eitaa logo
داستان راستان
11.6هزار دنبال‌کننده
401 عکس
106 ویدیو
3 فایل
مدیریت کانال: @salmanzadeh57 لینک کانال تبلیغات ارزان: https://eitaa.com/joinchat/3347906861C14c82f0d0b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 یک داستان آموزنده و زیبا یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست. الهی ترسانم از بدی،خود بیامرز مرا به خوبی خود. الهی بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن. الهی اگر مجرمم، مسلمانم و اگر بد کرده ام پشیمانم. الهی کدام درد از این بیش باشد که معشوق توانگر و عاشق درویش... الهی مرا آن ده که مرا آن به... آمین @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 بعضی از مردم اصرار دارند که خود را به دیگران بشناسانند و ثروت خود را به رخ آنها بکشند..! اما این نوع آدمها در درون خود زجر می کشند چرا که شادی آنها وابسته به تفکر دیگران است... "مهم بودن" را فراموش کنید تا آرامش نصیب تان شود... هرچه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین می شوید. همان طور که ژوزه ساراماگو می گوید: " آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن تا همیشه آن را داشته باشی..! ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 عارفی با شاگرد خود زندگی می‌کرد. روزی شاگرد با اجازه‌ی استادِ خود٬ به‌جای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد. چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او عیب زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد. مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد، چرا عیب‌های بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آن‌ها را بگویی، آن هم بعد از این‌که مردم مرا ستایش کرده بودند؟ در حالی‌که مردم بعد از منبر از تو تعریف می‌کنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است ما را سم؟!! عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریده‌ای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریف‌هایی که از تو می‌کردند درست بود و عیب‌های من غلط. ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر به‌جای این‌که سخنی گویی که خدا را خوش آید سخنی گویی که مردمان خدا خوش‌شان آید. اما آن‌چه مردم از من ستایش می‌کنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافته‌ام. من مانند پرنده‌ای هستم که پر درآورده‌ام و روزی اگر مردم بر شاخه‌ای که نشسته‌ام آن را ببُرند، به زمین نمی‌افتم و پرواز می‌کنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است. این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخه‌ی درختِ طوبی می‌نشانند؛ ناگاه و بی‌دلیل شاخه‌ی زیر پای تو را می‌بُرند و سرنگونت می‌کنند. این مردم امروز ستایش‌ات می‌کنند و تو را نوش می‌آید و فردا ستایش نمی‌کنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت می‌کنند. شاگرد دست استاد بوسید و گفت: الحق که نادانِ نادانم. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام صادق علیه السلام مرده بخاطر طلب رحمت و آمرزشی که برای او میشود ، شادمان میگردد ، همانگونه که زنده با هدیه خوشحال می گردد. الفقیه، ج1،ص117 پنج شنبه است؛ شادی روح پدران و مادران آسمانی و همه در گذشتگان بخوانیم فاتحه و صلوات @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ساده لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد. صاحب دل، دست در جیب برده سکه ای ( صدقه) به او داد. ساده لوح از خشم صورتش سرخ شد. و با لحنی تند گفت: من صدقه از کسی نمی گیرم . انتظار چنین توهینی از تو را نداشتم. صاحب دل تبسمی کرد و گفت: این خرد شدنت را هرگز فراموش نکن و بدان پیش کسی که کاری برای رفع مشکل تو نمی تواند بکند، زبان به شکایت از روزگار مگشا که با ناله از روزگار، فقط خودت را پیش او تحقیر کرده ای و چیزی دستگیر تو نخواهد شد. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ذوالنون عارفی نامدار بود. روزی شنید مردی عابد است که در صومعه‌ای زندگی می‌کند و هر سال یک‌بار از صومعه‌اش بیرون می‌آید و لشگری از معلولان را شفا می‌دهد. منتظر او نشست، تا از صومعه بیرون آمد و معلولان را شفا داد و خواست به درون صومعه برگردد. ذوالنون دامن او گرفت و گفت: دامنت گرفتم پس نزنی دست مرا، من بیمار جسمی ندارم بیمار روحی‌ام، بگو چه کنم چون تو شوم؟؟؟ عابد گفت: «دامن مرا رها کن که مرا گرفتار عجب می‌کنی و شیطان را متوجه من می‌سازی و من گمان می‌کنم، کسی شده‌ام. اگر دوست (خدا) ببیند که به دامان غیر او چنگ زده‌ای، و غیر از او نظری داری، تو را به آن کسی که التماسش می‌کنی می‌سپارد...» ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 تواضع یکی از اصول و شرایط لازم برای عالمان دینی است. طبق آیه‌ی 146سوره‌ی اعراف سأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَکَبَّرُونَ ما روی متکبران را از درک آیات و نشانه‌های خود بر می‌گردانیم. حتی اگر کسی متواضع نباشد، هیچ علمی خداوند در اختیار او قرار نمی‌دهد. چرا؟؟ در احادیث داریم که زکات علم انتشار آن است و اگر کسی زکات نعمتی را ندهد نعمت از دست او زائل می‌شود و علم خود نعمت بزرگی است که هدیه‌ی الهی است. برای زکات علم باید تواضع داشت؛ چرا که انسانِ عالم، اگر تواضع و فروتنی نکند هیچ‌کسی جرأت پرسیدن سوال از او را به خود نمی‌دهد و می‌ترسد که سوالش ساده باشد و استاد و عالم بر او بخندد یا خشم گیرد و در صورت نفهمیدن توضیحات فرد سوال‌کننده دیگر خجالت می‌کشد که دوباره سوال خود را مطرح کرده یا نفهمیدن پاسخ سوال را بیان کند. پس تواضع شرط یک عالم است. اگر عالمی دیدیم تواضع نداشت یقین بدانیم علمی هم برای انتقال به ما ندارد. ‎ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است. ‎ @DastaneRastan
شرح زیارت امین الله ج43.mp3
38.81M
منبر کامل شرح زیارت امین الله جلسه ۴۳ موضوع: واژه مقدس علیک در زیارات سالروز شهادت شهید مطهری 🔹مقام معلم 🔸اولین معلم ➖➖➖➖ داستان برخورد امام حسین علیه السلام با معلم فرزند خود سه داستان در باره حضور اهل بیت علیهم السلام حرم مطهر چهارشنبه ۱۲ _ ۲ _ ۴۰۳ حجت‌الاسلام ظهیری @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران(سنگین) بر پشت من می‌گذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه در آن جوی آب بخواب تا نمک‌ها آب شود و بار تو سبک گردد و نقصان به صاحب تو رسد تا بعد از این تو را رنجه ندارد. شتر به سخن ناصح عمل کرد. صاحب شتر دریافت که خوابیدن شتر در میان آب، به سبب ضعف و بی‌قوتی نیست، بلکه از روی حیله است. پس این بار نمد بارش کرد. شتر ساده‌لوح به طریق معهود، در میان آب خوابید، ولی بارش دو چندان شد. صاحب شتر به زجر و شلاق، تمامش برخیزانید و شتر از بیم چوب، دیگر هرگز در میان آب نخوابید و این مثل شد که شتر را به نمد داغ می‌کنند. پیامها نیرنگ و فریب، سرانجامی جز شکست ندارد. کاربرد: این مثل در بیان سرانجام انسان مکار و فریب‌کار به کار می‌رود. ‎ @DastaneRastan