eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
340 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸طراوت و پاڪی ﺻﺒﺢ 🌷ﺩﺭهوای ﺯﻣﯿﻦ پراڪنده ﺍﺳﺖ 🌸خدایا 🌷عزیزانــم را 🌸ﺳﺮﺷـار ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﺍﻭﺕ ڪن 🌷و قلبشان را با نـور خـود 🌸روشـن و روزشـان را 🌷سرشـار از شـادی ونشاط گردان 🌸ســـــلام 🌷صبحتون بـخیر و شـادی
🌸🍃🌸🍃 آنطور که هستی‌ باش.... صداقت مؤثرترين تيری است که به قلب هدف می‌‌نشيند هدفت را با نقشه‌های جوراجور آلوده مکن‌ خودت باش.... افتاده باش... نه‌ ذليل... شوخ باش... نه‌ مسخره... آزاده باش ... نه‌ ياغي... مطمئن باش... نه‌ ساده... از خود... راضی باش... نه‌ از خود راضی... صبور باش... نه‌ در کمين ... آنوقت خواهی ديد که کليد را در دست خود، خواهی داشت!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 شریک بن عبد الله نخعی، از فقهای معروف قرن دوم هجری، به علم و تقوا معروف بود. مهدی بن منصور، خلیفه ی عباسی، علاقه ی فراوان داشت که منصب قضاوت را به او واگذار کند؛ ولی شریک بن عبد الله برای آن که خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر بار نمی رفت. همچنین خلیفه علاقه مند بود که «شریک» را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حدیث بیاموزد. شریک این کار را نیز قبول نمی کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه ای که داشت، قانع بود. روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت: «باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی: یا عهده دار منصب «قضاوت» بشوی یا کار تعلیم و تربیت فرزندانم را بپذیری یا آن که همین امروز ناهار با ما باشی و بر سر سفره ی ما بنشینی. » شریک گرچه پذیرفتن هر یک از این سه کار را دشوار می‌دید؛ ولی با خود فکری کرد و گفت: «حالا که اجبار و اضطرار است، سومی بر من آسان تر است. » از سوی دیگر خلیفه به سرآشپز دستور داد که لذیذترین غذاها را برای شریک تهیه کند. آن گاه غذاهای رنگارنگ از مغز استخوان آمیخته به نبات و عسل تهیه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت چنین غذاهایی نخورده و ندیده بود، با اشتهای کامل خورد. سرآشپز آهسته بیخ گوش خلیفه گفت: پس از خوردن این غذا، دیگر این مرد روی رستگاری را نخواهد دید. شریک پس از آن طعام، هم نشینی با بنی عباس را اختیار کرد. فضل بن ربیع می‌گوید: به خدا سوگند طولی نکشید که شریک، هم عهده دار تعلیم فرزندان خلیفه شد و هم منصب قضاوت را قبول کرد و برایش از بیت المال مقرری معین شد. روزی با متصدی پرداخت حقوق حرفش شد. متصدی به او گفت: «تو که گندم به ما نفروخته ای که این قدر سماجت می‌کنی؟ » شریک گفت: به خدا از گندم با ارزش تر به شما فروخته ام، من دینم را فروخته ام! » داستان راستان 131/1 - 129؛ به نقل از: مروج الذهب (مسعودی)، ج 2، حالات مهدی عباسی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می‌گفت: گاهی با خود می‌خواندم «ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است. » در عالم معنا، سلمان را به من نشان دادند و گفتند: این شخص زبان و دلش یکی است و می‌خواهیم تو را فدای او بکنیم. من گفتم: حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام می‌شوم. فهمیدم حرفهایی که میزنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم. از آن جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به جا آورم، از آن پس می‌خواندم: «ای من غلام آن که زبان و دلش یکی است! » تندیس اخلاص 99. هزار و یک حکایت اخلاقی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام صادق (ع) میفرمایند: إنَّ سُوءَ الخُلُق لَیُفسِدُ العَمَلَ کَما یُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ. راستی که بداخلاقی عمل را تباه می کند همچنان که سرکه عسل را فاسد می سازد. جهاد با نفس، ح 659 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 روزی در مجلس هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی) که جمعی از اشراف حاضر بودند صحبت از بهلول و دیوانگی او شد. هنگام خوردن غذا، سفره ی سلطنتی گسترده شد، یک ظرف غذای مخصوص جلوی هارون گذاشتند. هارون غذای خود را به یکی از غلامان داد و گفت: این غذا را برای بهلول ببر تا شاید بهلول را جذب خود کند. وقتی غلام غذا را نزد بهلول که در خرابه ای نشسته بود گذاشت، دید چند سگ در چند قدمی دارند لاشه ی الاغی را میدرند و می‌خورند. بهلول غذا را قبول نکرد و به غلام گفت: این غذا را نزد آن سگ‌ها بگذار، غلام گفت: این غذای مخصوص خلیفه است و به احترام تو، برایت فرستاده است، به مقام خلیفه توهین نکن. بهلول گفت: آهسته سخن بگو که اگر سگ‌ها هم بفهمند، از این غذا نمی خورند [زیرا اموال خلیفه، حلال و حرامش معلوم نیست! ] یکصد موضوع، پانصد داستان 214. 213/1 ؛ به نقل از: حکایت‌های شنیدنی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 شیخ اجل سعدی می‌گوید: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر! فرمان تو راست، نگویم؛ و لکن خواهم مرا بر فایده ی این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. مگوی اندُه خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان گلستان / باب چهارم. حکایت 2. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 🔸اگرچه در تورات و انجیل تحریف شده ی امروزی حضرت حوا(س) بازیچه دست شیطان و مهمترین عامل فریب آدم(ع) معرفی شده؛ 🔹اما در قرآن و روایات ما حوا(س) بانوی والا مقامی است که همراه پیامبر زمان خود در مقام خطاب الهی قرار گرفته.او مادر همه بشریت است و در دیدگاه شیعی زنی معصوم و دارای مرتبه ای عظیم است. 🔹پس از آنکه خداوند حضرت حوّا‌(س) را از گل آدم(ع) خلق کرد، آدم(ع) به سوی او جذب شد در حالی که هنوز دارای قوه ی شهوت نبود.1 🔹آدم او را از خداوند خواستگاری نمود و این سنت شد که مردان از زنان خواستگاری نمایند.2 🔹سپس به آدم(ع) شهوت داده شد. مهریه حضرت حوا(س) تعلیم آموزه‌های دینی به او بود و آدم(ع) این مهریه را پذیرفت.3 🔹اینک حضرت حوا به عالمی پای نهاده بود که آبستن حوادث و امتحانات گوناگون بود. او آمده بود تا در کنار آدم(ع) فصل جدیدی از داستان خلقت را رقم بزند. 📚منابع: 1)مجلسی بحار الأنوار، ج11، ص 112 2) عروج مشرقی. عطاالله بیگدلی 3)مجلسی، حیات القلوب، ص 65 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 قلب هایمان به ده دلیل مرده است! اول : خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم. دوم : گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم. سوم : قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم. چهارم : نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم. پنجم : گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم. ششم : گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم. هفتم : گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم. هشتم : دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم. نهم : به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم دهم : مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم ‎‌‌‌‎‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷آیا پروردگارت را دیده ای؟! روزی دعلب یمانی از امام پرسید: یا امیرالمومنین، آیا پروردگارت را دیده ای؟ حضرت پاسخ داد: مگر من چیزی را که ندیده باشم می پرستم؟ دعلب گفت: چگونه او را دیده ای؟ فرمود: چشم ها او را به طور آشکار نمی نگرند، اما دلها با حقایق ایمان به وجودش پی می برند. به چیزها نزدیک است... نه به ملامست، و از آنها دور است... نه به حالت جدایی گوینده است... نه با تفکر، و آفریننده است... نه به اهتمام سازنده است...نه با دست و ابزار. لطیف است... ولی در پنهانی به وصف نمی آید. بزرگ است... نه به معنی زمخت و گنده. و مهربان است...نه نازک طبع و سست اراده. چهره ها در برابر عظمتش خوار و نگران است، و دلها از ترس و بیمش زار و پشیمان است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•