eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.2هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
28.5هزار ویدیو
325 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 قسمت اول: ولادت حضرت زهرا(س) از زبان حضرت محمد(ص) روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب‌تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی‌کند؟ این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می‌راند؟ آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی ... آن روزها که مرا در غار حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این مَلَک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من و پیامهای خداوند، پیام آورد که خداوند، چهل شبانه روز تو را می‌خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می‌طلبد... و من که جان می‌سپردم به پیام‌های الهی و آتش اشتیاقم زبانه می‌کشید بادَمِ خداوندی، انگار خدا با همه بزرگی‌اش از آن من شده باشد، بال در آوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم ... اما ... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می‌داشتم، خدا همیشه دوستش بدارد، دل نازکش را نمی‌توانستم نگران و آزرده خویش ببینم ... همان که در وقت بی‌پناهی پناهم شد و در وقت تنگدستی، گشایشم و در سرمای سوزنده تکذیب دشمنان، تن پوش تصدیقم؛ مادرت خدیجه خدا هم نمی‌خواست او را دل نگران و مشوش ببیند، در آن پیام شیرین، در آن دعوت زلال آمده بود که این چهل روز دوری از او را برایش پیغام کنم و کردم، عمار، آن صحابی وفادار را گسیل کردم و برای خدیجه نوشتم:«جان من! خدیجه! دوری‌ام از تو، نه به واسطه کراهت و عداوت و اندوه است، خدا تو را دوست دارد و من نیز، خدا هر روز، بارها و بارها، تو را به رخ ملائکه‌ی خویش می‌کشد، به تو مباهات می‌کند و ... من نیز. این دیدار چهل روزه من با آفریدگار و ... ضمناً فراق تو، هم فرمان اوست. این چهل شبانه روز را تاب بیاور، آرام و قرار داشته باش و درِ خانه را به روی هیچکس نگشای، من چهل افطار در خانه فاطمه بنت اسد می‌گشایم تا وعده الهی سرآید و دیدار تازه گردد.» نویسنده: سیدمهدی شجاعی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 قسمت دوم: مقدمات ولادت حضرت زهرا(س) چهل روز گذشت، در شام چهلم، حلقه ی در خانه را زدم، صدای دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار برآمد که:«کیست کوبنده دری که جز محمد(ص) شایسته کوفتن آن نیست؟» گفتم«:محمدم» دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد، در چشمهایش درخششی آشکار می‌گرفت. افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرفهای غروب جبرئیل، آن مَلَک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنارم نشست و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، خداوند از بهشت برایت هدیه فرستاده است، در پی او میکائیل و اسرافیل هم آمدند ـ جبرئیل با ظرفی که از بهشت آورده بود، آب بر دست‌هایم می‌ریخت، میکائیل شستشویشان می‌داد و اسرافیل با حوله لطیفی که از بهشت همراهش کرده بودند، آب از دستهایم می‌سترد. ببین دخترم! جان پدر به فدایت، که همه مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تکوین می‌یافت، ملائکه برای مقدمات ولادتت نازل می‌شدند. این را هم باز بگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می‌شوی. تویی که بهشت را برای بهشتیان افتتاح می‌کنی. این را اکنون که تو مهیای خروج از این دنیای بی‌وفا می‌شوی نمی‌گویم، این را اکنون که تو اسماء را صدا می‌کنی که بیاید و رخت‌های مرگ را برایت مهیا کند نمی‌گویم، همیشه گفته‌ام، در همه جا گفته‌ام که من از فاطمه بوی بهشت را می‌شنوم. یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیری؟ گفتم:«عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من درگروی رضای فاطمه است، رضای خدا در گروی رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا.» فاطمه جان بیا! بیا که سخت در اشتیاق دیدار تو می‌سوزم، بیا، بیا که دنیا جای تو نیست و بهشت بی‌تو بهشت نیست ... نویسنده:سیدمهدی شجاعی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 قسمت سوم: ولادت حضرت زهرا(س) از زبان حضرت خدیجه(س) وقتی رسول محبوب من به خانه درآمد، انگار خورشید پس از چهل شام تیره، از بام خانه طلوع کرده باشد، دلم روشنی گرفت و من روشنی را زمانی با تمام وجود، با تک تک رگ‌ها و شریان‌هایم احساس کردم که نور حضور تو را در درون خویش یافتم، آن حالات، حالاتی نبود که حتی تصور و خیالش هم از کنار ذهن و دل من عبور کرده باشد. کودکی در رحم مادر خویش با او سخن بگوید؟ کودکی در رحم مادر خویش خداوند را تسبیح و تقدیس کند؟ من شنیده بودم که عیسی در گهواره سخن گفته بود و وحدانیت خدا و نبوت خویش را از مأذنه گهواره فریاد کرده بود... و این همیشه برترین معجزه در اندیشه من بود اما من چگونه می‌توانستم باور کنم که کودکی در رحم مادر خویش با او به گفتگو بنشیند، او را دلداری دهد و پیامبری پدرش را شاهد و گواه باشد؟ و من چگونه می‌توانستم تاب بیاورم که آن کودک، کودک من باشد و آن مخاطب، من باشم؟ چگونه می‌توانستم این شادی را در پوست تن خویش بگنجانم؟ چگونه می‌توانستم این شعف را در درون دل خویش پنهان کنم؟ چگونه می‌توانستم این عظمت را در خود حمل کنم؟ شاید آن چند ماه حضور تو در وجود من، شیرین‌ترین لحظات زندگی‌ام بود. شب و روز گوش دلم در کمین بود که کی آوای روحبخش تو در سرسرای وجودم بپیچد و کی کلام زلال تو بر دل عطشناک من جاری شود، نفهمیدم آن چند ماه شیرین چگونه گذشت و درد زادن کی به سراغم آمد، اما همان هراس که از درد زادن بر دل مادران چنگ می‌اندازد، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد. زنان قریش و بنی‌هاشم همه روی برگرداندند و دست امید مرا در خلا یأس واگذاشتند و گفتند:... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•