eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.6هزار دنبال‌کننده
435 عکس
140 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 ✍او سالها بود كه در كفر و زندقه بسر مى برد و آشكارا گناه مى كرد. روزى حضرت موسى (ع ) براى مناجات با خداوند بزرگ به كوه طور مى رفت كه با او برخورد نمود. از موسى (ع ) پرسيد: به كجا مى روى ؟ 🔸حضرت موسى گفت : براى راز و نياز و مناجات با خداوند سبحان مى روم . گفت : براى خداى تو پيامى دارم كه از تو مى خواهم حتما به او بگويى . موسى قبول كرد. گفت : يا موسى به خداى خود بگو: مرا از خدايى تو ننگ و عار مى آيد و اگر تو روزى دهنده من هستى ، مرا به روزى تو احتياجى نيست . 🔹حضرت موسى (ع ) از حرفهاى او پريشان و ناراحت شد و بدون اين كه چيزى به او بگويد، به طرف كوه طور روانه شد. پس از اتمام مناجات ، شرم داشت كه حرفهاى آن كافر را به خداوند بگويد كه ناگاه خطاب آمد: اى موسى ! چرا پيام بنده مرا كه با ما بيگانگى مى كند و از خدايى ما اعراض ‍ دارد، نرسانيدى ؟ 🔸موسى (ع ) عرض كرد: خداوندا! خودت بهتر مى دانى كه چه گفت . خداوند بزرگ فرمود: اى موسى ! به او بگو: اگر تو از خدايى ما ننگ و عار دارى ، ما را از بندگى تو ننگ و عار نيست و اگر تو روزى ما نخواهى ما بدون درخواست تو، به تو روزى مى رسانيم . 🔹موسى (ع ) از كوه برگشت و پيام الهى را به آن كافر عاصى رسانيد. چون او پيام خدا را شنيد سر خود را به زير انداخت و ساعتى در فكر فرو رفت و آنگاه سر خود را بلند كرد و گفت : اى موسى ! پروردگار ما بزرگ پادشاهى است ، كريم بنده نوازى است ، افسوس كه من عمرم را ضايع كردم و روزگارم را به بطالت گذرانيدم . 🔸اى موسى ! دين خود و راه حق را به من عرضه فرما. موسى (ع ) دين حق را به او عرضه داشت و او به يگانگى خدا اقرار كرد و به سجده رفت و در همان حال جان به جان آفرين تسليم كرد و روح او را به عليين بردند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande