یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد
اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی است
زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند
در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید
شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمندتر است
از یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشود
اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
دوست عزيزي سوال كردند كه
آيا انسان ميتواند در بهشت به معشوق خود كه به هر دليلي در دنيا نتوانسته با او ازدواج كند برسد؟
در پاسخ به اين سوال به سخنان پيامبر اكرم(ص) رجعت ميكنيم:
شخصي نزد پيامبر آمد و بگفت:
آيا در بهشت شتر هم پيدا مىشود؟ زيرا من بسيار به شتر علاقمندم!.
پيامبر صل الله عليه و آله كه مىداند در آنجا نعمتهايى است كه با وجود آن، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، در پاسخ با عبارتى كوتاه و پرمعنى مىفرمايد
«اى اعرابى اگر خدا تو را وارد بهشت كند آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت"!».
و به تعبير ديگر آنجا عالمى است كه انسان كاملا با واقعيتها هماهنگ ميشود و به گفته شاعر:
آنچه بينى ،دلت همان خواهد!
و آنچه خواهد دلت ،همان بينى!
بله ممكن است وقتي شما به بهشت برويد و حور العينهاي زيبا و نعمتهاي ديگر بهشتي را ببينيد آن قدر محو لذت اين نعمتها بشويد كه ديگر ميلي به اين معشوق دنيايي كه به آن نرسيدهايد نداشته باشيد و شايد خداوند از سر اتمام نعمت در صورت ميل شما به اين معشوق دنيايي ،ايشان را نيز به شما ملحق سازد همان گونه كه در روايتي وارد شده است كه:
« اگر درجه و مقام مرد بهشتى از زن دنيايي اش، بالاتر باشد، اختيار با مرد است كه آن زن را براى همسرى برگزيند و اگر درجه و مقام زن بهشتى از شوهر دنيايي اش بالاتر باشد، اختيار با زن است».
#روح_البيان_ج٨
#بحارالانوارج٨ص١٠٥
@DastaneRastan_ir
#تلنگر
🌿موفقیت هیچ رازی نداره
از تو شروع می شه
دوست خوب من ، زمانی که تصمیم می گیری شرایطت رو تغییر بدی، شاید به خیلی چیزا فکر کنی
به راهکارها
به مشکلات
و...
اما یه قانون بیشتر وجود نداره:
"موفقیت به سن ، وضعیت فعلیت ، وضعیت گذشته" تو ارتباطی نداره
موفقیت شجاعت و شهامت میخواد...
خواستن و خواستن و خواستن میخواد...
موفقیت، در یک کلام، تو رو میخواد...
اینکه وقتی هزار نفر بهت میگن نمیتونی ، فقط یک جمله بهشون بگی:
"بشین و تماشا کن!"
رویای خودت رو محکم نگه دار و براش تلاش کن
@DastaneRastan_ir
💜 #تلنگــــــــــر
در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است
این داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار داد
ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد
در نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
دغدغه های عاطفی خود را با كسی در ميان بگذاريد كه ارزش آنرا بداند، آنكه كه گرفتاری زندگی اش چيز ديگريست خواسته و ناخواسته شما را می رنجاند و معيارهايتان را بر هم می زند...
شايد گوش شنوا را اشتباه گرفته ايد، كه اگر اينگونه باشد چه حيف از انرژی كه ميگذاريد و دريافتی نداريد.
خود را نرنجانيد، حرمت كلام خود را نگه داريد كلمات زيبای خود را جايی خرج كنيد كه خريدار دارد.
@DastaneRastan_ir
این متن خیلی زیباست👌
هفت نفرکه بهترین و ناب ترین لحظات خوش زندگی را به شماهدیه می کنند ا!
نفر اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد
نفر دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد
نفر سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
نفر چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری
نفر پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند
نفر ششم:
همسر توست که با تمام وجود درکنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
نفر هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام هفت نفر را نداشته باشیم
اما
خوشبختی همین حوالیست ...
مادرت را بنگر...
پدرت را ببین ..
خواهر یا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن...
دوستت را به یاد بیاور...
همسرت را در آغوش بگیر...
فرزندت را ببوس...
یک وقت دیر نشود برای خوشبخت شدنت...
