eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
34.2هزار دنبال‌کننده
38.7هزار عکس
35.3هزار ویدیو
376 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 در میان بنی اسرائیل عابدی بود وی را گفتند فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند...! عابد خشمگین شد، برخاست و تَبَر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکَنَد. شیطان به صورت پیری ظاهر الصلاح در مسیر او مجسّم شد و گفت: ای عابد برگرد و به عبادت خود مشغول باش... عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد! مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند عابد بر شیطان غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه‌اش نشست شیطان در این میان گفت: دست بِدار تا با تو سخنی بگویم: "تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است، به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم. با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این، بهتر و صَواب تر از کندن آن درخت است" عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن، به صدقه دهم، و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ نبود، خشمگین شد و تَبَر برگرفت... باز در همان نقطه، شیطان پیش آمد و گفت: کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکَنَم شیطان گفت: دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کَند... در جنگ آمدند، شیطان عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست... عابد گفت: دست بَردار تا برگردم... اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک در چنگ تو حقیر شده‌ام؟ شیطان گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مُسخّر تو کرد، که هر کس کار برای خدا کند مرا بر او غلبه نباشد... ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•