🌸🍃🌸🍃
#رفيق
هر چیزی نو کردناش ذوق و افتخار دارد، الّا رفیق؛ که کهنهاش بهتر.
چون آنچه به پای کهنه کردنِ رفاقت رفته را به هیچ قیمتِ دیگر نمیتوان خرید: زمان.
این است که تو اگر میخواهی زرنگ بودنات را به رخ بکشی - عزیزِ دلم - به جایِ دور ریختن و نو کردن رفیقها و رفاقتهات، کهنهشان کن.
به ما بپیوندید:
جمعه یعنی
حالِ من
درگیرِ
دلداری
که نیست....
در هوایش
جان و دل
تا قعرِ آتش
می رود....
#رفیق
#محمود_رضا
#جمعه
#دلتنگی
#تربیت_فرزند
💟ازکودکی به فرزند خودتون یاد بدید که درعین #حفظ_حرمتها با شمادوست و #رفیق باشه و سوال ها ومسائل شخصیش رواول ازهمه به شما بگه،
👈 که نتیجش حفظ فرزند شما ازخیلی ضربه های اجتماعی خواهدبود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💟جلسه #خواستگاری و #عقد شهید حججی💟
🌹از زبان همسر شهید🌹
#قسمت_چهارم
توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد
و معنادار گفت:
"ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه #دل_خوشیم تو این دنیاست.😌 میخواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔
گفتم: "چه مسیری? "😯
گفت: "اول #سعادت بعد هم #شهادت."😇😌
جا خوردم. چند لحظه #سکوت کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد.
ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟"
سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌
گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊
💢#شهید #شهادت #کشته_شدن_در_راه_خدا💢 اینها حرفهای ما بود حرفهای شب خواستگاری مان!
•••••••
سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊
آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن?
امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯
اما او دست بردار نبود. 😔
آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد.
همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا #شهادت نصیبش بکند! 🌹🌷
••••••
روز #خرید_عقد مان #روزه بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟"
.
گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍
چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار #دوستت_دارم هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌
•••••
یک روز پس از عقد مان من را برد #گلزارشهدای نجفآباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان.
.
سر قبر شهدایی که باهاشان #رفیق بود
من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوممن. ما تازه عقد کرده ایم و... "
شروع میکرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها #زنده باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌
•••••••
روز #عروسی ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍
ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند.
عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت:
"زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟"
گفتم: "گناه دارن محسن. "😅
گفت: "بابا بیخیال. "
یکدفعه پیچید توی یک فرعی.
چندتا از ماشینها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃
توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، #محسن راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت.
همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻
#خوشحال_بود قاه داشت میخندید. 🤩
دیگر نزدیکیهای غروب بود داشتن #اذان_مغرب می گفتند.😇
محسن و رو ترمز و ماشین را گوشه خیابان نگه داشت. 😊
حس و حال خاصی پیدا کرده بود. دیگر مثل چند دقیقه قبل #خوشحال_نبود و #نمی_خندید.😢
رو کرد به من گفت: "زهرا الان بهترین موقع برای #دعا کردن بیا برای هم دعا کنیم. "😇
.
بعد گفت: "من دعا می کنم تو آمین بگو خدایا شهادت نصیب من بکن. "
دلم هری ریخت پایین. 😨
اشکام سرازیر شد. مثل شب عقد،دوباره حرف شهادت را پیش کشیده بود.😢
من تازه عروس باید #شب_عروسی هم برای #شهادت شوهرم دعا میکردم‼️
اشک هایم بیشتر بارید.
نگاهم کرد و خندید و گفت:" گریه نکن این همه پول آرایشگاه دادم، داری همش را خراب میکنی. "😅
خودم را جمع و جور کردم.
دلم نیومد دعایش را بدون آمین بگذارم،
گفتم: " ان شاالله به آرزویی که داری برسی.
فقط یک شرط داره. 😌
اگه شهید شدی، باید همیشه پیشم باشی. تو سختی ها و تنهایی ها. باید ولم نکنی. باید مدام حست کنم. قبول؟"😊😌
سرش را تکان داد و گفت: " قبول. "
گفتم: "یه شرط دیگه هم دارم. اگر شهید شدی ،باید سالم برگردی. باید بتونم صورت و چهره را ببینم. " گفت: "باز هم قبول. "😊
نمی دانستم…نمی دانستم این یکی را روی حرفش نمی ایستد و زیر قولش میزند! 😔
#ادامه_دارد...♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه 10 نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت 11 دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا 40 شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟😐
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن #تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😩
شنیدی #رفیق؟
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه آقا پسر ...😒
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما #رفیق !
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...🙏🏻
#شرمنده_شهدا😞
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رحیم ❤ یا رحیم ❤ یا رحیم
خدای من ، چگونه از تو نا امید باشم در حالی ڪه نسبت به من سخت مهربانی
#رفیق من
می دانی زیباترین لحظه زندگیِ من ڪجاست!؟
همانجا ڪه
روبه روی عظمتت سجــده می ڪنم
همانجاست ڪه
دلم را
تمام وجودم را
می سپارم به بزرگیت
از همانجاست کـه
تمام نگرانی هایم ،
تمام آشوب هایم را
به باد میدم
از همانجاست که
می شوم همان بنده آرامت
خدایم ممنون ڪه هستی☘️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
نباشےٖ
هیٖچ ڪَس نیٖسټ
تو عشق شُدےٖ و
هَمهـ چیٖز تَمام شُد•🥀•
°| #رفــیق
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رحیم ❤ یا رحیم ❤ یا رحیم
خدای من ، چگونه از تو نا امید باشم در حالی ڪه نسبت به من سخت مهربانی
#رفیق من
می دانی زیباترین لحظه زندگیِ من ڪجاست!؟
همانجا ڪه
روبه روی عظمتت سجــده می ڪنم
همانجاست ڪه
دلم را
تمام وجودم را
می سپارم به بزرگیت
از همانجاست کـه
تمام نگرانی هایم ،
تمام آشوب هایم را
به باد میدم
از همانجاست که
می شوم همان بنده آرامت
خدایم ممنون ڪه هستی☘️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خداروشکر
واسه دوستان شایستهای که
در مسیر زندگیمون قرار دادی...
بفرستید واسه دوستان شایستهتون💚
#رفیق
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بهترین_رفیق
📽 امام بهترین #رفیق
⁉️چقدر با #امام_زمان مون رفیق بودیم؟
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🤍چه مدت است که در فضای مجازی زندگی میکنید؟!
✅حتما دوستانی دارید که نه تصویری از آنها دیدهاید و نه صدایی از آنها شنیدهاید!
ولی دوستشان دارید، بهشان علاقهمندید، حواستان به آنها هست، گاهی دلتنگشان میشوید... اگر روزی با آنها صحبت نکنید انگار چیزی گم کردهاید! دوستانی که ندیدهاید، حتی صدایشان را نشنیدهاید!
#دوستان_مجازی
خواستم بگویم بیایید:
امام زمان (عج) را هم در حد یک دوست مجازی دوست داشته باشیم ❤️
او را هم ندیده و نشنیده خریدار باشیم. #رفیق شویم با او آن هم از نوع واقعی!
هر روز با یاد او چشمانت را باز کنی و شب، چشمانت را با یاد او ببندی...هر روز با او صحبت کنی، درد دل کنی، ناگفتههایی را بگویی که به هیچکس نمیتوانی بگویی...
چقدر رفاقت با امام زمان خوب است!
برای آمدنش... برای دیدنش...
برای فرج دلهایمان #دعا کنیم🤲
#اللهمعجللولیکالفرج 🤍🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•