🌸🍃🌸🍃
#مراازخدایی_توننگ_وعار_آید
✍او سالها بود كه در كفر و زندقه بسر مى برد و آشكارا گناه مى كرد.
روزى حضرت موسى (ع ) براى مناجات با خداوند بزرگ به كوه طور مى رفت كه با او برخورد نمود.
از موسى (ع ) پرسيد:
به كجا مى روى ؟
🔸حضرت موسى گفت :
براى راز و نياز و مناجات با خداوند سبحان مى روم .
گفت : براى خداى تو پيامى دارم كه از تو مى خواهم حتما به او بگويى .
موسى قبول كرد.
گفت : يا موسى به خداى خود بگو:
مرا از خدايى تو ننگ و عار مى آيد و اگر تو روزى دهنده من هستى ، مرا به روزى تو احتياجى نيست .
🔹حضرت موسى (ع ) از حرفهاى او پريشان و ناراحت شد و بدون اين كه چيزى به او بگويد،
به طرف كوه طور روانه شد.
پس از اتمام مناجات ، شرم داشت كه حرفهاى آن كافر را به خداوند بگويد كه ناگاه خطاب آمد:
اى موسى ! چرا پيام بنده مرا كه با ما بيگانگى مى كند و از خدايى ما اعراض دارد، نرسانيدى ؟
🔸موسى (ع ) عرض كرد:
خداوندا! خودت بهتر مى دانى كه چه گفت .
خداوند بزرگ فرمود:
اى موسى ! به او بگو:
اگر تو از خدايى ما ننگ و عار دارى ، ما را از بندگى تو ننگ و عار نيست و اگر تو روزى ما نخواهى ما بدون درخواست تو، به تو روزى مى رسانيم .
🔹موسى (ع ) از كوه برگشت و پيام الهى را به آن كافر عاصى رسانيد.
چون او پيام خدا را شنيد سر خود را به زير انداخت و ساعتى در فكر فرو رفت و آنگاه سر خود را بلند كرد و گفت :
اى موسى ! پروردگار ما بزرگ پادشاهى است ، كريم بنده نوازى است ، افسوس كه من عمرم را ضايع كردم و روزگارم را به بطالت گذرانيدم .
🔸اى موسى ! دين خود و راه حق را به من عرضه فرما.
موسى (ع ) دين حق را به او عرضه داشت و او به يگانگى خدا اقرار كرد و به سجده رفت و در همان حال جان به جان آفرين تسليم كرد و روح او را به عليين بردند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande