. خارج از منزل چیزی برایم نیاوری!
۲. چیزی که در منزل هست از من مضایقه نکنی (هر چه هست از آن پذیرایی کن).
۳. خانواده ات را هم به زحمت میانداز!»
میزبان شرایط را قبول کرد و حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند.
📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۴۵۵.
📌در اسلام مهمانیهای تحمیلی و تجملاتی نهی شده است.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهای پیامبر اکرم (ص): حتی برده فروش
ماجرای علاقه مندی و عشق سوزان مردی كه كارش فروختن روغن زیتون بود نسبت به رسول اكرم، معروف خاص و عام بود. همه می دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست می دارد و اگر یك روز آن حضرت را نبیند بیتاب می شود.
او به دنبال هر كاری كه بیرون می رفت، اول راه خود را به طرف مسجد (یا خانه ی رسول خدا یا هر نقطه ی دیگری كه پیغمبر در آنجا بود) كج می كرد و به هر بهانه بود خود را به پیغمبر می رساند و از دیدن پیغمبر توشه برمی گرفت و نیرو می یافت، سپس به دنبال كار خود می رفت.
گاهی كه مردم دور پیغمبر بودند و او پشت سر جمعیت قرار می گرفت و پیغمبر دیده نمی شد، از پشت سر جمعیت گردن می كشید تا شاید یك بار هم شده چشمش به جمال پیغمبر اكرم بیفتد.
یك روز پیغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعیت سعی می كند پیغمبر را ببیند. پیغمبر هم متقابلا خود را كشید تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببیند. آن مرد در آن روز پس از دیدن پیغمبر دنبال كار خود رفت اما طولی نكشید كه برگشت.
همینكه چشم رسول خدا برای دومین بار در آن روز به او افتاد، با اشاره ی دست او را نزدیك طلبید. آمد جلو پیغمبر اكرم و نشست. پیغمبر فرمود:«امروزِ تو با روزهای دیگر فرق داشت. روزهای دیگر یك بار می آمدی و بعددنبال كارت می رفتی، اما امروز پس از آنكه رفتی، دومرتبه برگشتی، چرا؟ »
گفت :«یا رسول اللّه! حقیقت این است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم».
پیغمبر اكرم درباره ی او دعای خیر كرد. او آن روز به خانه ی خود رفت اما دیگر دیده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: «مدتی است او را نمی بینیم» رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبری بگیرد و ببیند چه بر سرش آمده.
به اتفاق گروهی از اصحاب و یارانش به طرف «سوق الزیت» (یعنی بازاری كه در آنجا روغن زیتون می فروختند) راه افتاد. همینكه به دكان آن مرد رسید دید تعطیل است و كسی نیست. از همسایگان احوال او را پرسید، گفتند: «یا رسول اللّه! چند روز است كه وفات كرده است».
همانها گفتند: «یا رسول اللّه! او بسیار مرد امین و راستگویی بود، اما یك خصلت بد در او بود».
- چه خصلت بدی؟ .
- از بعضی كارهای زشت پرهیز نداشت، مثلا دنبال زنان را می گرفت.
- خدا او را بیامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زیاد دوست می داشت كه اگر برده فروش هم می بود خداوند او را می آمرزید [1]
📚[1] . روضه ی كافی ، صفحه ی 77.
📚داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.
✨﷽✨
✅اثر رضایت پدر در قبر!
✍️آیت الله قرهی نقل میکردند: آیت الله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان -که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبی دارد و بزرگان و عرفای عظیمالشّأنی در آنجا دفن هستند- جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید. ایشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین برای تشییع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند!
از اطرافیان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند:مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند؟ گفتند: بله، دیدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشیدم و گفتم: قضیه این است. گفت:من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت:چون او در چنین زمانی (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ایشان میفرمودند: به پدر آن جوان گفتم از او راضی شو! او گفت: راضی هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید -معلوم است که گفتن، تأثیر عجیبی دارد، پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد- وقتی میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پای خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند.
ایشان میفرمایند: این بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شیطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدس علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است. لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود که در آن زمان فسق و فجور، گناهی نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان کرد که من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! این مسئله اینقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
داستانهایبحارالانوار
کلید روزی
امام صادق علیه السلام به فرزندشان فرمودند:
"فرزندم! از مخارج چقدر اضافه آمده است؟"
عرض کرد: چهل دینار!
➖فرمودند: "برو آن مبلغ را صدقه بده."
عرض کرد: در این صورت چیزی برای ما نخواهد ماند، پول ما همین مقدار است؟
➖فرمودند: "برو صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد. آیا نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد، کلید روزی صدقه است!"
بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار به محضر آن حضرت آوردند.
امام فرمودند:
➖"فرزندم! چهل دینار را در راه خدا دادیم، خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد."
