eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28هزار دنبال‌کننده
36هزار عکس
30.7هزار ویدیو
334 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 آورده اند که زاغی در کوه بر بالای درختی خانه داشت و درآن حوالی سوراخ ماری بود.هرگاه زاغ بچه بیرون آوردی، مار بخوردی. چون از حدّ بگذشت و زاغ درماند، شکایت آن بر شَگال (شغال) که دوست وی بود بکرد، گفت: ”می اندیشم که خود از بلای این ظالم ِ جان شِکَر برهانم“. شگال پرسید که : ”به چه طریق قدم در این کار خواهی نهاد؟“ گفت : ”می خواهم که چون مار خفته باشد چشم ِ جهان بین او را برکَنم تا در مستقبل (در آینده) نور ِ دیده و میوه ی دل من از قصد او ایمن گردد“. شگال گفت: ”این تدبیر بابت خردمندان نیست. چه خردمند قصد دشمن بروجهی کند که درآن خطر نباشد... من ترا وجهی نمایم که اگر بر آن کارتوانا گردی سبب بقای تو و موجب هلاکِ مار باشد“. زاغ گفت: ”از اشارت دوستان نتوان گذشت و رای خردمندان را خلاف نتوان کرد“. شگال گفت: ”صَواب (راه درست) آن می نماید که در اوج هوا پروازی کنی و بربامها و صحراها چشم اندازی تا نظر برپیرایه ای (زیور و زینت) گشاده افکنی که ربودن آن میسّر باشد. فرود آیی و آن را برداری و هموارتر می روی چنان که از چشم مردمان غایب نگردی، چون نزدیک مار رسی بر وی اندازی تامردمان که درطلب پیرایه آمده باشند، نخست ترا بازرهانند آن گاه پیرایه بردارند“. زاغ روی به آبادانی نهاد. پیرایه ای درگوشه ای افکنده دید.آن را درربود و بدان ترتیب که شگال گفته بود، برمارانداخت. مردمان که در پی زاغ بودند، درحال، (بی درنگ) سر ِمار بکوفتند و زاغ بازرست». @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 🚩 آورده اند که زاغی در کوه بر بالای درختی خانه داشت و درآن حوالی سوراخ ماری بود.هرگاه زاغ بچه بیرون آوردی، مار بخوردی. چون از حدّ بگذشت و زاغ درماند، شکایت آن بر شَگال (شغال) که دوست وی بود بکرد، گفت: ”می اندیشم که خود از بلای این ظالم ِ جان شِکَر برهانم“. شگال پرسید که : ”به چه طریق قدم در این کار خواهی نهاد؟“ گفت : ”می خواهم که چون مار خفته باشد چشم ِ جهان بین او را برکَنم تا در مستقبل (در آینده) نور ِ دیده و میوه ی دل من از قصد او ایمن گردد“. شگال گفت: ”این تدبیر بابت خردمندان نیست. چه خردمند قصد دشمن بروجهی کند که درآن خطر نباشد... من ترا وجهی نمایم که اگر بر آن کارتوانا گردی سبب بقای تو و موجب هلاکِ مار باشد“. زاغ گفت: ”از اشارت دوستان نتوان گذشت و رای خردمندان را خلاف نتوان کرد“. شگال گفت: ”صَواب (راه درست) آن می نماید که در اوج هوا پروازی کنی و بربامها و صحراها چشم اندازی تا نظر برپیرایه ای (زیور و زینت) گشاده افکنی که ربودن آن میسّر باشد. فرود آیی و آن را برداری و هموارتر می روی چنان که از چشم مردمان غایب نگردی، چون نزدیک مار رسی بر وی اندازی تامردمان که درطلب پیرایه آمده باشند، نخست ترا بازرهانند آن گاه پیرایه بردارند“. زاغ روی به آبادانی نهاد. پیرایه ای درگوشه ای افکنده دید.آن را درربود و بدان ترتیب که شگال گفته بود، برمارانداخت. مردمان که در پی زاغ بودند، درحال، (بی درنگ) سر ِمار بکوفتند و زاغ بازرست». 💠 حكايت و داستانهاي آموزنده 👇👇 @DastaneRastan_ir