🌸🍃🌸🍃
حضرت امام صادق (ع) میفرمایند:
کار خیر و خدمت به ضعفا با سه چیز تکمیل می شود:
اول اینکه از طرف انجامدهنده، کوچک و ناچیز به حساب آید.
دوم اینکه مخفی و نهانی باشد.
سوم اینکه در انجام آن سرعت و عجله به عمل آید.
پس زمانی که آن را کوچک شمری پیش کسی که آن کار را برای او انجام می دهی آن را بزرگ شمردهای،
وقتی آن را مخفی و نهانی انجام دادی آن عمل نیک و انفاق را تمام و تکمیل کردهای
و زمانی که در انجام آن سرعت و شتاب کردی، آن را برگیرنده، گوارا نمودهای
و اگر چنانچه آن کار خیر و انفاق را بدون این شرایط انجام دهی، در حقیقت آن را از بین برده و نابود ساختهای
#بحارالانوارج96ص144
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📜 #از_عاشورا_تا_ظهور 10
♥️حسین و مهدی
🌟 میان امام حسین و حضرت مهدی علاوه بر صفات و ویژگیهای مشترکی چون «عصمت، علم، مهربانی، شجاعت، حکمت...» پیوندها و شباهت های دیگری هم وجود دارد که قابل تامل است!
☝️القابی چون «غَریب»، «طَرید = طرد شده» و «شَرید = آواره» که به هر دوی این بزرگواران، نسبت داده شده از جملهی این شباهت هاست. اینکه در اعمال شبِ نیمهی شعبان، زیارت امام حسین وارد شده، نکند به این جهت باشد که بخواهد به «مردم عصر غیبت» توجه دهد که حسین امامِ کسانی بود که او را به «العَجَل» خواندند، اما در آخر، او را تنها گذاشته و غریبانه به شهادت رساندند! مبادا منتظرین چنین کنند!
🔥 آگاه باشیم! که زور و زَر و تزویر و شهوت... خونِ امام را مباح خواهد کرد! وجود این تمایلات نفسانی، امروز هم بر تنهایی و غربت ولیّ عصر بی اثر نخواهد بود! "جهت تعجیل در امر فرج، با هواهای نَفس خود مبارزه کنیم"
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
در یک شهربازی، پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد. سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رفت؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
💥چیزی که باعث رشد آدم ها می شود رنگ و ظواهر نیست. رنگ ها و تفاوت ها مهم نیستند. مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته تر میشه.
📚 مجموعه شهر حکایات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️
🎆یاالله یاامام جـــــواد(ع)🎆
▪️شهادت مظلومانه ی نهمین اخترتابناڪ امامت وولایت حضرت امام جواد(ع)رابه صاحب عزای اصلی حضرت صاحب الزمان ارواحناالفداه و عموم شیعیان حضرت تسلیت عرض مینماییم..
🕊بانام ویادخداوباڪسب اجازه ازمولایمان✨امام زمان عج الله✨وبانوی دوعالم حضرت زهرا( س)
🕊متوسل میشویم به باب الحوایج، امام جواد علیه السلام و
🔷 به نیت ...
🌺سلامتی وظهورهرچه سریعترمولایمان🌺
🌺شادی روح امام جـــــواد(ع) 🌺
🌺رفع مشکل ازدواج تمامی مجردین🌺
🌺گشایش در امر ازدواج🌺
🌹شفای همه بیماران....🌹
🌹حل شدن و رفع مشکلات و به اسودگی رسیدن مردمان کشور مان و همه مسلمانان🌹
گل صلوات🔷
◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️
🍃🌹به نیابت ازمعصومین وانبیاء وشهداهدیه میڪنیم به..
🌸 🌟امام جـــــواد(ع)🌟🌸
📿یاالله📿یامحمد(ص)📿یاعلی ع📿یافاطمه س📿یاحسن ع📿یاحسین ع📿یااباصالح المهدی عج📿ادرکنی ولاتهلڪنی📿
◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️
🍃🥀اللهم عجل لولیڪ الفرج به حق امام جواد(ع) 🥀🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
📚 مجموعه شهر حکایات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حکایت آموزنده رنج یا موهبت!
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر آورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃 داستان کوتاه و پندآموز
✍شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...! اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم... و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
💥زندگی، همین روزهایی است که
منتظر گذشتنش هستیم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
سَبیل الله چیست؟
وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (148 - بقره)
هر کسی را راهی است به سوی حق که بدان راه یابد (یا قبلهای است که به آن روی آورد)، پس بشتابید به خیرات!
