🌸🍃🌸🍃
🚨#عملی_به_خاطر_خدا
✍خداوند متعال به حضرت موسى بن عمران عليه السلام وحى فرستاد كه:
اى موسى!
آيا هرگز عملى از براى من بجاى آورده اى؟
عرض كرد :
پروردگارا!
نماز براى تو بجا آورده ام،
روزه را براى تو گرفته ام،
صدقه داده ام و ذكر تو نموده ام.
🔸خطاب شد :
اما نمازت، دليل بر خداپرستى توست و روزه، سپر آتش است از براى تو، و صدقه، سايبان است از برايت در قيامت، و ياد من نور است از براى تو، پس كدام عمل از براى من به جاى آوردى؟
🔹موسى عليه السلام عرض كرد :
پرودگارا مرا راهنمايى كن بر عملى كه از براى تو باشد.
از طرف خداوند به او خطاب شد:
🔸آيا هرگز با دوستان من دوستى و با دشمنان من دشمنى نموده اى؟
آنگاه حضرت موسى عليه السلام متوجّه گرديد كه افضل اعمال نزد خداوند دوستى با دوستان خداوند متعال و دشمنى با دشمنان او مى باشد.
📚#جامع_الاخبارص128
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍃🌸
🍃🌸🍂
🍂
🔹#جلوگيري_از_دو_دفعه_قصاص
✍مردي مرد ديگري را كشت،
برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد،
عمر به وي دستور داد قاتل را بكشد،
برادر مقتول قاتل را به قدري زد كه يقين كرد او را كشته است.
🔸اولياي قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقي در بدن داشت به معالجهاش پرداختند و پس از مدتي حالش خوب شد.
برادر مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت :
🔹تو قاتل برادر من هستي بايد تو را بكشم،
مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشتهاي و حقي بر من نداري.
مجددا نزاع را به نزد عمر بردند،
عمر دستور داد قاتل را بكشند،
ولي نزاع ادامه يافت تا اين كه به نزد حضرت امير عليهالسلام رفته و از او داوري خواستند.
🔸علي عليهالسلام به قاتل فرمود: شتاب مكن، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وي فرمود:
حكمي كه درباره آنان گفتهاي صحيح نيست.
عمر گفت: پس حكمشان چيست؟
🔹علي عليهالسلام :
ابتدا قاتل شكنجههايي را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص ميگيرد و آنگاه برادر مقتول ميتواند او را بكشد.
🔸برادر مقتول با خود فكري كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرفنظر كرد.
📚#امام_علی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸چرا می گویند به هزار و یک دلیل!؟!🤔
#کاربرد_ضرب_المثل:
🔹به افرادی گفته میشود که از فاجعه کار مطلع نیستند اما اصرار به گفتن آن دارند.
#داستان:
✍در روزگار قدیم ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست بفهمند ساعت چند است.
ماه رمضان که می شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می شد.
به همین دلیل، ماه رمضان که می شد، توپ در می کردند. یعنی وقتی که اذان می رسید ، صدای توپ بلند می شد.
🔸معمولاً روی یکی از تپه های دور و بر هر شهر یک توپ جنگی می گذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور می کردند که وقت افطار و سحر، گلوله ای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلوله ها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمی رساندند.
اما صدای انفجار آن ها آن قدر بلند بود که مردم می توانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
🔹معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شبهای ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.
مردم پای سفره های سحر نشسته بودند و سحری می خوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
🔸مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید.
سر و صدای مردم بلند شد:
- این چه وضعی است؟
چرا توپ در نکرده اند؟
جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند.
امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید:
🔹چرا توپ در نکردی؟
توپچی با خونسردی پاسخ داد:
قربان به هزار و یک دلیل!
اول این که باروت نداشتیم.
امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت:
همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائتی : وقتی قراره در مستراح هم درس بگیری 😂😂😂
#خنده_حلال
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#چهار_اصطلاح_غلط_و_نیاز_به_اصلاح
1- خدا بد نده:
این کلام اهانت به پروردگار است. زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
«هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود شما(که بخاطر اعمال خودتان است)»
2- عیسی به دین خود، موسی به دین خود:
این جمله معنای صحیحی ندارد. زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همه آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند.
3- ولش کردی به اَمان خدا:
این حرف کفر آمیز است. زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
پس بدبخت شد رفت.
4- انسان جایز الخطاست:
این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست. بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" ست. یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🤲#از_زیباترین_دعاها :
خدایا برای همسایه که نان مرا ربود
"نان"
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند
"مهربانی"
برای کسانی که روح مرا آزردند
"بخشش"
و برای خویشتن خویش
"آگاهی و عشق" می طلبم ...
✍"دکتر علی شریعتی"
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
🚨#درسی_از_ادیسون
✍اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه ميكرد.
🔸اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل ميگرفت تا آماده بهينهسازي و ورود به بازار شود.
در همين روزها بود كه نيمههاي شب از اداره آتشنشاني به پسر اديسون اطلاع دادند،
🔹آزمايشگاه پدرش در آتش ميسوزد و حقيقتاً كاري از دست كسي بر نميآيد و تمام تلاش مأموران فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود.
🔸پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته ميكند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره ميكند.
🔹پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او ميانديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر ميبرد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سرشار از شادي گفت:
پسر تو اينجايي؟
مي بيني چقدر زيباست!
رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟ حيرت آور است!
🔸من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت!
نظر تو چیست پسرم؟
🔹پسر حيران و گيج جواب داد:
پدر تمام زندگيت در آتش ميسوزد و تو از زيبايي رنگ شعلهها صحبت ميكني؟ چطور ميتواني؟ من تمام بدنم ميلرزد و تو خونسرد نشستهاي؟
پدر گفت:
🔸پسرم از دست من و تو كه كاري بر نميآيد. مأمورين هم كه تمام تلاششان را ميكنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد! در مورد آزمايشگاه و بازسازي يا نوسازي آن فردا فكر ميكنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعلههاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!
🔹 فردا صبح ادیسون به خرابهها نگاه کرد و گفت:
" ارزش زیادی در بلاها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم."
🔸توماس آلوا اديسون سال بعد مجدداً در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 #داستان_کوتاه
✍"احنف بن قیس" نقل می کند:
روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم.
🔸پرسیدم این چه طعامی است؟
معاویه جواب داد:
مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریختهاند.
🔹بی اختیار گریه ام گرفت.
معاویه با شگفتی پرسید:
علّت گریه ات چیست؟
گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛آنگاه سفرهای مُهر و مُوم شده آوردند.
از علی پرسیدم:
🔸در این سفره چیست؟پاسخ داد نان جو.گفتم شما اهل سخاوت می باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می کنید؟
علی فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می ترسم حسن و حسین، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.
گفتم مگر این کار حرام است؟
🔹علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست.
✍معاویه گفت:ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد.
📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌹#داستان_آموزنده🌹
🔻#طلبه_جوان و #دخترشاه_عباس
✍شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.
دختر گفت :
شام چه داری؟
🔻طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
🔻صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... .
محمد باقر گفت :
شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
🔻شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... .
🔻لذا علت را پرسید طلبه گفت:
چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
🔻شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند.
🔸از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌸🍂🌸🍂🌸
✍قضاوت حضرت سلیمان و جانشینی او از حضرت داود (ع)
🔸ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) (ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻗﻮﻡ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮ) ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺣﯽ ﺷﺪ:
(ﺍﺯ فرزندان ﺧﻮﺩ، ﻭﺻﯽ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﮐﻦ).
🍂ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ (ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﻣﺨﺘﻠﻒ) ﺩﺍﺷﺖ،
ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﻧﺶ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﻧﺰﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ (ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩ) ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.
🍂ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻭﺣﯽ ﻣﺬﮐﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: (خداوند ﻣﻦ ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺪﺍﻧﻢ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭﺻﯽ ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻢ).
ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺍﻭﺩ :
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻭﺻﯽ، ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺑﺎشد.
🍂حضرت ﺩﺍﻭﺩ:
ﻣﻦ ﻧﻴﺰ، ﻗﺼﺪﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﺣﺘﻤﯽ ﺧﺪﺍ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﻭﺻﯽ ﻣﻦ (ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ) (ﭘﺴﺮ ﺩﻳﮕﺮﻡ) ﻫﺴﺖ.
ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺧﺪﺍ ﻭﺣﯽ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ.
🍂ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻭﺣﯽ، ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﻓﻌﻪ ﻭ ﻧﺰﺍﻉ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.
🍂ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩ:
ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﺰﺍﻉ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ، ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺻﺤﻴﺢ ﮐﻨﺪ ﺍﻭ ﻭﺻﯽ ﺗﻮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ.
🍂ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺖ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﻭ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ، ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ : ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎﯼ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﻣﻦ ﺻﺪﻣﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
🍂ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ : ﻣﻦ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻴﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻫﻴﭽﮑﺪﺍﻡ ﺳﺨﻨﯽ ﻧﮕﻔﺖ، ﺟﺰ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ (ﺻﺎﺣﺐ ﺑﺎﻍ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﮕﻮﺭ) ﻓﺮﻣﻮﺩ:
(ﺍﯼ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ! ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ، ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ؟ ).
🍂ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ: ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ: (ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ) ﺍﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ، ﻣﻦ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻭ ﭘﺸﻢ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺗﻮ، ﻣﺎﻝ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ (ﺯﻳﺮﺍ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﺷﺐ، ﻟﺎﺯﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﺪ).
ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﺑﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ :
🍂ﭼﺮﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﺑﺪﻫﺪ؟ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺑﻨﯽ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﻴﻤﺖ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺳﻨﺠﺶ ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﻴﻤﺖ ﺍﻧﮕﻮﺭ (ﺁﻥ ﺳﺎﻝ) ﺑﺎﻍ ﺍﺳﺖ.
حضرت ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ :
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎﯼ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺍﺯ ﺭﻳﺸﻪ، ﻗﻄﻊ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺭ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
🍂ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻭﺣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺻﺤﻴﺢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ، ﻫﻤﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﺍﺳﺖ،
ﺍﯼ ﺩﺍﻭﺩ! ﺗﻮ ﭼﻴﺰﯼ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﻣﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺭﺍ (ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺕ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ، ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﺩ، ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ، ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ (ﻉ) ﻭﺻﯽ ﺗﻮ ﺷﻮﺩ).
🍂ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ (ﻉ) ﻧﺰﺩ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
(ﻣﺎ ﭼﻴﺰﯼ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻭﺍﻗﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﻫﺴﺘﻴﻢ. )
🍂ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ﻉ) ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﺻﻴﺎﺀ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﻴﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﺁﻧﻬﺎ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
📔ﺑﺎﺏ ﺍﻥ ﺍﻟﺎﻣﺎﻣﺔ (ﻉ) ﻋﻬﺪ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ … ﺣﺪﻳﺚ 3، ﺹ 278، ﺝ 1 داستان های اصولکافی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✨﷽✨
✅وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند.
✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.
🔸با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت.
هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد.
🔹تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت:
«مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟»
پیرمرد گفت:
«ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام.
🔸همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
🔹تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند.
یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند.
🔸پیرمرد گفت:
من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛
فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.
تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande