✨﷽✨
#مناظره
💠جواب دندان شکن استاد قرائتی به وهابی
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:
ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن
قلم را به من بدهید!
بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!
آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت
ﺯﻣﯿﻦ و گفت: ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
»
✅مردی نزد امام سجاد(ع)آمد و گفت:
«الان از مجلس "فلان" شخص می آیم. او درباره شما می گفت که (علی بن الحسین) شخصی گمراه و بدعت گذار است!»
✍امام سجاد(ع) در پاسخ فرمودند: «حرف هایی که در مجلس خصوصی زده می شوند، امانت هستند و تو رعایت (حقّ مجلس) آن مرد را نکردی.و حقّ مرا نیز مراعات نکردی زیرا از (برادرم) مطلبی را به من رساندی که از آن خبر نداشتم!»
📚الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۱۳۸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
مهمون امام رضا (ع) ♥️
خادم حرم امام رضا(ع) میگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب می کنيم غذای خودمونو ميدیم به يکی از زوار.
اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم. دويدم ولی بهش نرسيدم. نگاه کردم سمت در. ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. سلام کردم. جواب داد. گفتم اين غذای امام رضاست. مال شما. همون جا روی زمين نشست و بلند بلند گريه ميکرد. گفتم چي شده؟ گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن ميريم هتل غذا می خوريم. ديدم خيلی بی تابی می کنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه...
❤️سلام بر تو ای امام رئوف...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠داستان مرحوم شیخ ابراهیم صاحب الزمانی مرثیه خوان اهل بیت...
او داستاني شنيدني دارد كه از حضرت رضا عليه السلام براي مدح خويش صله دريافت داشته است ! خود نقل مي كرد كه يك بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتي در آنجا اقامت گزيدم . پولم تمام شد و كسي را هم براي رفع مشكل خويش نميشناختم. از اين رو قصيدهاي در مدح حضرت رضا عليه السلام سرودم و فكر كردم كه بروم و آن را براي توليت آستان مقدس بخوانم و صله بگيرم با اين نيت حركت كردم، اما در ميان راه به خود آمدم كه چرا نزد خود حضرت رضا عليه السلام، نروم و آن را براي وي نخوانم ؟! به همين جهت كنار ضريح رفتم و پس از استغفار و راز و نياز با خدا، قصيدهي خود را خطاب به روح بلند و ملكوتي آن حضرت خواندم و تقاضاي صله كردم .ناگاه ديدم دستي با من مصافحه نمود و يك اسكناس ده توماني در دستم نهاد . بيدرنگ گفتم :« سرورم ! اين كم است » ده توماني ديگر داد باز هم گفتم : « كم است » تا به هفتاد تومان كه رسيد، ديگر خجالت كشيدم تشكر كردم و از حرم بيرون آمدم .
كفشهاي خود را كه مي پوشيدم، ديدم آيه الله حاج شيخ حسنعلي تهراني، جد آيت الله مرواريد، با شتاب رسيد و فرمود :« شيخ ابراهيم ! » گفتم : « بفرماييد آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا عليه السلام روي هم ريختهاي، برايش مدح ميگويي و صله ميگيريد. صله را به من بده » بيمعطلي پولها را به او تقديم كردم و او يك پاكت در ازاي آن به من داد و رفت وقتي گشودم ديدم دو برابر پول صله است يعني يكصد و چهل تومان .
🌺اي كه بر خاك حريم تو ملائك زده بوس
رشك فردوس برين گشته ز تو خطه توس
هركه آيد به گدايي به در خانهي تو
حاش لله كه زدرگاه تو گردد مأيوس
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه رو اکرام کن...
ماجرای همسایه یهودی امام حسن مجتبی علیه السلام و مسلمان شدن آن
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئولیت سنگین دختر داران!
دختر با کلام زندست...
🌹 🍃🍂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گمان_نیک
✍امام جعفر صادق عليه السلام :
حُسنُ ظَّنِّ بِاللهِ أن لَا تَرجُوَ إلَّا اللهَ وَ لَا تَخَافَ إلَّا ذَنبَکَ.
گمان نیک به خداوند آن است که جز به او امیدوار نباشی و
جز از گناه خودت نهراسی.
📚اصول کافی(ط-الاسلامیه) ج2 ،ص72 (باب حُسنِ الظَّنِّ بالله عَزَّوجَلَّ)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان_آموزنده
💰روزی تاجری موفقی از مسافرت بازگشت
و متوجه شد خانه و دکانش در غیاب او آتش گرفته🔥😶
و اجناس گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت زیادی به او وارد آمده است .📉
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!🤔
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت ؟
نه.....
او با لبخندی بر لبان 😊و نوری بر دیدگان سر 😇
به سوی آسمان بلند کرد🙏🏻
و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
مغازه ام سوخت ❗️ اما ایمانم نسوخته است✅
فردا شروع به کار خواهم کرد👍
مال دنیا 💸امروز است فردا ممکن است نباشد
اما ایمان واقعی همیشه همراهت است✅😍
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#اندکی تامل
💥زمین پر است از قبرهای جوانانی که میخواستند توبه کنند ولی اجل مهلتشان نداد...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
☘داستان زیباوتکان دهنده زهیر بن القین ☘
❣در بین اصحاب امام حسین(ع) مردی است به نام زهیر بن القین. او اول از پیروان و هواداران خلیفه سوم بود؛ یعنی از کسانی بود که اعتقاد داشت خلیفه سوم مظلوم کشته شده است و العیاذ بالله حضرت علی(ع) در این فتنه دخالت داشته و بر همین اساس با علی(ع) میانه خوبی نداشت.
🌹هنگامی که حسین(ع) از مکه به جانب عراق در حرکت بودند، زهیر هم با آن حضرت هم مسیر شده بود. اما در همه این مدت تردید داشت که آیا با امام حسین(ع) روبرو بشود یا نه؟ چون در عین حال مردی بود که در عمق دلش مؤمن بود، میدانست که حسین بن علی فرزند پیامبر نیز هست و حق بزرگی بر این امت دارد. به همین جهت میترسید که با آن حضرت روبرو شود؛ زیرا که ممکن بود امام(ع) از وی تقاضایی کند و او در انجام آن کوتاهی نماید و این البته کار بد و ناپسندی است.
🌱از قضا در یکی از منازل بین راه بر سر یک چاه آب اجباراً با امام فرود آمد. امام(ع) شخصی را دنبال زهیر فرستاد و پیام داد که زهیر را بگویید نزد ما بیاید،
🌹 وقتی که فرستاده حسین(ع) به جایگاه زهیر رسید، زهیر و اعوان و قبیلهاش در خیمهاش مشغول نهار خوردن بودند. فرستاده امام حسین(ع) رو به زهیر کرد و گفت: یا زهیر اجب الحسین، یعنی ای زهیر! بپذیر دعوت حسین را تا زهیر این کلمه را شنید رنگ از رخسارش پرید و گفت: آنچه نمیخواستم، شد.
🖌نوشته اند: همانطور که غذا میخورد دستش درون سفره مانده بود و اطرافیان و اعوانش نیز همین حالت را پیدا کردند. نه میتوانست بگوید میآیم، نه میتوانست بگوید نمیآیم.
☘ او زنی صالحه ومؤمنی داشت،که متوجه قضیه شد، دید که زهیر در جواب نماینده امام حسین(ع) سکوت کرده، لذا جلو آمد و با یک ملامت عجیبی فریاد زد: زهیر! خجالت نمیکشی؟ پسر پیامبر فرزند زهرا تو را خواسته است، باید افتخار کنی که بروی، تازه تردید داری؟ بلند شو.
☘ زهیر بلند شد و به جانب خیمه گاه حسین(ع) حرکت کرد اما با کراهت قدم بر میداشت، من نمیدانم یعنی تاریخ هم ننوشته است و شاید هیچکس نداند که در آن مدتی که اباعبدالله با زهیر ملاقات کرد، میان آن دو چه گذشت؟ چه گفت و چه شنید.
🌱اما آنچه مسلم است این است که چهره زهیر بعد از بازگشتن غیر چهره او در وقت رفتن بود. وقتی میرفت چهرهای گرفته و درهم داشت ولی وقتی میآمد چهرهاش خوشحال و خندان بود.
🌹چه انقلابی، حسین در وجود او ایجاد کرد؟ چه چیز را به یادش آورد که برخلاف انتظار اطرافیانش دیدند، زهیر دارد وصیت میکند اموال و ثروتم را چنین کنید، بچه هایم را چنان، زنم را به خانه پدرش برسانید و... خودش را مجهز کرد و گفت: من رفتم.
⬅️همه فهمیدند که دیگر کار زهیر تمام است. میگویند: وقتی که میخواست برود و به حسین(ع) بپیوندد، زنش آمد و دامن او را گرفت و گفت:
زهیر! تو رفتی، اما به یک مقام رفیع نائل شدی؛ زیرا حسین(ع) از او شفاعت خواهد کرد. من امروز دامن تو را میگیرم که در قیامت جد حسین، مادر حسین هم نیز از من شفاعت نمایند.
❣زهیر به همراه حسین(ع) رفت و از اصحاب صف مقدم کربلا شد. زن زهیر خیلی نگران بود که بالاخره قضیه به کجا میانجامد؟ تا این که به او خبر رسید که حسین و اصحابش همه شهید شدند و زهیر هم به مانند آنها به فیض شهادت نائل آمده است. پیش خودش فکر کرد که لابد دیگران همه کفن دارند ولی زهیر کفن ندارد،
❣پس کفنی را به یک غلامی داد تا بدن زهیر را کفن نماید. وقتی که آن غلام به قتلگاه رسید، یک وضعی را دید که شرم و حیا کرد، بدن زهیر را کفن کند؛ زیرا که میدید بدن حسین که آقا و مولای او به شمار میآید همچنان بیکفن بر روی خاک گرم کربلا مانده است
گفتارهای معنوی، ص 160
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚡️تلنگر⚡️
☘انسانهای عجیبی هستیم وقتی به دستفروش فقیری می رسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست می دهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم
🍜بعد به یک کافی شاپ ،یه رستوران یا... می رویم و بدون چونه زدن چیزی راچند برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز می گذاریم و شادمانیم
👈شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمند تر میکنیم
این است داستان زندگی ما....
⬅️باید خیلی مراقب بودچون خودش فرموده:
🌹 فمن یعمل مثقال.....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠زنی که از مرگ نجات یافت و از ناراحتی اشک ریخت!
🔹فصل دوم زندگی پس از زندگی
👤تجربه گر: خانم سعادت علیاری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾͜͡🌱•
#شهیدشوشتری چھقشنگگفتہ:
قدیمبُویِ " ایمان "میدادیم...
الان ایمانمان بُو میدهد!
قدیم دنبال "گُمنامی" بودیم...
الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! :)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 توجه به حضرت، حلال مشکلات
🔹 آیت الله مصباح(ره):
🔵 میشود ما هدیهای بدهیم و او ندیده بگیرد؟ اگر این را باور کنیم و توجه کنیم، خیلی وضعمان عوض میشود. بسیاری از مشکلاتمان با همین حل میشود. مشکلات لاینحلمان که حاضریم برایش میلیونها پول خرج کنیم، روزها و ساعتها وقت صرف کنیم، پیش هر کس و ناکسی برویم و سر خم کنیم، التماس کنیم؛ اما با یک توجه به وجود مقدس ولی عصر، بیمنت و با عزت حل میشود؛ اما غافلیم.
۱۳۹۰/۰۹/۲۹
#امام_زمان
#توسلات_مهدوی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاشو نمازت دیر نشه
استاد عالی
#اصحاب_المهدی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 پرسش و پاسخ مهدوی
⭕️ از طرفی داریم امر ظهور، بغتة و فجاة و ناگهانی است؛ از طرفی داریم علائم حتمی باید محقق شود تا ظهور نیز واقع شود؛
چطور بین این دو مطلب جمع میشود؟
🌕 محمد بن صامت روایت میکند که به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا پیش از ظهور حضرت قائم علامتی هست؟ فرمودند: آری! گفتم: آن علامت چیست؟ فرمودند: نابودی عباسی؛ آمدن سفیانی؛ قتل نفس زکیه؛ فرو رفتن بیابان بیداء و صدای آسمانی؛ عرض کردم: قربانت گردم! میترسم این امور به طول بینجامد. فرمودند: نه! این امور مانند ترتیب مهره ها، یکی پس از دیگری به ترتیب میآید.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّامِتِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مِنْ عَلَامَةٍ بَیْنَ یَدَیْ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ بَلَی قُلْتُ مَا هِیَ قَالَ هَلَاکُ الْعَبَّاسِیِّ وَ خُرُوجُ السُّفْیَانِیِّ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیْدَاءِ وَ الصَّوْتُ مِنَ السَّمَاءِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخَافُ أَنْ یَطُولَ هَذَا الْأَمْرُ فَقَالَ لَا إِنَّمَا هُوَ کَنِظَامِ الْخَرَزِ یَتْبَعُ بَعْضُهُ بَعْضاً.
📗بحارالأنوار،ج52، ص235،ح1٠2
✅ پس دقت کنید:
➖ اگر ظهور را نزدیک میبینیم و در دعای عهد میگوییم: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً»
➖ و اگر در روایات داریم هر صبح و شام منتظر ظهور باشید: «تَوَقَّعْ أَمْرَ صَاحِبِكَ لَيْلَكَ وَ نَهَارَك»
➖ و اگر در روایات داریم ظهور مثل قیامت ناگهانی است و امر ظهور در یک شب اصلاح می شود: «مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ»
منافاتی با این ندارد که نشانه ها و علامات ظهور هم حتما و قطعا محقق خواهد شد؛ چون که وقوع نشانههای حتمی ظهور پی در پی و مثل دانههای تسبیح و گردنبند است. از تمام این استدلالات و مطالب نیز که بگذریم از ما خواستند که منتظر باشیم و برای فرج دعا کنیم و صبح و شام انتظار بکشیم و ما هم باید تسلیم باشیم و بس!
🌹 «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
﷽
❀
#حســیـــن_جان
دخیـل می بنـدم نہ
اینکہ گـره بگشایی
می بـندم کہ رهایم
نکنی ! یـا حسیـن
#لبیـڪ_یـا_حســــین
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwACpXFkTrDwbQkiE-wIDPNR5R0PfCMUSgACDRIAAq62cFKHjuMI34soai8E.mp3
5.54M
🎧 جریان تشرف مرد کاشانی به محضر مقدّس امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
▫️اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکستهتر بود پیشتر است...
🎙 مرحوم شیخ احمد کافی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#یااباصالح
بی خبر در بزن و
سر زده از راه برس...
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•