👌#حکایتیپندآموز
✍استاد برجسته اخلاق آیت الله فاطمی نیا میفرمودند:
🌷شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود.
کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود!
(بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است)
.
آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود.
مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم!
تا سخنم تمام شد گفت :
چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟
میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
🌙 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌#حکایتیپندآموز
✍استاد برجسته اخلاق آیت الله فاطمی نیا میفرمودند:
🌷شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود.
کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود!
(بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است)
.
آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدا به او عنایت کرده بود.
مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم!
تا سخنم تمام شد گفت :
چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟
میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
🌙 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•