صِراط مُستقیم یک راه (بزرگراه) بیش نیست که انسان را از تولد تا مرگ در دنیا آسایش میدهد و بعد از مرگ هم وارد دریای رحمت الهی میسازد، به همین دلیل صِراط جمع ندارد. این صراط مستقیم فرعیهایی هم دارد که انسان را به این صراط مستقیم که یک بزرگراه است میرساند. «و وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا» اشاره به این راههای فرعی دارد.
احترام به والدین یکی از این راههای فرعی است که انسان با دعایِ والدین از راه فرعی به این صراط مستقیم میرسد.
محبت راستین اهلبیت سلام الله علیهما توأم با عمل، فرعی دیگری است که انسان را به صراط مستقیم میرساند. و هزاران راه فرعی دیگر، که اصطلاحاً میگویند: «نور، نور میآورد.»
وقتی خداوند میفرماید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ» در انجام کارهای خیر به سرعت از یکدیگر پیشی بگیرید یعنی اینکه این راهها سریعتر شما را به من میرساند. هیچ اتوبانی را کنار شهر و خانه مردم نمیسازند بلکه باید برای رسیدن به بزرگراه از فرعی عبور کرد و به آن متصل شد.
إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ (4 - لیل)
همانا تلاشتان گوناگون و پراکنده است.
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ (5 - لیل)
اما کسی که (ثروتش را در راه خدا) انفاق کرد و پرهیزگاری پیشه ساخت.
وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ (6 - لیل)
و وعده نیکوتر را (که وعده خدا نسبت به پاداش انفاق و پرهیزگاری است) باور کرد.
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ (7 - لیل)
پس به زودی او را برای راه آسانی (که انجام همه اعمال نیک به توفیق خداست) آماده میکنیم.
چرا خداوند متعال در کلام وحی برای شیطان صراطی ذکر نکرده است؟
در دنیا یک راه بیشتر نیست که همان صراط مستقیم خداوند است و شیطان برای خود راهی ندارد و سوگند خورده است که بر سر همان صراط مستقیم مینشیند تا انسانها را گمراه کند.
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16 - اعراف)
(شیطان) گفت: چون تو مرا گمراه کردی من نیز البته در کمین بندگانت در سر راه راست تو مینشینم.
پس در دنیا یک راه مستقیم است و کسی که در راه مستقیم قدم بردارد باید سرش به سمت رو به رو باشد و جلو را ببیند، چون مقصد در جلو است، برای همین است که شیطان از هر طرف میتواند به انسان نزدیک شود، مگر از رو به رو که قدرت گمراهی انسان را ندارد.
ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِين (17 - اعراف)
آنگاه از پیش روی و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان درمیآیم (و هر یک از قوای عامله و ادراکی آنها را به میل باطل میکشم)، و بیشتر آنان را شکرگزار نعمتت نخواهی یافت.
شیطان میخواهد کسی که سرش را به سمت خدا گرفته است و در صراط مستقیم قدم برمیدارد به اطرافش متوجه کند و انسان باید سرش به سمت جلو باشد و پشتِ سر و طرفین خود را نگاه نکند، به این معنا که از هیچ چیزی نترسد، چون تا زمانی که انسان صورتش به سمت خدا باشد هیچ چیزی از اطراف قادر به آسیبزدن به او نیست.
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً (79 - انعام)
بدرستی که من روی خود را به جانب کسی میکنم که آسمانها و زمین را از عدم آفریده است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مجازات_گناه_در_این_دنیا
✨ پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمهای عبادت میکرد و از علفها و میوههای جنگلی کوه هم میخورد. روزی از کوه به زیر آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزدیک ده رسید، مزرعه گندمی دید.
خیلی خوشش آمد، پیش رفت و دو تا سنبله از گندمها چید و کف دستش خرد کرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنکه چند قدمی به طرف ده پیش رفت، به خودش گفت: «ای مرد! این گندم از مال که بود خوردی؟… حرام بود؟… حلال بود؟…» زاهد سرگردان و پریشان شد و گفت: «خدایا! من طاقت و توش عذاب آن دنیا را ندارم ـ هرچه میخواهی بکنی و به هر شکلی که جایز میدانی مجازاتم کن و تقاص این چند دانه گندم را در همین دنیا از من بگیر!» خدا دعا و درخواست او را قبول کرد و او را به شکل گاوی درآورد و به چرا مشغول شد.
صاحب مزرعه که آمد و یک گاوی در گندمزارش دید هرچه در حول و حوش نگاه کرد کسی را ندید ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر که از گوشت و پوست او هم استفاده کرد، کله خشک او را برای مزرعهاش «داهول» کرد یعنی مترسک کرد و توی زمین سر چوب کرد ـ روزی که صاحب زمین مزرعهاش را چید و کوبید و گندم را خرمن کرد، شب دزدها آمدند و جوالهاشان را از گندم پر کردند ناگهان صدای غشغش خنده از کله خشک گاو بلند شد، دزدها مات و حیران شدند و خشکشان زد، هرچه به این طرف و آن طرف نگاه کردند دیدند هیچکس نیست اول خیلی ترسیدند و گندم جوال کردن را ول کردند.
💥بعد آمدند پیش کله و ایستادند و گفتند: «ای کله! ترا خدا بگو ببینم چرا میخندی؟ تو که هستی؟ چرا اینطور میخندی و ما را مسخره میکنی؟» کله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنین مکافاتی میبینم ـ وای به حال شما که جوال جوال می برید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پادشاهی به همراه غلامش سوار کشتی شدند.
غلام هرگز دریا را ندیده بود شروع به گریه و زاری کرد و همچنان می ترسید و هر کاری می کردند آرام نمی شد و پادشاه نمی دانست که باید چکار کند .
حکیمی در کشتی بود به پادشاه گفت اگر اجازه بدهی من آرامش میکنم و پادشاه قبول کرد.
حکیم گفت غلام را در دریا بیاندازند.
پس چند بار دست وپا زدن گفت تا اورا بیرون آوردند.
رفت در گوشه ای ساکت و آرام نشست ودیگر هیچ نگفت.
پادشاه بسیار تعجب کرد و گفت حکمت کار چه بود؟
گفت او مزه غرق شدن را نچشیده بودو قدر در کشتی بودن و سلامتی را نمی دانست
به راستی
قدر عافیت کسی میداند که به مصیبتی گرفتار آید...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅سرآغاز نافرمانی خدا
💢قال رسول الله صلّي الله عليه و آله : إن أولَ ما عُصِيَ الله عزوجل به ستٌّ: حبُّ الدنيا و حبَّ الرئاسة و حبُ الطعامِ و حبُّ النَومِ و حبُّ الراحةِ و حبُّ النساءِ.
✍رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - فرمودند: سرآغاز نافرماني خدا - عزوجل - شش چيز است:
1. دوستي دنيا.
2. دوستي رياست.
3. دوستي خوراك.
4. دوستي خواب
5. دوستي راحتي
6. دوستي زنان.
☝️موارد مذکور در روایت ناظر به دوستی و محبت زیادی است که انسان را از دایره بندگی و فرمانبرداری خارج سازد و الا محبت های اندک دنیایی که به نافرمانی منجر نشوند از این قاعده مستثنی هستند.
📚«الكافي، ج 2، ص 289»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💢 بذر دين
✍پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود. سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت:
💥چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛ مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ، ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ به دﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ،
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ،
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ،
و ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ
✍ الهی قمشهای
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#طنز :)
خليفه از بهلول پرسيد:
تا به امروز موجودی
احمقتر از خود ديدهای؟
بهلول گفت: نه والله
که نخستين بار است
این سعادت را پیدا کردهام...!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
BQACAgQAAx0CVc35HwACGwNg6fn-YgYerfj9fHPRSgyyKhVGdQACrgsAAiEKSFM73OBOnXQAAUIgBA.gif
191.3K
🌷شهیدی که نذر حضرت زهرا بود،در ولادت حضرت زهرا بدنیاامدو با شهادتش شهیدشد🌷
چندسالی بود ازدواج کرده بودیم اما صاحب فرزند نمیشدیم برای حل مشکل رفتیم دیدار اقای گلپایگانی
پیشنهاد داد به حضرت زهرا(س)متوسل بشیم به حضرت زهرا(س)توسل کردیم و سفره نذری پهن کردیم سال بعد روز ولادت حضرت زهرا(س) پسرم دنیا اومد،باشروع جنگ رفت جبهه و سال 64 در سالروز شهادت حضرت زهرا(س)شهید شد
#شهیدعلےبیطرفان
#یادش_باصلوات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهید «حسن ریاحی نسب»
فرزند ابراهیم دوم اردیبهشت ماه 1345 در خمینی شهر متولد شد.
