✨﷽✨
✍نماز تکرار نیست!
🔹بعضی ها فکر میکنند نماز تکراری
است!!نماز تکراری نیست؛ کسی که چاه
میکند ،در نگاه اول کندن او وکلنگ
زدنش تکراری به نظر میآید،ولی این کار
حقیقتا تکرار نیست...
👈🏻چون با این تکرار هربار یک مقدار
عمق چاه بیشتر میشود.
کسی هم که از نردبان بالا میرود،هر
قدم که بر میدارد،بالاتر میرود؛این
قدم ها هیچگاه تکرار نیست...
نمازهم تکرار نیست..
اگر در نماز توجه داشته باشیم ،نماز
هجدهم ما غیر از نماز هفدهم خواهد بود
و یک پله بالا خواهیم رفت.
✅نماز معراج و نردبان مومن است
برای رسیدن به کمالات.
،
✨﷽✨
✅فضیلت گفتن ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم» چیست
✍درباره فضیلت و آثار ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، روایات مختلفی نقل شده که در اینجا به بیان تعدادی از آنها که از پیامبر اسلام(ص) منقول است، بسنده میشود:
1⃣«هر کس میخواهد که خداوند، او را از نگهبانانِ نوزدهگانه دوزخ نجات دهد، "بسم الله الرّحمن الرّحیم" را بخواند؛ زیرا این ذکر، نوزده حرف است، تا خداوند، هر حرفى از آنرا سپر او در برابر یکى از آن نگهبانان دوزخ قرار دهد»
2⃣«کسی که "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" را بخواند، خداوند به هر حرف چهار هزار حسنه برای او مینویسد، چهار هزار گناه او را پاک میکند و چهار هزار درجه او را بالا میبرد»
3⃣«زمانی که معلم، به شاگردش یاد دهد که بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" و شاگرد نیز بگوید؛ خداوند آن شاگرد، پدر و مادرش و معلم را از آتش جهنم نجات خواهد داد»
4⃣ «زمانی که شخصی در موقع خواب، بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" خداوند به فرشتگان میگوید تا صبح برایش حسنات بنویسید»
5⃣«هر کار ارزشمندى که در آن بسم الله ذکر نشود، ابتر و ناقص است»
📚منابع:
۱- جامع الاخبار، ص ۴۲..
۲- جامع الأخبار، ص۴۲؛
۳- وسائل الشیعة، ج۶، ص ۱۶۹
۴- جامع الأخبار، ص ۴۲.
۵-مفاتیح الغیب، ج۱، ص۱۷۵
🌸🍃🌸🍃
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهج_البلاغه_خطبه٢١٥
@DastaneRastan_ir
🌷🌷🌷
👇جوانی موبایلش را که کنار قران گذاشته بود یادش رفت با خودش ببره و رفت بیرون از منزل " قران سوالی ازموبایل میکنه "
* چرا اینجا انداختنت ؟
📱موبایل:این اولین بار است که منو فراموش میکنه
📖قرآن : ولی من که همیشه فراموش میکنه
📱موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم ،اونم با من
📖قرآن:منم همیشه بااون حرف میزنم ولی ان نه گوش میده ونه بامن حرف میزنه *
📱موبایل:آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم..
📖قرآن:منهم پیام و بشارتهای دارم و وعده های زیبا دادم ولی فراموشم میکنند*
📱موبایل:از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضررباز هم منو ترک نمیکنه..
📖قرآن: ولی من طبیب روحها و نفسها و جسم "ها هستم با این همه درمان ،از من دوری میکنه
📱موبایل:از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه
📖قرآن:من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه..
دراین بین صدای پا ی جوان امد که " موبایلم یادم رفه "
📱موبایل: با اجازه شما ،اومد منو ببره،من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه....
📖 "" منهم قیامت به خدایم شکایت میکنم وعرضه میدارم "یارب ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا "
ای مسلمانان والله قرآن محجور مانده... در نشر این پبام کوشا باشید..
🌷🌷🌷
🆔 @ayegeraphy❣
ابولحسن خرقانی گفت که: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!
اول:مردِ فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه ی لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!
او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حالِ ما چه خواهد شد...!!!
دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود میرفت...
به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت؛من بلغزم باکی نیست ، به هوش باش تو نلغزی شیخ!!!که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...
سوم:کودکی دیدم که چراغی در دست داشت.
گفتم؛این روشنایی را از کجا آورده ای؟!
کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت و
گفت؛تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت!؟
چهارم:زنی بسیار زیبا که در حالِ خشم از شوهرش شکایت میکرد!
گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن!!!
گفت؛من که غرقِ خواهشٍ دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرقِ محبتِ خالقی که از نگاهی بیم داری ؟!!
@DastaneRastan_ir
📚 #داستان_کوتاه
دانشمندی آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالاخره بعد از مدتی، از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچک تر کاری غیر ممکن است.
دانشمند شیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتی به قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟!
دیوار شیشه ای دیگر وجود فیزیکی نداشت، اما ماهی بزرگ درون ذهنش دیواری شیشه ای ساخته بود. دیواری که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. دیوار باور خودش. باورش به محدودیت...
❗️شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید❗️
@DastaneRastan_ir
🍃 #فرهنگ_زیبای_انسانیت
به بقالی یا سوپرمارکتهای محلههای فقیر نشین بروید و از مغازهدار بخواهید دفتر بدهی مشتریان را به شما نشان بدهد.
بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهیم یافت که اجناس و مایحتاجشان را به صورت نسیه میخرند و صبر میکنند تا یارانه را دریافت کنند و یا از جایی به آنها کمک برسد.
خواهید دید که حجم بدهیهایشان در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست، بدهیهایی که قادر به پرداخت آنها هستید را پرداخت کنید، حتی توانستید جزئی از آن را پرداخت کنید. هر ماه یا هر وقت توانستید این کار را در مغازههای مختلف انجام بدهید تا این خیر شامل تعداد زیادی از خانوادهها شود.
اگر قادر به این کار نیستید این ایده و فکر را نشر دهید، شاید دیگران بتوانند به آن عمل کنند.
اطمینان داشته باشید ارزش این کار اگر از پخش غذای نذری در مساجد بیشتر نباشد، کمتر نیست.
👇👇👇👇
به خاطر نیازمندان، این متن را انتشار دهید...
@DastaneRastan_ir
شخصیت منو با برخوردم ...
اشتباه نگیر ...
شخصیت من ....
چیزیه که ......
من هستم .....
٬اما برخورد ...
من بستگی ..
داره به اینکه ....
"تو" کی باشی....؟!!!!!!
@DastaneRastan_ir
💕فرشته ایی پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت٬ فرشته ایی جوان نیز با او همراه شد. آنها برای گذراندن شب٬ در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود. آنها دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند٬ بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. فرشته جوان که از رفتار نامناسب صاحبان خانه خشمگین بود، از تعمیر آن دیوار شگفت زده شد ولی فرشته پیر پاسخ داد :«همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.»
شب بعد٬ این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر٬ زن و مرد فقیر٬ رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد٬ فرشتگان٬ زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود٬ در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: «چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی٬ اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد.»
فرشته پیر پاسخ داد: «وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم٬ دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند٬ شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم٬ فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادام. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.»
افسوس که ما دیر می فهمیم.
─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─
🍂🍂🍂🍂🍂
❣#آموزنده
🍃خسته و نا امید مشو
🌼🍃یعقوب علیه السلام یک عمر از خدا خواست که یوسف را به او برگرداند ..
🌼🍃هرگز از این دعا نا امید نشد و از خواسته اش توقف نکرد ، با اینکه صبور بود و ایمان داشت ...
وحکمت اینجاست که او نبی خدا بود اما خداوند دعای او را زود جواب نداد ...!!
🌼🍃خداوند از یعقوب بی خبر نبود و میدانست که چشمانش در غم یوسف سفید گشت بلکه از یوسف ملکی ساخت و مقامش را در مصر بالا برد ...
🌼🍃صبر کن ... اگر تمام دنیا اکنون علیه توست ،
باز صبر کن و دعا کن و از پرودگارت ناامید نشو که او تو را می بیند و دعایت را میشنود اما هر چیزی را در وقت خودش پاسخ میدهد و تو را به گونه ای می سازد که فکرش را هم نمیکنی ....
🌸🍃🌸🍃
گناه کردن که کاری ندارد!
مومن بودن جسارت میخواهد
اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !!
اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !!
اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !!
اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !!
اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !!
ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است،↓
به خودت افتخار کن ...
تو خاصی ...
تو شیعه على هستى ...
تو منتظر فرجى ...
تو گریه کن حسینى ...
نه اُمُّل ...
بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!
به خودت ...
به محاسنت ...
به چادرت ...
به عزاداریت ...
به سیاه پوش بودنت ...
می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#دوراهي_قانون_و_اخلاق
شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش برد. کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.
مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد.
کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ...
اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش،کفش تر خواهد شد.
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد...
او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است.
یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش های دو دل..
@DastaneRastan_ir
@DastaneRastan_ir
#داستان
دخترک تیزبین
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد
که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد
پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد
و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد
و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم
دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود
و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود
اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود
در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد
او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت
و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود
وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده
پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم!
اما مهم نیست اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم
معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد
آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت
و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است
در آخرین لحظات هم راهی وجود دارد که ما باید آنرا ببینیم...
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود. خودش ماجرا را این طور تعریف می کند: نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط ۳ نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند... به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند... سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم... به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند، تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود... مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند: گرسنه بودم، غذا دادید... تشنه بودم، آب دادید... مریض بودم به عیادتم آمدید... خیلی ها به کلیسا می روند، اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند... خدا به دنبال جمعیت نیست، خدا به دنبال دستیست که کمک می کند، قلبی که محبت می کند، چشمی که برای دیگران نگران است و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود...
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#تعدادواسامي_درهاي_بهشت
لا حول و لا قوة الا بالله هو العلی العظیم و صلی علی محمد و اله الطاهرین
در آیه ۴۴ سوره حجر در مورد درهای جهنم آمده که : ۷ در دارد اما در مورد بهشت در هیچ آیه ای به تعداد درهای آن اشاره ای نشده است . اما در روایات زیادی آمده که بهشت ٬ ۸ در دارد . از جمله امام باقر (ع) می فرمایند : « برای بهشت ۸ باب هست »
و در روایتی نیز آمده است که : بهشت ۷۱ در دارد .
هر درب بهشت اسم خاصی دارد از جمله اینکه پیامبر اکرم فرموده : برای بهشت دری است به نام «باب المجاهدین » که رزمندگان ٬ مسلحانه از آن وارد بهشت می شوند ٬ و ملائکه به آنان خوش آمد می گویند و حضرت علی (ع) نیز با اشاره به این درب فرموده : « جهاد ٬ دری از درهای بهشت است که خداوند آن را برای دوستان خاص خودش باز می کند . »
یا امام صادق (ع) می فرماید : « برای بهشت ٬ بابی است به نام ( معروف ) که اهل معروف از آن وارد می شوند . »
یا در حدیث دیگری آمده : نام یکی از درهای بهشت «ریّان» است که تنها روزه داران از آن وارد می شوند.
و اسم درهای دیگر بهشت نیز به نام :باب الرحمه ٬ باب الصبر ٬ باب الشکر ٬ باب البلاء ٬ و باب الاعظم نامیده شده است.
بحار ٬ ج۸ ٬ ص۱۳۹
نهج البلاغه ٬ خطبه ۲۷
بحار ٬ ج۸ ٬ ص ۱۵۶
@DastaneRastan_ir
🍰آموزش انواع #شیرینی ودسرگام به گام👇
🎂eitaa.com/joinchat/982056977Cf400702006
✅آموزش کیک 3دقیقه ای همراه با کلیپ🎬👆👆
ـــــــــــــــــــــــ✍
📚روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را...
به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن
✅ طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!!!👌
👇👇👇👇👇
🔆📿
✍با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن✍
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خون وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهییی که با خودش آورده بود و از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم .شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود از انگشتش در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیری ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست .پیرمرد قبول نکرد .ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند. وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد وپول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته . پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشته بود که که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم و بس چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملاظمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملاظمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین شاه با ناراحتی تما به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پا شو چاقو را بیار
ادامـــه دارد....
📿
#داستانك
قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم . . .
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
🌟 این حکایت : محبت و صبوری 🌟
زن نمی دانست که چه بکند ؟
خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!!
زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگیرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره کارش شود !
راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.
ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت معجونی می سازم تا شوهرت با
تو مهربان شود ....
زن با ناامیدی به خانه اش برگشت .
غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد . . .
آن شب ببر بیرون نیامد !.
چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !.
هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند ....
چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد .
مدتی گذشت ....
طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد .
هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر
غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت و دست نوازش بر مویش
می کشید ....!!!!
بالاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟
نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود ..
زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت :
آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟ تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !!
با صبر و حوصله ، عشق و محبت توانستی آن حیوان را رام کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست ، پس محبت و عشق را به او
ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز.
@DastaneRastan_ir
❣❣ #کانال_باکلاس_باشیم❣❣
✅ #آموزش👇🎀📚
#رفتارهای_صحیح_اجتماعی
✅یه کانال #خانوادگی_خوب 👨👩👧👦
✅یه کانال مخصوص #خانومای_خونه 🙋
✅ پر از #نکات_مهم_زندگی ❕❕
❓چگونگی #رفتار با #دیگران
❓ #تربیت_فرزند #خانه_داری 👌
👌فقط بیا وببین #محشرررهههه😍😍😍
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/580976651C5942e7a384
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🔴زودتر عضوشو وگرنهازدستترفتههههه😱
🌸🍃🌸🍃
چرا سوره توحيد را اخلاص ميگويند ؟
چون اين سوره تنها و خالص ، سخن از الله ميگويد. نه حرفي از بهشت دارد و نه جهنم ، نه پيامبران و نه ائمه و نه هيچ جيز ديگر ، خالص خالص معرفي الله است.
و يك نكته جالب....
چه جالب اينکه اين سوره را شناسنامه الله ميگويند ، و جالب تر اينکه الله به عدد ابجد ۶۶ است و تعداد حروف اين سوره هم شصت و شش حرف ميباشد.
وجالبتر اينکه 66 بار يا الله گفتن بعد از هرفريضه واجب جهت برآورده شدن حاجات بسيار مجرب است.
استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم و أتوب الیه. امروز سه مرتبه بخوان اگر گناهانت به اندازه کف دریا هم باشد بخشیده میشود
@DastaneRastan_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
حتما تا آخر بخونید
✅اطلاعاتی در مورد پیامبران(ع)
🍃 4 نفر از پیامبرانی که عرب.زبان بودند:
- حضرت هود(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت شعیب(ع)
- حضرت محمد(ص)
.🍃 پیامبرانی که هرگز ازدواج نکردند:
- حضرت عیسی(ع)
- حضرت یحیی(ع)
🍃 پیامبرانی که با هم برادر بودند:
- حضرت موسی(ع) و حضرت هارون(ع)
- حضرت اسماعیل(ع) و حضرت اسحاق(ع)
🍃 پیامبرانی که پدر و پسر بودند:
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسحاق(ع)
- حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع)
🍃 پیامبرانی که در کنار مزار حضرت علی(ع) مدفون هستند:
- حضرت آدم(ع)
- حضرت نوح(ع)
- حضرت صالح(ع)
- حضرت هود(ع)
🍃 پیامبرانی که دو نام داشتند:
- حضرت محمد(ص)- احمد
- حضرت یونس(ع)- ذوالنون
- حضرت عیسی(ع)- مسیح
- حضرت خضر(ع)- ملیقا
- حضرت یعقوب(ع)- اسرائیل
- حضرت یوشع بن نون(ع)- ذوالکفل
🍃 حضرت یونس(ع) چند شبانه.روز در شکم ماهی بودند؟
- 7 شبانه.روز
🍃 تعداد پیامبرانی که در بنی.اسرائیل مبعوث شدند:
- 600 پیامبر
🍃 پیامبرانی که در زمین کربلا بر مصیبت امام حسین(ع) گریستند:
- حضرت آدم(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
- حضرت موسی(ع)
- حضرت اسماعیل(ع)
- حضرت نوح(ع)
- حضرت عیسی(ع)
🍃 پیامبرانی که پادشاه روی زمین بودند:
- حضرت سلیمان(ع)
- حضرت ذوالقرنین(ع)
🍃 آخرین پیامبری که وارد بهشت می.شود؟
- حضرت سلیمان(ع)
🍀پیامبرانی که با هم، هم.عصر بودند؟
- حضرت خضر(ع)
حضرت موسی(ع)
حضرت شعیب(ع)
- حضرت ابراهیم(ع)
حضرت لوط(ع)
حضرت یعقوب(ع)
حضرت یوسف(ع)
🍃 پیامبرانی که مقام امامت هم داشتند؟
- حضرت محمد(ص)
- حضرت ابراهیم(ع)
🍃 کدام پیامبر(ع) در کشور ایران مدفون است؟
- حضرت دانیال نبی(ع) در شهر شوش دانیال
🍃 کدام یک از پیامبران را سر بریدند؟
- حضرت یحیی(ع)
🍃قبر حضرت موسی(ع) توسط چه کسی کنده شد؟
- حضرت عزرائیل(ع)
🍃 کدام پیامبر(ع) داماد یکی دیگر از پیامبران(ع) بود؟
- حضرت موسی(ع) داماد حضرت شعیب(ع) بود!
دعا براي يك بار در عمر
روايت شده از حضرت محمد(ص)
هركس اين دعا را در هر وقت که بخواند گويا:
360 حج ادا نموده
360 قرآن ختم كرده
360 غلام آزاد نموده
360 دينار صدقه داده
در همان حال حضرت جبرائیل(ع) نیز خطاب به حضرت محمد(ص) فرمودند:
يارسول الله:
هربنده ای از بندگان خدا اين دعارا بخواند
«اگر چه يك بار در عمر»ع
خداوند به عظمت و حرمت و جلال خود قسم خورده که برای او هفت چيز ضامن ميشوم:
1-از او فقر و تنگ دستی رفع ميشود
2-از سوال منكر و نكير در امان ميماند
3- او را به سهولت از پل صراط عبور ميدهم
4-اورا از مرگ ناگهانی محفاظت ميكنم
5- داخل شدن در جهنم را برای او حرام ميكنم
6-از تنگی قبر او را حفاظت ميكنم
7- از خشم وغَضَبْ پادشاه ظالم او را امان ميدارم؛
و اين است دعا:
بِسمِاللّٰهِ الْرَّحمٰنِالْرَّحیم
لا اله إلا اللهُ الجليلُ الجبّار
لا اله إلا اللهُ الواحدُ القهّار
لا اله إلا اللهُ الكريمُ الستّار
لا اله إلا الله الكبيرُ المُتَعالْ
لا اله إلا الله وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ إلَهاً واحداً، ربَّاً و شاهداً، اَحَداً و صمداً و نحنُ لهُ مُسْلِمونْ
لا اله إلا اللهُ وحدهُ لا شريك لهُ إلهاً واحداً ربَّا و شاهداً احداً و صمداً و نحنُ لهُ عابدونْ
لا اله إلا اللهُ وحدهُ لا شريكَ لهُ إلهاً واحداً ربَّاً و شاهداً احداً و صمداً و نحنُ لهُ قانِتونْ
لا اله إلا الله وحدهُ لا شريك لهُ إلهاً واحداً ربَّا و شاهداً احداً و صمداً و نحن له صابرونْ
لا اله إلا اللهُ مُحَّمدٌ رسولُ الله
اللهُمَ إليكَ فَوَّضْتُ أمريْ و عليک تَوَكَلتُ يا أرحمَ الراحمينْ
«صدق الله و صدق رسول الله الكريم»
این پیام رو در حد توانت منتشركن ؛ الان یه دست میذاری رو دکمه میفرستی و فراموشش میکنی ولی روز قیامت چنان ثوابی برات داره که غافلگیرت میکنه .
مطمئن باش
( و خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند) قرآن کریم
: آيا مي دانيد فايده گفتن,)
(بسم الله الرحمن الرحيم)
در آغاز هر كاري چيست؟
اگر شما عادت كنيد كه در ابتداي هر كاري بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد ، فردا در روز قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود
قبل از آنكه آن را بخوانيد
بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد
و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاك شده است
مي پرسيد چه شد ؟
در اين زمان ازطرف خداوند
ندايي مي آيد
كه اي بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي
پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم
و گنا هانت را بخشيده ايم
حالا اگر مي خواهي
اين را براي كسي بفرستي
اول بسم الله الرحمن الرحيم بگو .
✅یک نکتــــه مهم : نگو که دستم بنده ... همجوره پخشش کن.بسم الله
🔰🔰🔰🔰
🌸🍃🌸🍃
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد "فرشته" باشد؟
چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود، "کودکی خوش چهره و معصوم" را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
"نقاش" به جاهای بسیاری می رفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند.
سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، پس از چهل سال که "حاکم" احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت: هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.
نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شهر یافت.
از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند، او هم قبول نمود،متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به "شیطان" تبدیل نموده...
"داستانی بسیار تامل بر انگیز است."
"خداوند" همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید، این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل می کنیم.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
@DastaneRastan_ir