eitaa logo
داستانهای آموزنده
14.7هزار دنبال‌کننده
395 عکس
123 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ در بازار بغداد می گشتم که ناگهان دیدم مردی را تازیانه می زنند. ایستادم و ماجرا را پی گرفتم . دیدم که آن مرد، ناله نمی کند و هیچ حرفی که نشان درد و رنج باشد از او صادر نمی شود. پس از آن که تازیانه ها را خورد، او را به حبس بردند. 🔸از پی او رفتم . در جایی، با او رو در رو شدم و پرسیدم: این تازیانه ها را به چه جرمی خوردی؟ گفت :‌ شیفته عشقم. گفتم : چرا هیچ زاری نکردی؟ اگر می نالیدی و آه می کشیدی و می گریستی، شاید به تو تخفیف می دادند و از شمار تازیانه ها می کاستند. 🔹گفت: معشوقم در میان جمع بود و به من می نگریست . او مرا می دید و من نیز او را پیش چشم خود می دیدم . در مرام عشق، زاریدن و نالیدن نیست . گفتم : اگر چشم می گشودی و دیدگانت معشوق آسمانی را می دید، به چه حال بودی!؟ 🔸مرد زخمی، از تأثیر این سخن، فریادی کشید و همان جا جان داد . در این معنا، مولوی گفته است: عشق مولا کی کم از لیلا بود گوی گشتن بهر او اولی بود 📓 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande