eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.1هزار دنبال‌کننده
464 عکس
158 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ✍در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. 🔸ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت : من برنده شدم و باید به من سور دهید. گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. 🔹دوستان گفتند : همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. ملا قبول کرد و گفت : فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود گفتند : ملا، انگار نهاری در کار نیست. 🔸ملا گفت : چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت : آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. 🔹دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند : ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند! ملا گفت : چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ 🔸شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande