#عبارات_نیروبخش
☀️7 عبارت نیروبخش که در زمان های سختی باید به خود بگویید☀️
🌷هیچ چیز دائمی نیست
هر شب سیاه است اما روز بعد، خورشید طلوع می کند. ممکن است هم اکنون شرایط خوب نباشد اما ناگهان شرایط تغییر می کند.
🌷زخم های من نشانه قدرت است نه ضعف
بسیاری از مردم نگران این هستند که تجربه های بد به آنها آسیب می رساند اما در واقع، آنها را قوی تر می کند.
🌷زمانی که دیگران منفی بافی میکنند، من می توانم مثبت باقی بمانم
برخی اوقات در زندگی، مردم تلاش می کنند که شما را پایین بکشند اما شما نباید به آنها گوش دهید.
🌷عبور از رنج، مرا داناتر می سازد
هر تجربه دردناک، درسی است که شما می توانید آن را فرا گیرید.
🌷حتی زمانی که در حال کشمکش هستم، رو به جلو حرکت می کنم
کشمکش ها به شما کمک می کنند که در زندگی پیشرفت کنید تا به شادمانی حقیقی دست یابید.
🌷ترس هیچ چیز را عوض نمی کند
اگر همواره روی اتفاقات بدی که می توانند به وقوع بپیوندند تمرکز کنید، هیچگاه به حداکثر توانتان دست پیدا نمی کنید.
🌷بهترین گزینه، ادامه دادن است
زندگی شما را به زمین می زند اما شما باید برخیزید؛ دوباره و دوباره و دوباره.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سید_علی_قاضی:
این وسوسه شـیطان است
که شما گمان میکنید حال
ندارید . باید توجـه کرد به
نماز اول وقت دایم الوضـو
بودن ، نماز شب ، مراقبه و
#محاسبه از ملزومات سیر و
سلوک است.
꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍁 آیت الله بهــجت (ره) :
تنها وسیله #آرامـش دل ذکرالله
است ولی ما بر اسباب ظاهـــری
دنیایۍتکیه مےکنیم و از مسبب
الاسباب غافل هستیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸☀️🌸
☀️🌸
🌸
💕 #اخلاق_مهدوی 😊
✅ #خوش_حسابی_و_بدحسابی
✍ قرآن می فرماید : ما باطن همه عالم را به ابراهیم (ع) نشان دادیم.
حالا سوال پیش میاید که پس چرا باطن هر چیز را به ما نشان نمی دهند؟
آیا این پارتی بازی نیست که به حضرت ابراهیم (ع) نشان بدهند و به ما نشان ندهند !!
دقت کرده اید که ممکن است بانک به یک مشتری خوش حساب صد میلیون وام بدهد، اما به مشتری بدحساب یک وام کوچک هم ندهد. حضرت ابراهیم (ع) در دستگاه الهی خوش حساب بوده و هر چه خدا به او فرمان داده اطاعت کرده است.
خدا با افراد متقی چیزهایی را در عالم نشان می دهد و کارها را به قلب آنها الهام می کند. اگر ما می خواهیم این طوری باشیم باید در جاده تقوا بیفتیم تا خدا پس از خوش حسابی ما باطن عالم را به ما نشان بدهد.
🔈 #حجت_الاسلام_قرائتی
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸
☀️🌸
🌸☀️🌸
#تلگرانـھ
#فقط یه لحظه تفکر
آیامیدانیدڪہامامزمان(عج)بهتمام
محتواےگوشیمادسترسیدارند؟!!
وازجزئیاتآنآگاههستند؟!
⭕️اگرشماره ای داری که باعث گناه کردن تومیشه ⭕️یامطلب،فیلم،کانال وگروه غیرمجازیاهرچیزی دیگه ای ڪہحضرتراناراحت میکنه ...
✅فردادیگه دیره،همینالانپاڪشڪن تالبخندرضایت مولانصیبمون بشه.....❗️
ترک گناه ، قدمی به سوی ظهور
#به راه بیاییم تاازراه بیاید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
تلنگر
تلنگرانه
داشتممیگفتماینڪوفیان
چہڪردن
"باحسین(؏)"
یادخودمویاد"گناهانم"افتادم ڪہ
چہڪردنباقلبامامزمانم(عج)
اَللّھُـمَّ عَـجِّـل لِوَلیِّڪَ الْـفَـرَج🌿
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸••
چہزیبامیگفتشھیدابراهیمهادۍ:⇩
بہفڪرمثلشھدامُردننباش!
بہفڪرمثلشھدازندگےڪردنباش..!
☘☘☘
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
افرادی که درصدد بودند با برنامه ریزی دقیقی آتش پرستی را در ایران زنده کنند، مراسم جشن آتش را برپا و شاه را به این مراسم دعوت کردند.
وقتی خبر برگزاری این مراسم و دعوت از شاه به آقای بروجردی رحمه الله رسید، عصبانی شد و پیکی فرستاد تا شاه را از حضور در این مراسم باز دارد. وقتی فرستاده آیت اللّه بروجردی پیام اعتراض ایشان را به شاه رساند، شاه گفت: «آتش که چیزی نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم.» فرستاده (آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی) گفت: «بله، آقا خودشان می دانند که آتش چیزی نیست، ولی می فرماید: چنانچه شما در این مراسم شرکت کنید، بیگانگان در خارج از ایران این گونه تبلیغ می کنند که آتشی را که پیامبر اسلام هزار و چهارصد سال پیش خاموش کرده است، شاه دوباره روشن کرده است.» این سخنان، شاه را به فکر واداشت و دستور داد این مراسم به کلی لغو شود
#الگوي_زعامت_ص186_187
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اﮔﺮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ...
ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺑﺎﺵ،
ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺵ!
ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ!!
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ؛
ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻧﺸﻮ...
ﻧﻬﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﺟﺎﺭﯼ، ﺯﻻﻝ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺟﻮﺷﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻦ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﯽ، ﻫﻢ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﺪﻫﯽ...
ﺳﺒﺰﻩﻫﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟
ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﺪهد ﻭ ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻧﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ...
ﭘﺲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#سواد_زندگي
✨ در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی وگذشت باید جستجو کرد.
✨ گاهی لازم است کوتاه بیایی
گاهی نمی توان بخشید و گذشت...
✨ اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری
✨ گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی
ولی با آگاهی و شناخت
🌺 آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📒طنز
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین
ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟
او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم در روز عروسيمان عهدی بستیم (و آن اینکه) اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو (به جای جدل) به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد.
و اینک من - شکر خدا - چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
〽️ بخشش امام حسين[ع]•°
✿ مردى از انصار محضر امام حسين عليه السلام رسيد، خواست نياز خود را مطرح كند،
امام فرمود:
برادر انصارى آبرويت را
از درخواست بخشش با زبانت نگهدار!
◇ هر چه مى خواهى در نامه اى بنويس و بياور كه من به خواست خداوند بقدرى به تو خواهم داد كه تو را خوشحال كند.
🌴 آن مرد نوشت....
يا ابا عبدالله!
فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و به من فشار آورده و من اكنون امكان پرداخت ندارم. خواهش مى كنم با او صحبت كن كه به من مهلت دهد تا روزى كه وضع ماليم بهتر شود.
🌴 امام عليه السلام پس از خواندن نامه داخل منزل شد و كيسه اى همراه خود آورد كه هزار دينار در آن بود به او داد و فرمود: پانصد دينار آن را به قرضت بده و پانصد دينار آن را خرج زندگيت كن!
❗️ سپس فرمود:
حاجت خود را جز به سه نفر مگو؛
1⃣ آدم ديندار
2⃣ با مروت
3⃣ آبرودار
◇ چون شخص ديندار به خاطردينداريش به تو كمك خواهد كرد. انسان با مروت از مروتش حيا كرده به تو كمك خواهد نمود. و انسان آبرودار مى فهمد كه تو آبرويت را در راه اين حاجتت گذارده اى و بدون جهت اين كار را نكرده اى ، حتما مشكلى برايت پيش آمده است از اينرو آبرويت را حفظ نموده و حاجت تو را بر مى آورد.
📚 بحار الانوار ، ج 78 ، ص 118
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🔴گناه و از دست دادن توفیق عبادت
✍«وَهْنٌ فى العِبادَةِ» از جمله عقوبتهای گناه، سلب توفیق است. سستی در عبادت و لذّت نبردن از مناجات با پروردگار نتیجه معصیت و جریمه گناه است. لذت گناه، لذت مناجات را از بین میبرد، این دو لذت قابل جمع نیستند. ذائقه انسان نمیتواند مزه گناه و مناجات را همزمان با هم بچشد. ترک گناه لذت عبادت را به دنبال دارد و لذت گناه ترک عبادت را. وقتی لذت عبادت از انسان سلب شد، یا عبادت را ترک میکند و یا عبادتش بیاثر میشود. تنها برای رفع تکلیف انجام میدهد، اثر چندانی در زندگی و اخلاق او ندارد. به او میگویی: چند سال است روزه نگرفتی، قصد کن روز بیست و یکم ماه رمضان امسال را روزه بگیری. میگوید: ما تا به حال ندیدیم آبی از خدا گرم شود! چند سال روزه نگرفتم، امسال هم روی آن چند سال. اگر خدا میخواست بلایی سر ما در بیاورد تا به حال این کار را میکرد. این بیچاره نمیداند در حال عقوبت و پرداخت جریمه است و خودش بیخبر است.
