#شهیدانه | #فاطمیه
خط مقدم کارها گره خورده بود
خیلی از بچهها پرپر شده بودند
خیلیها مجروح شده بودند
حاجی بےقرار بود اما به رو نمیآورد
خیلیها داشتند باور میکردند
اینجا آخرشه
یه وضعی شده بود عجیب
.
تو این گیر و دار حاجی اومد
بےسیم چی را صدا زد
حاجی گفت:
هرجور شده با بےسیم تورجیزاده رو پیدا کن
خلاصه تورجیزاده را پیدا کردند
حاجی بےسیم را گرفت
با حالت بغض و گریه از پشتِ بےسیم گفت:
تورجیزاده چند خط
روضه حضرتزهرا برام بخون
.
تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد
که دیدم حاجحسین از هوش رفت..!
صدا را روی تمام بےسیمها انداخته بودند
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد
وقتی به خودمون اومدیم
دیدیم بچهها دارند تکبیر میگویند
خط را گرفته بودند
عراقیها را تار و مار کردند
.
تورجی خونده بود:
در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا میزد پدر
دنباݪ حیـدر میدوید
از پهلویش خون مےچکید
زهرایِ من، زهرایِ من..!
.
#شهید_حسینخرازی
#شهید_محمدرضاتورجی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
- چرا بیکار ایستادهای؟!
نمیخوای آرپیجی بزنی؟!
+ چرا، کمکم رفته موشک بیاره. منتظر اونم!
چند لحظه بعد حسین آمد با یک گونی موشک!
فرمانده لشکر بود..!
#شهید_حسینخرازی
•• ↷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•