📚 بحار: ج ۴۷، و همان ج ۹۶، ص ۱۳۴.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
وی را باقیمانده فقهای نجف می دانستند
دختر بزرگ: آقا من از شما خواهش مىكنم كه زيارت(کربلا) نرويد ، چون قلب من گواهى بد مىدهد.اما اصرار فايدهاى نداشت
ایشان فرمود: من نمىخواهم حتى براى يك هفته هم كه شده، زيارت تعطيل شود.
موقع برگشتن ، سنگهايى را بر سر راه مىبينند وقتى راننده به خاکى مىزند مجبور مىشود سرعت را كم كند كه ناگهان عدهاى(رژیم بعث عراق) كه پشت تپه كمين كرده بودند ماشين را به رگبار مىبندند و ايشان را به شهادت مىرسانند و بعد چشم هاى وى را هدف قرار دادند و بعد از آن دستهاى وى را قطع كردند
پيكر پاك شهيد را مخفيانه و بدون تشييع به خاک سپردند نماز هم ابتدا توسط حاج سيد حسين بغدادى اقامه شد اما در اثر اندوه و گريه زياد نتوانست نماز را ادامه دهد شاگرد بزرگوارش حاج سيد على حسينى بغدادى نماز را اقامه كرد
به دستور آيت العظمی الله سيستانى مقبرهاى بر روی مزار وی بنا نمودند.
فقیه شهید آیت الله العظمی میرزا علی غروی تبریزی
🕍 نجف ، آرامستان وادی السلام
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆گريه پدر و دختر
حضرت زهرا (سلام الله علیها ) حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند، حضرت رسول الله (صل الله علیه وآله ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند و فرمودند: خدا قاتلين تو را لعنت كند.
خدا كسانى را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند.
خدا بكشد آن كسانى را كه همديگر را بر عليه تو كمك مى كنند. حضرت زهرا (سلام الله علیها ) ناراحت و گريان شدند و فرمودند: اى پدر چه مى فرمائيد؟ حضرت فرمودند. دخترم مصيبت هائى كه بعد از من و تو به او مى رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدى هائى كه متوجهش مى گردد را به ياد آوردم ، او در آن روز در ميان جمعى مردان كه جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و كشتن حركت مى كنند، گويا اكنون لشكرآنهارا كاملا مى بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مى نگرم .
حضرت زهرا (سلام الله علیها ) گريان فرمودند: اى پدر جائى را كه مى فرمائيد كجاست ؟ حضرت فرمود: به آنجا كربلا مى گويند. و آن زمين براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مى كنند.
اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پدر اين طفل كشته خواهد شد؟! حضرت فرمود: بله دخترم ، قبل از او كسى اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشى و ماهى هاى دريا كوهها برايش گريه كنند. اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشى روى زمين باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد كه در روى زمين كسى از آنها اعلم به خدا نبوده و... و حضرت رسول (صل الله علیه وآله ) و حضرت زهرا (سلام الله علیها ) صداى به گريه بلند نمودند... (1)
كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين
چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين
كاش اندر كربلا بودم تو را يارى كنم
گويمت لبيك و در راهت فدا كارى كنم
در ره عبد سياهت خون خود جارى كنم
چون نبودم كربلا شاها عزادارى كنم
كاش بودم زائر كرببلايت يا حسين
كاش بودم تا بلاگردن اصغر مى شدم
يابقربان قد رعناى اكبر ميشدم
يا فداى دست عباس دلاور ميشدم
يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم
ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين
كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان
دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان
مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان
مشت خاكى ميشدم در سايه اين آستان
بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين
كاش بودم از غلامان سياه و موكبت
كاش بودم جبهه ساى خاك سم مركبت
كاش بودم تا رسانم آب سردى بر لبت
كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت
كاش بودم آشناى آشنايت يا حسين (2)
1- كامل الزيارات ، 212
2- منتخب المصائب ، ج 3، ص 181
📚منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، تالیف علی میر خلف زاده
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 معجزه تربت امام حسین(ع) از زبان رهبر انقلاب
رهبر انقلاب در کتاب «خون دلی که لعل شد» خاطرهای از دوران تبعیدشان به جیرفت نقل میکنند: «داشتم در محراب، نماز مغرب را میخواندم که صدای غریبی به گوشم رسید. انگار که شاخههای یک نخل روی زمین کشیده میشد. نماز که تمام شد، دیدیم سیل، شهر را فرا گرفته و به ایوان مسجد رسیده. فورا از مردم خواستم فرشها را جمع کنند و در جای بلند بگذارند و بعد خواستم که کودکان و زنان را به جای امن ببرند. صدای آوار خانهها میآمد و همه چیز وحشتناک بود و فریاد مردم بلند شده بود. قبلاً شنیده بودم که در چنین مواقعی میتوان به تربت سیدالشهدا(ع) متوسل شد. قطعهای از تربت را از چیب بیرون آوردم، به خدا توکل کردم و در میان امواج سیل پرتاب کردم. لحظاتی نگذشت که به فضل خدا سیل بند آمد...»
برشی از کتاب «خون دلی که لعل شد»، ص288
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande