🌸🍃🌸🍃
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
روزی دو فرشته از آسمان به زمین می آمدند که یکدیگر را ملاقات کردند.
یکی به دیگری گفت: «برای چه کاری فرو می آیی؟»
او پاسخ داد: «خداوند، مرا مأمور کرده است که به دریای نیل بروم و یک ماهی نادر را برای حاکمی ستمگر که به آن میل پیدا کرده است بالا بیاورم، تا او در کفرش به نهایت آرزوی دنیایی برسد.
تو برای چه کاری می روی؟»
فرشته دیگر پاسخ داد: «من مامورم کاری شگفت انگیزتر از کار تو انجام دهم!
به سوی بنده مؤمنی می روم که روزه دار و نمازگزار بوده و دعا و صدایش در آسمان شناخته شده است.
می روم تا ظرف غذایش را که برای افطار آماده کرده است، بریزم تا به نهایت آزمون در ایمانش برسد...
بنابراین هر بلایی که برای آزمودگی مؤمن به او می رسد، آثار پر برکت آن برایش ذخیره می شود.
خداوند میفرماید:
ای محمد!
اگر بنده ای را دوست بدارم، او را با سه چیز مواجه می سازم:
دلش را غمگین،
بدنش را بیمار
و دستش را از بهره دنیا تهی می کنم...
و آن گاه که بر بنده ای خشم گیرم، او را با سه حالت همراه می کنم:
دلش را شاد،
بدنش را سلامت
و دستش را از بهره های دنیا پر میکنم.
#كافي_ج_2_ص_255
#بحارالانوار_ج_67_ص_255
@DastaneRastan
دوستان عزیز لطفا کانال رو به دوستانتان معرفی کنید ان شاالله بزودی با قدرت فعالیتمون رو شروع خواهیم کرد
🌸🍃🌸🍃
#یک_عده_مسخره_کننده
یک عده همیشه بودند و هستند و تا قیامت خواهند بود که در حال مسخره کردن دین هستند !
خیال نکنید اینها تازه پا به دنیا گذاشته اند یا در جغرافیای خاصی زندگی میکردند؟!
هیچ پیامبری نیامد مگر آنها مسخره اش کردند: ما یاتیهم من رسول الا کانوا بهم یستهزئون ...
نوح کشتی میساخت و آنها مسخره میکردند:
كُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ
کنار پیامبر اسلام هم رد میشدند و مسخره اش میکردند و میگفتند : این همونیه که خدا فرستاده !!؟ : «و اِذا رَاَوكَ اِن يَتَّخِذونَكَ اِلاّ هُزُوًا اَهذا الَّذى بَعَثَ اللّهُ رَسولا»
پیامبر صلوات الله علیه معجزه می آورد و آنها مسخره میکردند: «واِذا رَاَوا ءايَةً يَستَسخِرون»
پیامبر آیه میخواند و آنها مسخره میکردند:
و قَد نَزَّلَ عَلَيكُم فِى الكِتبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءايتِ اللّهِ يُكفَرُ بِها و يُستَهزَاُ بِها
مسلمانان نماز میخواندند و آنها مسخره میکردند :
اذا نادَيتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا»
تمام عمر مسخره میکنند اما به محض اینکه وارد قبر شوند ، حسرت عجیبی خواهند خورد که چرا مسخره کردم : ياحَسرَتى عَلى ما فَرَّطتُ فى جَنبِ اللّهِ و اِن كُنتُ لَمِنَ الساّخِرين
@DastaneRastan
#قاسم_پسر_هارون
مردى از اهالى بصره به نام عبدالله بصرى مى گوید من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود.
روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد.
کنار مسجدى، جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است.
گفتم کار مى کنى؟
گفت آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده.
گفتم بیا به خانه من کار کن.
گفت اول اجرتم را معین کن، سپس مرا براى کار ببر.
گفتم یک درهم مى دهم.
گفت بى مانع است.
همراهم آمد و تا غروب کار کرد.
دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد.
گفت بیشتر نمى خواهم.
روز بعد دنبالش رفتم و او را نیافتم.
از حالش جویا شدم، گفتند جز روز شنبه کار نمى کند.
روز شنبه اول وقت، نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم.
او را به منزل بردم و مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى رسید.
چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد.
پس از نماز، کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید.
مزدش را دادم و رفت.
چون دیوار خانه تمام نشده بود، صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم.
شنبه رفتم و او را نیافتم.
از او جویا شدم، گفتند دو سه روزى است بیمار شده.
از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند.
به آن محل رفتم و دیدم در بستر افتاده.
به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم.
دیده باز کرد و پرسید تو کیستى؟
گفتم مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم.
گفت تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟
گفتم آرى، بگو کیستى؟
گفت من قاسم، پسر هارون الرشید هستم.
تا خود را معرفى کرد، از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید.
گفتم اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده، مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد.
قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام.
اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم، حاضر به معرفى خود نبودم.
مرا از تو خواهشى است.
هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار.
انگشترى هم به من داد و گفت اگر گذرت به بغداد افتاد، پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد.
آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است، این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست.
این را گفت و حرکت کرد که برخیزد، نتوانست.
دو مرتبه خواست برخیزد، قدرت نداشت.
گفت عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده.
او را از جاى بلند کردم.
به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد.
#خزينة_الجواهر_علي_اكبرنهاوندي_ص_291
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#ماست_کیسه_کردن
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين
با انتشار پيامهاي اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#تكبر
سوره مبارکه لقمان آیه 18
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
و روى خود را از مردم (به تكبّر) بر مگردان، و در زمين مغرورانه راه مرو، زيرا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد.
با انتشار پيامهاي اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#مهمان_نوازی_بعد_از_مرگ
جمعی بر سر مزارحاتم طائی نزول نمودند، شخصی به استهزاء رو به قبر حاتم نموده، می گفت که ما را باید امشب مهمان نمایی. کاروانیان گفتند که چرا چنین می گویی؟ گفت که اعتقاد قبیله طی آن است که حاتم نمرده، هر که بر سر قبر او آید، او را مهمان کند.
چون شب درآمد، او را خواب ربوده، در خواب دید که حاتم با شمشیر کشیده آمد و شتر او را پی نمود و گفت: شما را مهمان نمودم به گوشت این شتر! او از هیبت این خواب بیدار شد و بر سر شتر خود رفت، شتر خود را پی کرده دید. اهل قافله از خواب برخاستند و چون از کیفیت خواب او مستحضر شدند به او گفتند که حاتم به خواهش تو، ما را مهمان نموده و به خوردن گوشت شتر او، مشغول شدند. چون کاروان حرکت نمود او را با شتر خود بردند. پس از رفتن یک منزل راه، عدی بن حاتم را دیدند که شتری همراه دارد و می آید و از احوال آن شخص می پرسد. کاروانیان آن شخص را به او نمودند و او، شتر را به او داده، گفت: پدرم دوش در خواب به من گفت که شخصی در سر قبر من، خواهش مهمانی نمود، ما شتر او را کشته ایم و کاروانیان را بدان گوشت، مهمان نمودیم، تو باید شتری به او برسانی تا در عوض شتر او باشد.
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
یه روزایی تو زندگیمون هست، که هیچ اتفاﻕ خاصی نمی افته،
ما به این روزا میگیم:
تکراری…
خسته کننده...!
ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقات بدی تو این روزها بیفته
طوریکه روزی صد بار دعا کنی کاش همون روزای تکراری باز هم تکرار بشن…
خدایا
به خاطر همه ی روزای تکراری اما بی مصیبت هزاران بار شکر
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#خودشناسی
هرگز نه از دزدان بترسیم؛ نه از آدمکشان!
آنها خطرات بیرونی اند ... خطرات کوچکند ...
از خودمان بترسیم!
دزدان واقعی, پیش داوری های ما هستند.
آدمکش های واقعی, نادرستی های ما هستند.
چه اهمیتی دارد آنچه سرهای ما را یا کیسه های پولمان را تهدید می کند ...
نیندیشیم جز در آنچه که روحمان را تهدید می کند!
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#فقط_خدا
ابراهیم نبی به جرم یکتاپرسی محکوم به سوزاندن در آتش شد.
مردم چندین روز، هیزم جمع آوری کردند.
حتی برخی ها برای شفا بیماران خود نذر کردند تا هیزم آتش برای مجازات ابراهیم را فراهم کنند.
به حدی هیزم زیاد بود و آتش زبانه میکشید که نمیتوانستند به آتش نزدیک شوند.
مجبور شدند از منجنیق استفاده کنند تا ابراهیم را از دور به سمت آتش پرتاب کنند.
نمرود از بلندی در حال تماشا بود.
وقتى ابراهیم را در منجنیق نشانده و میخواستند به سوى آتش پرتاب كنند، جبرئیل به نزدش آمد و گفت: آیا حاجتى دارى؟
فرمود: آرى ولى به شخص تو خیر، یعنى خداى من در برآوردن حاجتم مرا كفایت میكند.
اما خدای ابراهیم برای او کفایت میکرد:
قُلْنا يا نارُ کُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ
( سرانجام او را به آتش افکندند ولی ما ) گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!»
#سوره_انبيا_آيه_٦٩
این است فایده باخدا بودن.
هیچ کس حریفت نمیشود.
حتی کوه آتش.
#قصص_الانبيا_قصص_القران_جزائري_ص_١٥٤
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود
و می رفت
رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد
یه نگاه به دور و برش کرد
و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب
اشهد ان لا اله الا الله ...
خلاصه چراغ سبز شد
و ماشینا راه افتادن و رفتن
من رفتم سراغش
بهش گفتم: چطور شد یهو
حالتون خُب بود که
یه نگاهی به من انداخت و گفت:
"مگه متوجه نشدی ؟
پشت چراغ قرمزیه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود
و آدمای دورش نگاهش میکردن
من دیدم تو روز روشن
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه
به خودم گفتم چکار کنم؟!
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه
دیدم این بهترین کاره !"
همین
خاطره ای ازشهید مجید زین الدین
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#جنت_القاء
مؤمنین راستین در آخرت به جنّت لقاء یار راه مییابند که در آن محو تماشای جمال دلربای حضرت دوست میشوند و سایر نعمتهای بهـشتی در نظر او ناچیز جلوه میکنند، علامه طباطبائی درباره لقاء حضرت حق میگوید: «مراد از لقاء حق آن است که بنده به منزلت و مقامی میرسد که بین او و پروردگارش هیچ حجابی نیست. و این دیدار بسیار دلانگیز و شیرین است»
#تفسيرالميزان_ج_١٦_ص_١٠
با انتشار مطالب اين كانال معرف ما در ايتا باشيد
@DastaneRastan