eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.2هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
28.5هزار ویدیو
325 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠هيچ وقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن... دهن اين مردم هميشه بازه... 🔻پولدار كه باشى ميگن دزده، 🔻ساده كه باشى ميگن بدبخته، 🔻زياد گردش برى ميگن وله، 🔻تو خونه باشى ميگن افسردس، 🔻شوخ كه باشى ميشى سبك، 🔻سنگين كه باشى ميشى مغرور، 🔻خوشگل كه باشى ميگن مورد داره، 🔻مرامت مردونه باشه ميگن داره دون ميپاشه، 👈پس بذار هر چى كه ميخوان بگن، خداى توست كه بايد تو رو قضاوت کند... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قرارداد بسته ایم با چین درآید جان آمریکا از این ناراحتند زیرا شد آجر نان آمریکا در ایران عده ای هستند چنان مجذوب غربی ها که گویا کارشان باشد بلاگردان آمریکا چو هر کاری کند دشمن بَزَک ها می کنند او را اگر حتی بَزَک باشد کِشِ تنبان آمریکا نه استقلال خواهند و نه دنبال شرف هستند از اول بوده اند اینها پس آویزان آمریکا ز چین ما دوستی دیدیم ز آمریکا عداوت ها به چین تهمت زنند بوسه به آن دستان آمریکا اگر ادرار آمریکا ببارد بر سر اینها بگویند آخرش به به! از این باران آمریکا خدایا مغز برخی ها اگر حتی در آن گچ بود نباید این چنین باشند سگ دربان آمریکا نمی دانند آمریکا چه اوضاع بدی دارد؟ که باشد قبله آنها خرابستان آمریکا اگر ایران چو یک چشمه بجوشد از درون اما تقاضا می کنند آب از سر لیوان آمریکا اگر چین بوده خوش قول و به ایران سودها داده ولی از دید یک عده خوشا پیمان آمریکا! شنیدی قصه مجنون که عاشق بود بر لیلی؟ در ایران عده ای باشند چنین حیران آمریکا اگر چین هم عسل ریزد به کام و حلق شان آخر برای استخوانی پس روند بر خوان آمریکا چو آمریکا تکان خورده ز بحران های پی در پی برقصند این جماعت از تن لرزان آمریکا نمی دانم کدام زودتر به پایان می رسد کم کم لیبرالیسم ایرانی و یا دوران آمریکا؟ قرارداد بسته ایم با چین ز نوع بیست و پنج ساله چه زیبا هست آغاز خوش پایان آمریکا 📝 علی شیرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی بهتر از امام زمان؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنے بنویسے غَزلے از چشمش در همان مصرعِ اول قَلمَت گریه ڪند....💔🥀 /6/7مصادف اول محرم ❤ ❤ شهدارایاد کنید با ذکر صلوات.. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 سقوط نکنیم !!! ┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 استاد مسعود عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
!! آورده‌اند که روزی ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ: «ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺩﯾﺪه‌اﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﯽ!، ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻏﻼﻣﯽ ﯾﺘﯿﻢ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻭﯼ ﺩﻩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﻓﯽ ﺍﻟﺤﺎﻝ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﭙﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺍ ﻗﻄﻌﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ، ﺑﺨﻮﺭﺩﻡ.» ﮔﻔﺘﻢ : «ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﯽ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ» ﺣﺎﺗﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: «ﻏﻼﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻮﺿﻊ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ... ﭼﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺴﺖ؟» ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ.» ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ: «ﭼﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺵ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺨﯿﻠﯽ ﮐﻨﻢ؟» ﭘﺲ ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ: «ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑل ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺩﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺳﯿﺼﺪ ﺷﺘﺮ ﺳﺮﺥ ﻣﻮﯼ 🐪🐪🐪ﻭ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ🐑🐑🐑» ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﭘﺲ ﺗﻮ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﯽ!» ﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﻬﺎﺕ! ﻭﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ اﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ...» "حکایتهای_پندآموز" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️ درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان غذا و لباس نداشت، هر روز در شهر هرات غلامان حاکم را می دید که جامه های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربند های ابریشمین بر تن می بندند روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت: " خدایا بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر ما هم بنده ی تو هستیم" زمان گذشت و روزی شاه، خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست، میخواست ببیند طلا ها را چه کرده است؟ هر چه از غلامان می پرسید آنها هیچ نمیگفتند، یک ماه غلامان را شکنجه داد و میگفت: "بگویید خزانه ی طلا و پول حاکم کجاست؟ و اگر نگویید گلویتان را می برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می کِشم" اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل میکردند و هیچ نمیگفتند شاه آنها را پاره پاره کرد ولی آنان لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند شبی درویش صدایی را در خواب شنید که می گفت: "ای مرد، بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر..." 📙مثنوی معنوی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
در روزگاران قدیم، پادشاهی در خرّمی زندگی می کرد. پادشاه روزی برای شکار رفته بود که در بین راه با مردی برخورد کرد که یک چشم داشت... پادشاه با دیدن آن شخص حالش بد شد و دستور داد آن مرد را کتک بزنند و به زندان ببرند و در ادامه گفت: "این شخص برای ما بد یُمن است" پادشاه به شکار رفت و از قضا، آن روز شکار بسیاری زده بود... هنگام بازگشت دستور داد آن فرد را آزاد کنند و پیشش بیاورند شاه گفت: " تو آزادی امروز شکار ما خوب بود و به همین جهت تو را آزاد می کنم... برو و دعایش را به مُرده شکار های ما کن" مرد به پادشاه گفت: "مرا دیدی و به خاطر یک چشم داشتنم کتکم زدی و به زندان انداختی، درحالیکه من تو را دیدم و شکارت زیاد شد، حال تو بگو ببینم، من شوم بودم یا تو؟ " پادشاه از شنیدن حرف های او خندید و گفت: " حال دلخور نباش، از دلت در می آوریم " شاه رو به وزیر کرد و گفت: "یک کیسه از سکه های طلا و یک دست از لباس های ما را به او بدهید تا از ما راضی شود " مرد با ناراحتی گفت :"هدیه ات را نمی خواهم و تو را نمی بخشم، باشد که در آن دنیا، حسابمان را تسویه کنیم تو فکر می کنی چون پادشاهی و زور و قدرتش را داری، می توانی هر کار کنی و دل هر کس را خواستی بشکنی؟ و بعد با هدیه ات او را راضی کنی و دلش را بدست آوری؟ اما بدان همیشه آن طور که میخواهی پیش نمی رود و گاهی کسی مثل من پیدا می شود که مال و مَنالت، چشمانش را کور نمی کند و باید آن دنیا دلش را بدست آوری... مرد این را گفت و از کاخ بیرون رفت شاه ناراحت شده بود و داشت به حرف های آن مرد فکر می کرد. 📙کشکول شیخ بهایی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌 در روزی روزگاری، جوانی که سر و وضع فقیرانه ای داشت، به خانه پیامبر(ص) رفت... از قضا مرد ثروتمندی هم آنجا بود مرد فقیر کنار مرد ثروتمند نشست. ثروتمند وقتی دید جوان فقیر کنارش نشسته، لباسش را جمع کرد جوان از کار آن مرد ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد، سوال خودش را پرسید و از آنجا رفت بعد از رفتن جوان، پیامبر اکرم (ص) از مرد ثروتمند پرسیدند: " چه چیزی باعث شد تو آن کار را انجام دهی؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد یا از ثروت تو به او؟؟ " مرد ثروتمند کمی فکر کرد و با شرمندگی گفت: " قبول دارم رفتارم زشت بود اکنون برای جبران کارم حاضرم نصف اموالم را به او بدهم " حضرت کسی را فرستادند تا جوان فقیر را پیدا کند و به خانه بیاورد. جوان آمد و حضرت ماجرا را برایش تعریف کردند و پرسیدند :" آیا این مال را از او قبول می کنی؟" جوان پاسخ داد: " خیر! " حضرت پرسیدند:" چرا؟ " جوان گفت: " میترسم اگر آن بخشش را قبول کنم روزی به تکبری که او دچار شده دچار شوم، و دل کسی را بشکنم که حتی با بخشش نیمی از اموالم هم نتوانم آن را جبران کنم👌 📙کشکول شیخ بهایی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨امیرالمومنین امام علی علیه السلام: با عزم و اراده به جنگ سستی بروید. 📚غررالحکم و دررالحکم ح1098 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رسول خدا (ص) در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود به او فرمودند بگو لا اله الا الله. جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمده بود و نمی‌توانست، زنی در کنار بستر جوان نشسته بود، پیامبر(ص) از او پرسیدند این جوان مادر دارد؟ زن پاسخ داد: آری من مادر او هستم! حضرت فرمودند :تو از این جوان ناراضی هستی؟ زن گفت: آری 6 سال است که با او قهرم و سخن نگفته‌ام! پیامبر(ص) فرمودند: از او درگُذر..ـ زن گفت: خدا از او بگذرد؛ به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا از او گذشتم... سپس پیامبر(ص) به جوان فرمودند بگو لا اله الا الله جوان گفت لا اله الا الله پیامبر فرمودند چه می بینی؟ جوان گفت: "مرد سیاه و بد قیافه ای را در کنار خود میبینم که لباس چرکین به تن دارد و بد بوست، گلویم را گرفته و دارد خفه ام میکند..." حضرت فرمودند بگو: "ای خدایی که اندک را می پذیری و از گناهان بسیار در میگذری، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیاد مرا ببخش تو خدای بخشنده و مهربانی هستی" جوان هم گفت... حضرت فرمودند: اکنون نگاه کن ببین چه می‌بینی؟ جوان گفت: حالا مرد سفید رو و خوش قیافه و خوش بویی را می‌بینم لباس زیبا به تن دارد، در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور می‌شود... پیامبر(ص) فرمودند: دوباره آن دعا را بخوان جوان بار دیگر دعا را خواند حضرت فرمود: حالا چه می‌بینی؟ جوان گفت: مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است🌺 این جمله را بگفت و از دنیا رفت... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺👌 روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: "لبیك، لبیك ، لبیك!" حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟ ✨خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟ 📚 کتاب قصص التوابین (ص 198) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 ✅ 👌 ! روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتي این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ... سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
نامش ابراهیم ادهم بود، همه شهر او را مرد خداشناس و نیکوکار می دانستند... او و چند نفر از دوستانش برای زیارت خانه خدا به مکه رفته بودند... دور کعبه شلوغ بود و همه دور آن طواف می کردند، برخی با کفش و برخی دیگر برای احترام بیشتر، بدون کفش طواف می کردند... ابراهیم، ثروتمند مشهور مکه را دید که با اسب دارد طواف می کند، با خشم رو به او کرد و گفت: اینجا خانه خداست، تو اینجا هم دست از غرورت بر نمی داری و با اسب طواف می کنی؟؟! مرد ثروتمند رویش را برگرداند، البته او از یکی از خدمتکار های او شنید که می گفت: " به او محل نگذارید او به شما حسودی می کند" مرد، وقتی اوضاع را اینطور دید، دیگر چیزی نگفت و ایام حج به پایان رسید و کاروان ها یکی یکی به شهر و دیار خود بازمی‌گشتند... ابراهیم در وسط راه دید مرد ثروتمند با پای پیاده و در خاک های داغ بیابان راه می رفت. از یکی از خدمتکار های او پرسید: " چه شده؟ چرا شما پیاده می روید؟" خدمتکار پاسخ داد: " از کاروان جا ماندیم و آنها جلوجلو رفتند و دزد ها هم به ما حمله کردند و هر چه داشتیم بردند، حتی غذا و اسب نیز برایمان نگذاشتند که به شهر خود برگردیم" مرد با خود فکر کرد و رو به مرد ثروتمند گفت: "هرکس در محضر خدا بی ادبی کند و در چنین جای مقدسی که همه پیاده و پا برهنه می روند، با اسب راه برود سزاوار این است که پایش را روی خاک داغ بیابان بگذارد..." مرد ثروتمند شرمنده شد و سرش را پایین انداخت او نتیجه کارش را دیده بود و فهمید کارش اشتباه بوده و نتیجه بی ادبی اش را دیده است. ابراهیم هم وقتی دید او پشیمان است او را سوار بر اسب خود کرد و به او غذا داد...👌 📙جوامع الحکایات و قابوسنامه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
تلنگر بگذار دوام آوردن هنر تـو باشد تسلیم نشو ، مجال داری تو هنوز برای رسیدن و شروعی دوبـاره ، سایه هایت را بپذیر، ترس هایت را دفن کن ، بارهایت را رها کن ، دوبـاره پرواز کن. تسلیم نشو ، حتی اگر سرما بسوزاند، حتی اگر ترس نیش زند، حتی اگر خورشید غروب کند، و بـاد ساکت شود، هنوز هم در روحت شراره ای وجود دارد ، هنوز هم در رویاهایت زندگی وجود دارد. چرا که زندگی از آن توست و خواست توست ، زندگی را زندگی کن ، و چالش را بپذیر، •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📸 💠استاد انصاریان 🔸 طبق آیه قرآن، کل کره زمین به دست بندگان شایسته می‌افتد که رهبری و کارگردانی آن با امام زمان(عج) است و تمام فرستادگان امام عصر(عج)، غیر از عدالت رفتار نمی‌کنند. 🌸ویژه ولادت امام زمان(عج)🌸 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚜⚜ ✨ مفهوم «برکت» ✨ 🔹از پیامبر(ص) پرسیدند برکت درمال یعنی چه؟ درپاسخ، پیامبر مثالی زد و فرمود: گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد . سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل 7-6 بچه. به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت . مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد.» روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنید... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ نام یگانہ هستی آغاز میکنیم پنجشنبه 12 فروردین ماه را🌼 یڪ روزدیگر یڪ برڪت دیگر وفرصت دیگربراے زندگی خدای مهربانم توراسپاس بخاطر روزی دیگر و آغازی نو آخر هفته تون در پناه خداے مهربان🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پنج شنبه تون گلباران 🌾یه سلام گرم 🌸یه آرزوی زیبا 🌾یه دعای قشنگ 🌸برای تک تک شمامهربانان 🌾الهی شادیاتون زیاد 🌸غم هاتون کم 🌾عاقبتتون بخیر
پیشاپیش سیزده بدر مبارک🍀 اگرهرسین ِامسالت به سرتاجی پرازگل زد اگرتقدیرت ازنحسی به سمت ِروشنی پل زد به تن کن رخت ِخوشبختی نگوباورنمیکردم که من خوداین سعات را برایت آرزوکردم☘
✨﷽✨ 🌟 💚 ملاقات امام زمان عجل الله فرجه ✍ یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند: در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید. در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم! بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند! 📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص 158، گوهر صدف، ص 48 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍ ☘️ آیت الله نیا : ☀️حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) به كميل مي فرمايند : هر وقت از چيزي ترسيدي، بگو : لا حول ولا قوة الا بالله 🌿 چقدر اين فرمايش زيباست! اين يعني باور كن كه هيچ برگي هم بدون اذن خدا از درخت جدا نمي شود! همه چيز به اذن الله است . اين شناخت خداست. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨بلاخره اون کانالی که میخواستم پیدا کردم🤩 💸یک کانال پر از محصولات با قیمت های 😍 💄از تا و طبیعی اینجا موجوده🥔😍 🍋باتوجه به شرایط کنونی با ناچیز زندگی سالم داشته باشید😎 👈🏽فقط‌کافیه‌روی‌لینک‌کلیک‌کنید😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3858366519C335343d08f
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
💠 محصولات با قیمت 🤩 سریع‌کلیک‌کن‌روی‌کلمه‌(سلامت)😍👇 💠💠 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺 🌺🌺 🌺 🌺🌺🌺🌺 🌹 ویژه😍👆 💸قیمت منصفانه👈بالاترین کیفیت✊