او در سال 1363 به پیشنهاد مادر و رضایت او به خواستگاری یکی از اقوام مادرش رفت. مدت دو سال از این مراسم عقد گذشت. مادرش میگوید: «برحسب علاقهمندی به پسرم و اینکه مدتی از مراسم عقد او گذشته بود میخواستم او را سرگرم زندگی کنم، پیشنهاد دادم که مراسم عروسی برگزار شود اما او گفت: من باید به خدمت سربازی بروم تا دِینی که به گردن دارم را ادا کنم. انشا الله پس از خدمت زندگی مشترکم را آغاز میکنم.»
در دوران دفاع مقدس بارها در جبهه حضور یافت و سرانجام در 31 تیر 1367 در مصاف با دشمن در جبهه سومار به اسارت ارتش عراق درآمد. او در 24 شهریور 1368 بر اثر نارسایی حاد کلیه در زندان رمادیه عراق به شهادت رسید.
پیکر مطهرش پس از سال ها به میهن بازگشت و در قبرستان باولگان جنب مسجد امام محمدباقر(علیه السلام) خمینی شهر به خاک سپرده شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند،
از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند
⭐️زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست.
📚 مجموعه شهر حکایات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠جواب دندان شکن آقای قرائتی به وهابی
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:
ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن
قلم را به من بدهید!
بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!
آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت
ﺯﻣﯿﻦ و گفت:
ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که ﺧﺪﺍ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹#داستان_آموزنده
روزی حضرت موسی علیه السلام در حین مناجات به پروردگار عرض کرد: خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم ببینم که چگونه شخصی است!
جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای موسی، قصابی که در فلان محل است همنشین توست.
حضرت موسی به درب دکان قصاب رفت، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.
تا شب چیز خاصی از او ندید.
شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل به راه افتاد.
موسی تا درب منزلش همراهش رفت و به او گفت: مهمان نمیخواهی؟
گفت: بفرمائید.
آنگاه جوان غذائی تهیه نمود و زنبیلی از طبقه فوقانی به زیر آورد، پیرزنی بسیار کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد و غذا را با دست خویش به او خورانید.
هنگامی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد پیرزن کلماتی که مفهوم نبود به زبان آورد؛ بعد جوان برای حضرت موسی علیه السلام غذا آورد و خوردند.
موسی علیه السلام سوال کرد حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: این پیرزن مادر من است، چون وضع مادیام خوب نیست که کنیزی برایش بگیرم خودم او را خدمت میکنم.
پرسید: آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم میگوید: خدا ترا ببخشد و همنشین و هم درجه حضرت موسی علیهالسلام در بهشت کند.
موسی فرمود: ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای او را دربارهات مستجاب گردانیده و جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.
پ.ن: مهم نیست چه جایگاهی داریم؛ مهم آن است در جایگاهی که خداوند ما را قرار داده بهترین باشیم.
پ.ن2: تا حالا به اين فكر کردهایم که چرا نگاه به دریا عبادت است؟! آیا به خاطر این است که ما را به یاد بزرگی و عظمت خداوند میاندازد یا دلایل دیگری هم دارد؟!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🧜♂تنها یک جا عزرائیل در گرفتن جان غمگین شد
✍نوشته اند در روزگار پیشین پادشاهی بود سخت بزرگ و کشور او وسیع، نعمت وی تمام، فرمان او روان، چون عمر به آخر رسید ملک الموت، او را قبض روح کرد و به آسمان رفت. فرشتگان از او پرسیدند: در این همه جانی که ستاندی تو را به کسی رحم آمده یا نه؟
گفت: آری. زنی که آبستن بود و در بیابانی می گذشت ناگهان درد تولد کودک گرفت چون کودکش به دنیا آمد مرا فرمودند که جان مادر کودک را بستانم، جان وی بستاندم و آن کودک را در بیابان گذاشتم، به غریبی آن مادر مرا رحم آمد و بر آن کودک از تنهایی و بی کسی غمگین شدم. فرشتگان گفتند، ای فرشته مرگ، آن پادشاه را که جانش گرفتی، همان کودک تنها و بی کسی بود که در بیابان گذاشتی. گفت: جل الخالق.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CWTEf3AACWqJg6aQglIrbf1Xpdzws1vKRPcNqOQACBwgAAlitsFApTjHl67aWtiAE.mp3
12.07M
{آجَرَکَ اللّٰه یٰا صاحِبَ الزَّمٰان}
اَدرِکناٰ یٰا جَوادَ الاَئمِه😭
من گدای جوادم🤲
🎤حاج محمود کریمی؛
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ امام صادق علیه السلام می فرمایند:
✍چون حضرت حسین علیه السلام به دنیا امد خداوند به جبرییل دستور داد که با هزار ملک فرود آید تا از جانب خداوند و خودش به حضرت رسول (ص) تهنیت بگوید. چون جبرئیل نازل می شد در جزیره ای به ملکی از حاملان عرش عبور نمود که نامش فُطرُس بود که خداوند به او دستوری داده که در اجرای آن سستی ورزیده پس بالش را در هم شکسته و در ان جزیره انداخته بود و فطرس هفتصد سال در آنجا به عبادت خداوند مشغول بود تا روزی که امام حسین علیه السلام متولد شد.
چون دید که جبرئیل با ملائکه فرود می آیند از جبرئیل پرسید به کجا می روید؟ فرمود: خداوند نعمتی به حضرت محمد عطا فرموده مرا برای تهنیت و مبارک باد فرستاده است. فطرس گفت: مرا نیز با خود ببر شاید پیامبر اکرم (ص)برایم دعا کنند. جبرئیل او را به همراه خود برد. چون خدمت پیامبر (ص) رسید و از جانب خداوند و خود تهنیت گفت شرح حال فطرس را به عرض رسانید حضرت فرمود: به او بگو بال خود را به این مولود بمالد و به جایگاه خود برگردد. فطرس بال خود را به حضرت حسین (ع) مالید و بالا رفت و در آن حال می گفت ای رسول خدا به زودی امت تو این مولود را شهید می کنند. چون آن بزرگوار بر من حق دارد هر کس او را زیارت کند من زیارت او را به حضرتش می رسانم و هیچ مسلمانی به او سلام ندهد یا بر او صلوات نفرستد مگر آنکه به حضرتش می رسانم.
به روایت مناقب؛ چون فطرس به آسمان بالا رفت می گفت: کیست مثل من و حال آنکه من آزاد شده حسین فرزند علی و فاطمه(س) هستم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌙امام على عليهالسلام: در حديث معراج: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلّم در شب معراج، از پروردگار خود خواست و چنين گفت: پروردگارا ! مرا به كارى راه نماى كه با آن به تو نزديك شوم.
فرمود: شبت را روز، و روزت را شب بدار .
پرسيد: پروردگارا! چگونه چنين توان كرد؟
فرمود: خواب خويش را نماز، و خوراك خود را گرسنگى قرار بده.
❤️اى احمد! به عزّت و جلالم سوگند، هيچ بندهاى برايم چهار چيز را تضمين نمىكند، مگر اين كه او را به بهشت در مىآورم:
-زبان فرو بندد و آن را جز بدانچه به وى مربوط است، نگشايد؛
-دل خويش را از وسواس حفظ كند؛
آگاهى من از او و اين را كه او در زير نگاه من است، پاس بدارد؛
نور ديدهاش، در گرسنگى باشد.
اى احمد! كاش، شيرينىِ: گرسنگى، سكوت، خلوت و آنچه را از آن به ارث بردهاند، چشيده بودى!
پرسيد: پروردگارا ! ارث گرسنگى چيست؟
فرمود: حكمت، حفظ دل، تقرب به خداوند، اندوه دائم، كم هزينگى براى مردم، حقگويى، و اهمّيت ندادن به اين كه در گشايش و آسانى مىزيد يا در سختى و دشوارى.
❤️اى احمد ! آيا مىدانى با كدام حالت و وقت، بنده به من تقرّب مىجويد؟
گفت: نه، اى پروردگار!
فرمود : آن هنگام كه گرسنه يا در حالت سجده باشد.
📚«إرشاد القلوب،ص 200، بحارالأنوار،ج 77،ص 22 ،دانش نامه احاديث پزشكي،ج 2»🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت « ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟»
خدواند آهسته در گوش آدم گفت:
«من خود با تو می آیم»
آدم پرسید: « این چگونه باشد؟»
فرمود: « تو در سیمای آن حوّا که همراه توست #خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیات جمال من که هردم تجدید می شود خواهی یافت.
حوّا اقیانوسی است آکنده از درّ و گوهر که آن را هیچ پایان نیست
اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت.
غوّاصی باید، چالاکی، نیکبختی، تا دردانه
#عشق را در ژرفای وجود او صید کند.»
#عشق دردانه است
و من غوّاص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا
تا کجا سر بر کُنم
🖌الهي قمشه اي
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•