خوشبختی را با همه قلبت حس کن ،همین نزدیکیست..
🌸🍃🌸🍃
#دوراهي_قانون_و_اخلاق
شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش برد. کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.
مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد.
کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ...
اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش،کفش تر خواهد شد.
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد...
او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است.
یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش های دو دل..
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم
بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ
اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
التماس دعا
پنجشنبهای دیگر از راه رسید
مسافران بهشتی آن سو
چشم به راه هدیه
تا آرام بگیرند
چیز زیادی نمیخواهند،
فاتحه و صلوات و دستگیری از مستمندی کافیست...
شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#داستان_واقعي_نصرالله_و_جن
نصرالله مردی است که شصت سال دارد. شبی در یکی از شهرهای آذربایجان (خوی)، در مزرعه خود مشغول آبیاری بود. به ناگاه نصرالله خسته میشود و آتشی روشن میکند تا چایی برای خود درست کند. هیزمها در اجاق حاضر بودند که نصرالله چوبها را آتش میزند.
بعد از روشن شدن آتش نصرالله متوجه صدای بچه خردسالی در نزدیکی خود میشود. فانوس خود را برداشته و به دنبال صدا حرکت میکند. ناگاه طفلی میبیند که بین بوتههای کدو نشسته و گریه میکند.
نصرالله که نمیدانست از سوی اجنه تصرّف شده است و عقلش در اختیار آنهاست طفل را در آغوش میگیرد؛ بدون اینکه اصلاً ذرهای بترسد و یا شک کند که نیمه شب طفل در مزرعه من چه میکند؟
(تصرف به عملی گفته میشود که انسان عقل خود را از دست میدهد و شرایط غیرعادی برای او عادی جلوه میکند؛ به عنوان نمونه همه ما در زمان خواب در تصرّف خدا هستیم و خوابهایی که میبینیم همان لحظه باور میکنیم؛ چون تعقل نمیتوانیم کنیم)
نصرالله طفل را در آغوش خود میگیرد و به سمت شهر حرکت میکند که به خانهاش برساند. بعد از اینکه از دو باغ عبور میکند، به ناگاه با خانه مجلل بزرگی روبرو میشود. در آن خانه زن جوانی زیبا با همسرش روی تختی نشسته بودند.
نصرالله چون نزدیک میشود مادر کودک او را از نصرالله تحویل میگیرد و در حالی که اشک میریزد او را به سینه خود میچسباند.
پدر کودک به نصرالله میگوید: «از اینکه فرزند ما را برگرداندی از تو متشکرم. از ما نترس ما از جنس شما نیستیم مخلوقات خدا هستیم ولی از جنس جنّ. ای نصرالله! در برابر این خشنودی که به همسرم امشب بخشیدی از من خواستهای داشته باش؟»
نصرالله میگوید: «قول میدهی به من آسیبی نرسانی؟»
جن میگوید: «ما اجنه کسی اگر آسیب به ما نزند آسیبش نمیزنیم؛ تو که به ما محبت کردهای چه نیازی است از من بترسی؟»
نصرالله گفت: «شنیدهام اجنه طلا و جواهرات دارند از آنها میخواستم.»
جنّ از تخت برخواست و نصرالله را خواست به زیر تخت او برود و هر چه طلا میخواهد بردارد. اما طلاها را باید در جیب و لباس خود جا دهد و حق بارکردن طلاها در ظرفی و حمل ظرف را ندارد.
نصرالله پذیرفت و شلوار خود را از قسمت پا داخل جوراب کرد و تا میتوانست بین شلوار و بدنش طلا جمع کرد؛ طوری که راه رفتن هم برای نصرالله سخت شد.
نصرالله با خوشحالیِ تمام خواست برود. جنّ او را صدا کرد و گفت: «قبل از آنکه بروی میخواهم معاملهای به تو پیشنهاد بنمایم...»
نصرالله ادامه میدهد، ایستادم، به ناگاه دیدم پشت سرم دختران بسیار زیبایی هستند که چون بلور نمک سفید و با موها و چشمهای ناز به من نگاه میکنند. جن گفت: «میخواهم طلاها را اگر خواستی بگذاری یکی از این دختران را به عقد تو در بیاورم. از عقد ما اجنّه نترس که کسی آنها را در خانه نزد تو نخواهد دید.»
بین دختران جوان و طلا ذرهای تردید نکردم و گفتم: «من فقط طلا میخواهم.»
جنّ گفت: «باشد طلاها را ببر ولی میخواهم به تو پیشنهادی بدهم که اگر آن را نپذیری بر عقل تو باید شک کنم. چیزی که تاکنون نکردهام؛ چون هر پیرمردی سن تو بود عشقبازی با دختران جوان را ردّ نمیکرد. ای نصرالله! بیا و نزد من بنشین.»
جنّ نصرالله را که به نامش صدا کرد. نصرالله باورش شد که حقیقتی از او خواهد شنید.
جن گفت: «ای نصرالله! در تمام این منطقه جایی نیست مِلک تو در آن منطقه نباشد. تو ثروتمندترین زمیندار منطقه هستی. اما ریالی از مال خود خرج نمیتوانی بکنی. همیشه به خاطر خساستت نزد فامیل و فرزندان تحقیر میشوی. پسرت به خاطر خساست تو از خانهات فراری شده و ساکن تهران است. داماد و دخترت منتظر روز مرگ تو هستند؛ چون سودی از تو به آنها نمیرسد و خانه خود به مستأجر دادهای تا کرایه بگیری ولی دختر و دامادت را از خانهات بیرون کردهای. در محل، هیچکس احترامت نمیگذارد؛ چون به هیچ نیازمندی از تو سودی نمیرسد. وقتی پلی در روستا میساختند هیچکس حاضر نشد از تو پولی بگیرد؛ چون میدانستند نمیدهی. ای نصرالله! تو میدانی خساست و دنیا دوستی تو چه اندازه تو را حقیر و بیارزش کرده است و حس میکنی که نمیتوانی سخاوتمند شوی و حتی دعا هم نمیکنی که خدا تو را سخاوتمند کند. درست است؟!!»
#ادامه_در_پست_بعدي
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#ادامه_داستان_نصرالله_و_جن
سخن جنّ که به اینجا رسید، ترس و وحشت عجیبی بر نصرالله وارد شد. حس میکرد خواب میبیند.
نصرالله گفت: «تردیدی ندارم هر چه میگویی درست است. حال پیشنهاد بهتر تو چیست؟»
جن گفت: «این طلاها را ببری شکی ندارم فقط در گوشهای از منزل پنهانش خواهی کرد و از ترس دزد شب و روز نخواهی داشت. از آن استفاده نمیتوانی بکنی، تا این طلاها بعد مرگت دست ورّاث خواهد رسید. تو به اندازهای ثروت داری که اگر از حالا بخواهی خرج کنی ،60 سال هم خرج کنی تمام نمیشود در حالی که عمر تو بیش از 20 سال نمانده است. این طلاها جز بر اینکه خساست تو خواهد افزود بر حقارت تو هم اضافه خواهد کرد.»
جن ادامه داد: «وقتی تو 25 سال داشتی سهمالارث پدرتان را تقسیم کردی برادری داشتی از تو کوچکتر بود، تو بخاطر اینکه او درس میخواند و نیازی نداشت، سهم او را کم دادی و به سهم خود افزودی. تو با این کارت از آن روز به دست خودت ما را شریک مال خود ساختی.
از آن روز تو بر خساستت افزوده شد، که ما هر چه تو داشتی بدون اینکه بدانی به تصرف خود در آوردیم. از آن روز ما به تو نقشههایی یاد میدادیم که املاک بیشتری تصاحب کنی و چون ما در این تصاحب تو شریک و مشاور فکری تو بودیم از آن روی تو نمیتوانی از آن بدون اذن ما خرج کنی؛ چون ما شریک واقعی ولی نامرئی تو هستیم.»
در این زمان جنّ اشاره به همسر خود کرد و به من گفت: «تمام دارایی تو گردنبندی است که مهریه همسر من است. میخواهم دارایی تو را بخاطر این محبت تو آزاد کنم و میدانم همسرم چون فرزندش را برگشت دادهای مخالفتی با من نخواهد کرد.»
نصرالله میگوید: «من که گیج شده بودم. جنّ، گردنبند همسرش را درآورد و به من داد. گفت برای تصاحب مالی که داری باید این طلاهایی که بر داشته ای، برگردانی و فقط این گردنبند را با خود ببری. بعد از اینکه مسافتی رفتی باید آن را در راه بیندازی و پشت سرت نگاه نکنی. اگر نتوانی بیندازی مال تو آزاد نخواهد شد.»
از او سؤال کردم: «دلیل این کار چیست؟»
گفت: «تو تاکنون سخاوتی از خود نکردهای اگر بتوانی این گردنبند نفیس را چشمپوشی کنی و از خود دور کنی، لایق برگشت اموالت به خودت هستی. پس ما اجنه (شیاطین) از تو دور میشویم. بدان در این دنیا تا کسی چیزی را از خود دور نکند به او برنمیگردد.»
نصرالله میگوید: «گردنبند را گرفتم و از باغ خارج شدم و سریع در راه آن را انداختم و از خود دور کردم. فردا صبح که خانه رسیدم خواب نداشتم؛ چون حس میکردم عمری خواب بودم و تازه از خواب بیدار شدهام. از عیال خواستم زنگ بزند همه فرزندانم را دور من جمع کند. طبق قولی که به جنّ داده بودم از ماجرای شب هیچ صحبتی نکردم. به پسرم که در تهران شاگرد یک قهوه خانه شده بود یک ماشین خریدم و تصمیم گرفتیم یک مرغداری ایجاد کنیم تا دامادها و پسرانم مشغول شویم.
هیچیک از فرزندانم حرف مرا نمیتوانستند باور کنند. ولی بعد از مدتی که شروع کردم کمکم خودشان فهمیدند در افکار و وجود من انقلابی صورت گرفته است. در روستای محل چون میدانستم اگر به نام هزینه کنم کسی باور نمیکند، بدون نام کمک میکردم. تا اینکه در لایههای جمعیت پیچید نصرالله عوض شده و صاحب کرامت شده است.
سهمالارث برادرم را بیشتر از قبل دادم و اکنون شکر خدا نه تنها از ثروتم کم نشده است بلکه اگر بیشتر بگویم نشده است باید بگویم همان میزان مانده است. اکنون من و ثروتم هستیم با این تفاوت که ثروتم برای من است نه من برای ثروتم.»
واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ
بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ
وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ
وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ
الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (64 - اسرا)
(برو) و هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با جمله لشکر سوار و پیادهات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده (های دروغ و فریبنده) بده، و (ای بندگان بدانید که) وعده شیطان چیزی جز غرور و فریب نخواهد بود.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#دیدار_اموات_از_بازماندگان
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«وقتی روز جمعه یا عید قربان یا عید فطر شود حقتعالی به رضوان (ملک بهشت) میفرماید:
روح مؤمنان و اولیاء را که در غرفههای بهشت ساکنند صدا بزند که خداوند شما را مرخص فرموده که به زیارت دوستان خود از اهل دنیا بروید...
سپس به صحرای نجف اشرف رسند و از آنجا هر یک به شهر و دیار خود روند و یاران خود را ببینند و چند
ملک همراه ایشان هستند که امور مکروه و ناخوشایند را از آنها پنهان میکنند تا از دیدنش غمگین نشوند و نزد قبرهای خود میآیندو آن را زیارت میکنند، و وقتی اهل دنیا از نماز جمعه و عیدها فارغ شده به خانههای خود برمی گردند جبرائیل ندای الرحیل سر میدهد تا روحها به منازل رفیعه خود برگردند. »
مردی از اهل مجلس گریست و گفت: فدایت شوم! آنچه فرمودی حال مؤمنان است، حال کافران چه؟
حضرت فرمودند: «بدنهای ایشان در زیر خاک لعنت شده است و ارواح خبیث آنان معذب است و در وادی برهوت قرار دارد تا قائم آل محمد (عجل الله لولیک الفرج) ظهور کند. آنگاه ارواح خبیث ایشان را به بدنهای ملعونشان برمی گردانند و در رجعت گردنشان را میزنند، سپس آنان را به جهنم میبرند و تا ابد معذبند. »
#حلية_المتقين_ص٤٢٣
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
دنیا زندان نیست ؛
دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!
اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.
@DastaneRastan_ir