خداوند به موسی بن عمران علیه السلام: فرمود: برو نزد فلانی و به او بگو: خداوند تو را به عقوبتی دچار کرده است! موسی گفت: خدایا به چه عقوبتی گرفتار شده است؟ این که نه بیمار و نه فقیر است. خانه، مرکَب و پول هم دارد. خطاب رسید: موسی! او را به بلای عظیمی گرفتار کردم؛ لذت مناجاتم را از او گرفتم.
📚بحارالانوار: 81/ 230،
باب 16، حدیث 3؛
مصباح الشریعة: 87 .
لذت بردن از عبادت نعمت بزرگی است و نداشتن آن محرومیتی بسیار بزرگتر است. این لذت را کسانی خوب درک میکنند، که آن را چشیدهاند. فضل بن شاذان میگوید: شخصی را در عراق دیدم که سر به سجده گذاشته بود و شخصی دیگر بالای سرش نشسته بود و به او میگفت: این قدر سجدهات را طولانی نکن، چشمت آسیب میبیند. بعد از تمام شدن سجدهاش گفت: اگر سجده میخواهد چشم مرا کور کند، باید چشم ابن ابی عمیر را کور کرده باشد؛ چرا که او هر روز بعد از نماز صبح به سجده میرود و تا هزار بار از خدا طلب مغفرت نکند، سر از سجده بر نمیدارد!
📚رجال الکشی: 2/ 855؛
بحارالانوار: 83/ 208،
باب 44، حدیث 22.
🧎♂️بعضیها نمازشان به گونهای است که وقتی به سجده میروند، تنها صدای «سُب» از آنها شنیده میشود، «حان ربی الاعلی و بحمده» را در راه میگویند. اینگونه نماز خواندن، عقوبت گناهان اوست. برخیها هم به همین اندازه نماز نمیخوانند و به کلی از خدا دور شدهاند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
☑️ برنامههای خود را چگونه تنظیم کنیم تا هم نماز شب بخوانیم و هم از کارهای روزانه نمانیم؟
✍آیت الله جوادی آملی: اگر می خواهيد نماز شب بخوانيد و درس روز شما هم لطمهای نبيند، شب ها بايد كمی زودتر بخوابيد و شام را سبكتر ميل كنيد؛ غذای شام هرچه سبكتر باشد، بهتر است. همانطور كه میدانيد بدن ما به بيش از دو وعده غذا احتياج ندارد. در روايات هم آمده است: اگر سير هستيد، غذا نخوريد. [1]
غذا خوردن در حال سيری استعداد را كم میكند. از بيانات نورانی حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام اين است: «لا تَجْتَمع الفِطْنَةُ والْبِطْنَة»[2] ؛ يعنی فطانت و هوشمندی با پرخورى جمع نمی شود و پُرخور هرگز خردمند نمیشود، زيرا تمام تلاش و كوشش روح او اين است كه غذاها را هضم كند و ديگر فرصت انديشيدن ندارد.
بنابراين، نماز شب انسان را از تحصيل روز باز نمیدارد، با اين شرط كه انسان مراقب مسائل ديگر باشد. بسياری برنامههای تلويزيونی، جلسات، گفت و شنودها و... سودمند نيست. اگر نيم ساعت پيش از اذان صبح بلند شويد، هم به نماز شب میرسيد و هم به نماز اول وقت، پس از نماز هم كمی استراحت میكنيد و به درس روز خود میپردازيد.
📚 نسيم انديشه، دفتر اول، ص 146 تا 148
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 618.
2. غرر الحكم، ص 360، ح 8157.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خوشبختی را کجا میتوان یافت؟
از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانهای بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود!
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری...
بخواه که دیگران را کمک کنی... بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی...»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛
در نگاه و لبخند دیگران...»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روزي سقراط ، مردي را ديد كه ناراحت و متاثر است . علت ناراحتيش را پرسيد ، پاسخ داد : در راه كه ميآمدم يكي از آشنايان را ديدم . سلام كردم جواب نداد و با بياعتنايي از من
گذشت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم . سقراط گفت : چرا رنجيدي ؟ مرد با تعجب
گفت : چنين رفتاري ناراحتكننده است . سقراط پرسيد : اگر در راه كسي را ميديدي كه به
زمين افتاده و از درد و بيماري به خود ميپيچد ، آيا از دست او رنجيده ميشدي ؟ مرد گفت :
خير ، آدم كه از بيمار بودن كسي دلخور نميشود . مرد جواب داد : به جاي دلخوري ، احساس
دلسوزي و شفقت و سعي ميكردم طبيب يا دارويي به او برسانم . سقراط گفت : آيا انسان
تنها جسمش بيمار ميشود ؟ و آيا كسي كه رفتارش نادرست است ، روانش بيمار نيست ؟
بيماري فكر و روان نامش "غفلت" است . بايد به جاي دلخوري و رنجش ، نسبت به كسي كه
بدي ميكند و غافل است ، كمك كرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند . پس از دست
هيچكس دلخور مشو و كينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان كه هر
وقت كسي بدي ميكند ، در آن لحظه بيمار است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🌸
از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانهای بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌳حكايت انسان بااصل و ریشه
رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
🔸بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
🔸 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
🌸 همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🔴"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد:
🌙 چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟)
فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب میکنند و مرا به سوی خود میخوانند:
1- خدای تعالی از من واجبات را میخواهد.
2- پیامبر(ص) سنتش را
3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را
4- نفس از من شهوت
5- شیطان از من نافرمانی و معصیت
6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری
7- ملکالموت از من روح و جان
8- قبر از من بدن را میخواهد.
و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شدهام.
📚منابع:
1-بحارالانوار، ج46، ص69، ب5، ح42
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹خاطره ای آموزنده از چارلی چاپلین🌹.
هنوز سیرک را ندیده بودم اما عاشق آن بودم؛ وصف سیرک را خیلی شنیده بودم.
پدرم وضع خوبی نداشت اما با اصرار من حاضر شده بود تا با پول هایی که پس انداز کرده بود، من را به سیرک ببرد.
در صف خرید بلیط، جلوی ما پدر و مادری بودند که با چهار فرزندشان با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، پدرِ بچه ها دست در جیبش برد و مقداری پول درآورد و روی باجه بلیط فروشی گذاشت؛ امّا متصدی باجه، پول ها را به وی برگرداند و به او گفت که با این پول تنها دو نفر از آنها می توانند به سیرک بروند! ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت؛ معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه كار کند.
پدرم که متوجه داستان شده بود و نمی توانست ذوق و شوق بچه های او را نادیده بگیرد، دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت؛ سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، به گمانم این پول از جیب شما افتاده! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد از او تشکر کرد.
به نظرم مرد آبرومندی بود اما درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.
هنگام رفتن داخل سیرک چندبار ایستاد و با محبت به پدرم نگاه کرد.
پدرم منتظر ماند تا آنها داخل سیرک بشوند و وقتی مطمئن شد که آنها داخل شدند دست من را گرفت و آرام از صف خارج شدیم.
پدرم تمام پول پس اندازش را به آنها داده بود. من نمیدانم پدرم چه حس و حالی داشت چون تا خانه هیچ حرفی بین من و او رد و بدل نشد؛ اما من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار می کردم...
📙برگرفته از کتاب قطره هایی که دریا شدند، ص89،سایت امام هادی.
🌹ثروتمند فکر کنیم...🌹
پ.ن: و (آن مؤمنان) هر چند خود بسیار نيازمند باشند، ديگران را بر خويش مقدّم مىدارند؛ و آنان كه از بخل خويش در امان مانده باشند رستگارانند.
(قسمتي از آيه 9 سوره حشر).
پ.ن2: قسمتی از وصیتنامه امام علی علیه السلام به فرزندشان، کریم اهل بیت امام حسن علیه السلام:
پسرکم بدان!
راهی طولانی و دشوار، پیش رو داری و
قطعاً به توشه کافی نیاز داری؛ به سبک باری...
بیش از طاقتت، بار برندار
که مبادا در راه، سنگینی بار، دست و پا گیرت شود.
اگر بین نیازمندان، کسی را یافتی که توشه ات را برایت به قیامت ببرد و
توشه را، فردای محشر، در لحظه احتیاج، به تو برگرداند،
وجودش را غنیمت بشمار و بار را بر دوش او بگذار(انفاق کن).
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه میکرد.
زنی... درحال عبور او را دید.
او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت مواظب خودت باش.
کودک پرسید ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد:
نه من فقط از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: میدانستم با او نسبتی داری!!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.
به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.
بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد
چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژدهی برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده.
چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی.
وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.
چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
حضرت امام علی (ع) میفرمایند:
جِماعُ المُروءَةِ أن لا تَعمَلَ في السِّرِّ ما تَستَحيي مِنهُ في العَلانِيَةِ .
همه مردانگى، اين است كه در نهان كارى را نكنى كه آشكارا از انجام آن شرم داشته باشى.
غرر الحكم،ح 4785
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•