eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.1هزار دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
30.4هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
💧مردی به خانه اش می رفت. نزدیک خانه که رسید جوان زشت و آبله رویی را دید. با چشمان چپ و سر بی مو و دهان گشاد و لب های کلفت و پوستی تیره. مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشت رو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد: ای مردک از این جا برو و دیگر هم به این کوچه نیا! دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت می کند! جوان بدون اینکه ناراحتم شود نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت درآورد و به مرد گفت: بگیر مال تو! من قبایم را به تو می بخشم! مرد نگاهی به قبای خوش رنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود شرمنده شد و کف دست راستش را روی سینه اش گذاشت و گفت: مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من می دهی! جوان با همان لبخند گفت! ای دوست! بدان که آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد! چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند. آری تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
💧گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد... با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد... مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم. مرد، صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکس ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد... طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است... مرد اول گفت: چه می گویی؟ من نود و نه ضربه زدم و دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم... و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم... قاضی گفت : مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست... اگر او نود ونه ضربه را نمی زد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند... جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند... اما خداوند مثقال ذره ها را هم محاسبه خواهد كرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین کلام:بسم الله زیباترین تکیه گاه:خدا زیباترین خانه:کعبه زیباترین آواز:اذان زیباترین ستون:نماز زیباترین معجزه:قرآن زیباترین محافظ:آیةالکرسی زیباترین عمل:عبادت زیباترین منزل:بهشت
💌 مادری بهتر از معلمی است #پیام_معنوی #خانه_داری(۶)
🍂این طرف اعمال کج، آن طرف ورد و دعا 🍃این طرف غیبت، دروغ آن طرف مهدی بیا!!! 🍂ما ز نسل کوفه ایم بی تعهد، بی وفا 🍃این طرف بار گناه آن طرف اشک و بکاء
❇️ بزرگترین خبرعلمی قرن : نخستین تصویرواقعی از یک سیاهچاله در مرکزکهکشان M87 که در 10 آوریل 2019 توسط تلسکوپ "افق رویداد" عکسبرداری شده است. ❇️بشر برای اولین بار در10آوریل 2019 مصادف با 21 فروردین 1398 تصویر واقعی یک سیاهچاله را مشاهده کرد؛ این تصویر باردیگر صحت "نسبیت عام" انیشتین را به اثبات رساند. 🔸سیاهچاله ها از مرگ ستاره های بسیاربزرگ بوجود می آیند و سه ویژگی دارند : 1️⃣هرگزدیده نمیشوند؛ چون به دلیل گرانش بسیارقوی حتی نور هم نمیتواند آنها را ترک کند. 2️⃣نیروی گرانش بسیارزیادی دارند؛ به همین دلیل همه چیزدراطراف خود را همانند جاروبرقی به سوی خود میکشند و میبلعند. 3️⃣ باسرعت بسیارزیادی حرکت میکنند. ❤️فلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ (تکویر/16-15) ❤️پس قسم یاد می کنم به ستارگانی که پنهان میشوند ، درحرکتند و جذب میکنند(می روبند) 💫💥☄کانال عجایب قرآن💥☄💫 🆔 @Ajayeb_Quran
🌸🍃🌸🍃 "بهلول "یکی از معروفترین شخصیت ها در ادبیات داستانی ماست، که به عاقل دیوانه نما شهرت دارد. برخلاف "ملانصرالدین "که یک شخصیت کاملاً خیالی است، "بهلول واقعا در تاریخ وجود داشته است و از طرف مادری با" هارون‌الرشید "خلیفه معروف عباسی نسبت داشته و از طرفی از یاران نزدیک "امام جعفر صادق علیه السلام "بوده که بنا به فرمان امام برای حفظ جانش، خود را به دیوانگی می زند. بهلول در لغت به معنی گشاده رو و بذله گو است و مجموعه حکایت های او یکی از شیرین ترین و پندآموز ترین حکایت ها در ادبیات فارسی محسوب می‌شود @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 هر چیزی نو کردن‌اش ذوق و افتخار دارد، الّا رفیق؛ که کهنه‌اش به‌تر. چون آن‌چه به پای کهنه کردنِ رفاقت رفته را به هیچ قیمتِ دیگر نمی‌توان خرید: زمان. این است که تو اگر می‌خواهی زرنگ بودن‌ات را به رخ بکشی - عزیزِ دلم - به جایِ دور ریختن و نو کردن رفیق‌ها و رفاقت‌هات، کهنه‌شان کن. به ما بپیوندید:
🌸🍃🌸🍃 ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند. تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای دور و برمان.
#پیام_معنوی #خانه_داری(۶) 🌹 مادری بهتر از معلمی است🌹 ⚜💢 مادری مانند معلمی شغلی بسیار ارزشمندتر از هر کسب و کار دیگری است. ⚜💠 چون مستقیماً به تربیت انسان می پردازد. 👌👌🌹 ⚜♻️ترجیح مادری بر معلمی هم معلوم است، چرا که معلم دست یار مادر و توضیح دهنده ی تعلیمات حکیمانه ی مادر است. 💢💯💢 ⚜🌀 مدرسه مکمل خانه است و تغییر چندانی در تربیت خانوادگی نمی تواند ایجاد کند. ✅ 💙 علیرضا پناهیان 💙
💢حکایت‌ آموزنده ✍به بهلول گفتند تقـوا را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه میک‌نید؟ گفتند: پیوسته مواظب‌ هستیم و با احتـیاط راه می رویم تا خود را حفـظ ڪنیم... 👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گـناهان کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای ڪوچڪ درست شـده اند.
🌸🍃🌸🍃 ‍ روزی ملانصرالدین پسرش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و پسر در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده پسر کوچکش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و پسرش را سوار خر کرد و به راه افتادند. پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و یک بچه فسقلی سوار خر است. پس احترام بزرگتر چه؟ بچه خجالت نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند! باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و پسرش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند. به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!! به ما بپیوندید: