eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
965 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•💖⃝⃡❥•° عید سعید فطر بر شما مبارک باد🌹 🌸🌺🌸🌺
ناز شـوال همین امشب و فرداست ولی تا ابد رؤیت روی تو بعید است، بعید فاضل نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّٰهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِياءِ وَالْعَظَمَةِ نماز عید سعید فطر به امامت رهبر معظم انقلاب
💠 روز عید فطر مأمون از حضرت رضا خواست كه سوار شود و در مجلس عيد حاضر گردد و خطبه بخواند تا دل مردم مطمئن شود و مقام آن جناب را دريابند و بواسطه اين دولت مبارك خوشحال شوند. در جواب حضرت رضا فرمود تو ميدانى ما با هم چه قرار داريم مأمون پيغام داد من ميخواهم با اين كار موضوع وليعهدى پيش سپاهيان و فرماندهان و سربازان ثابت شود و مطمئن گرديده خوشحال شوند بالاخره در اين باره چند مرتبه پيغام فرستاد. وقتى خيلى اصرار كرد حضرت رضا فرمود يا امير المؤمنين اگر مرا معاف دارى بهتر است در صورتى كه معذورم ندارى همان طورى كه پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم و علي مرتضى خارج ميشد خارج خواهم شد مأمون گفت هر طور مايلى خارج شو مأمون بفرماندهان و مردم دستور داد كه صبح زود در خانه حضرت رضا جمع شوند مردم سر راه حضرت رضا نشستند از زن و مرد و بچه‏ ها حتى روى پشت بام‏ها رفتند. سرلشكران نيز درب خانه ايستادند. خورشيد كه طلوع كرد حضرت رضا عليه السّلام غسل كرد و عمامه‏اى سفيد از پنبه بسر بست و يك سر آن را روى سينه انداخت و يك سرش را بين دو شانه، دامن بكمر زد بعد بغلامان خود دستور داد كه مثل من بكنيد عصائى بدست گرفت و خارج شد ما جلوى آن جناب بوديم پاهايش برهنه بود كه شلوار خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود. همين كه از جاى حركت كرد و ما در مقابلش ايستاده بوديم صورت بطرف آسمان بلند كرده چهار مرتبه گفت: اللَّه اكبر چنين بنظر ما آمد كه در و ديوار و آسمان با او همصدا شدند سپاهيان و سپهداران بر در خانه خود را در لباس زمين آراسته و غرق در سلاح به زيباترين صورت آماده بودند همين كه ما از منزل خارج شديم پاى برهنه با دامن و شلوار بالا زده. حضرت رضا بر در خانه ايستاده فرمود:  «اللَّه اكبر اللَّه اكبر اللَّه اكبر على ما هدانا اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة- الانعام و الحمد للَّه على ما ابلانا» صدا باين تكبيرها بلند كرد ما نيز با صداى بلند هم آهنگ شديم. مرو از گريه و ناله بلرزه آمد سه مرتبه اين تكبير را گفت تمام فرماندهان‏ ز اسبها بزير آمده چكمه ‏هاى خويش را از پا درآوردند وقتى چشمشان بحضرت رضا افتاد مرو يك پارچه گريه شد مردم نمي توانستند از گريه و ناله خوددارى كنند. حضرت رضا در هر ده قدم مي ايستاد و چهار تكبير مي گفت مثل اينكه در و ديوار و آسمان با او همصدا هستند اين خبر همايون رسيد فضل بن سهل ذو الرياستين باو گفت اگر حضرت رضا باين وضع تا مصلى برود مردم فريفته او مي شوند صلاح اينست كه تقاضا كنى برگردد مأمون كسى را فرستاد و تقاضا كرد كه برگردد حضرت رضا عليه السّلام كفشهاى خود را خواست پوشيد و برگشت.                         📚منبع: زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام( ترجمه جلد 49 بحار الأنوار)،مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى،تهران:اسلاميه‏،1380، ص: -123-124 ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۱۹
💠 روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می‌خواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود. شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می‌خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد، چنانچه باز هم اراده ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.   شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد. در این حال رهگذرى که از آنجا می‌گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده خدا من می‌دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى‌بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم‌هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.   مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه‌‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می‌روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می‌شود.   شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می‌خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می‌دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می‌فهمانند.   شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده‌ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می‌گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!   به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى‌قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند.   بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند، هر کدام به ترتیب گفتند: به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می‌کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می‌نمود. چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد می‌گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه‌‏اش وارد می‌آمد از کاسه سر بیرون زده بود. به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می‌کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت: بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می‌شود شیخ بهایى گناهکار بوده است!   وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: قربان به من فرمودید، قاضى‌القضات شوم. شاه گفت: بله، ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می‌توانم قاضى القضات شوم با اینکه می‌دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می‌فرمایید ناچار به اطاعتم! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده احترام نگاه کرده و می‌کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.📚کشکول شیخ بهایی ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۰
داستان های عبرت آموز
💠 روایت محسن شجاعی، راننده و محافظ سپهبد قرنی که تنها شاهد ماجرا بوده، از نحوه ترور ایشان توسط اعضای گروه فرقان این گونه آمده است: «یک روز متوجه شدم یک گروه نقاش به خانه ایشان آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کند. به نقاش گفتم شما که دارید اینجا کار می‌کنید، مواظب باشید که یک‌وقت در حیاط را باز نکنید. کُلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم. یکی از نقاش‌ها روی نردبان بود و دیگری هم داشت نقاشی می‌کرد. یک پسربچه هم همراهشان بود که سطل‌ها را تمیز می‌کرد. سپهبد قرنی یک سینی چای آورد. گفتم این‌ها که بالا نشسته‌اند، مدام دارند ما را کنترل می‌کنند؛ منظورم کسانی بودند که از بالکن یکی از اتاق‌های هتل واقع در روبه‌روی خانه مشرف بودند. قرنی گفت: تو چقدر به این‌ها گیر می‌دهی. حدود ساعت ۹ صبح بود، همین‌طور که داشتیم چای می‌خوردیم در خانه را زدند، تا من بلند شوم که در را باز کنم، پسربچه‌ای که کمک نقاش‌ها بود، بی‌اختیار دوید و در را باز کرد. تا من بیرون برسم، یکی از فرقانی‌ها، اسلحه کلاشینکف را زیر گلویم گذاشت. کُلتم که کالیبر ۴۵ داشت را از من گرفت و با ضربه‌ای خشابش را بیرون پراند و خشاب را گوشه باغچه انداخت و کُلتم را پرتاب کرد طرف دیگر حیاط. مهاجمین مرا هُل دادند و به رویم رگبار بستند، من هم اشهدم را خواندم و به دیوار چسبیدم. فقط مدام می‌گفتم تو را به خدا به تیمسار کاری نداشته باشید، آدم خوب و خیرخواهی است. گفتند ساکت شو حرف نزن و بعد داخل خانه دویدند. دو تیر شلیک کردند و سوار موتور شدند و به سرعت از محل رفتند. دو گلوله به سینه و پای قرنی اصابت کرده بود. پیکر وی با وانتی به بخش جراحی بیمارستان مهر منتقل شد، اما سرلشکر قرنی چند لحظه بعد از انتقال به بخش جراحی درگذشت.» براساس این گزارش، سپهبد قرنی با اینکه در دوران رژیم پهلوی به درجه سرلشکری رسیده بود، اما وقتی شاهد ظلم‌هایی بود که محمدرضا پهلوی علیه مردم داشت، مقابل آن‌ها نیز درآمد؛ لذا مهمترین ویژگی شهید قرنی مقابله با ظلم و تلاش برای رفع مشکلات مردم و گسترش تفکر انقلابی در کشور بود، که متأسفانه توسط گروه فرقان و به دست منافقی به نام «حمید نیکنام» به شهادت رسید. سرهنگ زمانی از امرای ارتش درباره شهید قرنی گفته است: «می‌دانید که حضرت امام خمینی (ره) از هیچ کس بی‌جهت تعریف نکرده‌اند، تنها کسی را که نزدیک ۱۰ بار از او تعریف کرده اند تیمسار قرنی بوده است. وقتی به شهادت رسید و پیکر او را به بهشت زهرا (س) می‌بردند که دفنش کنند، من همه کاره مراسم بودم. امام (ره) به یکی از مقامات روحانی می‌فرمایند او را یک راست به قم ببرید و در صحن حضرت معصومه (س) در کنار آیت‌الله حائری یزدی (ره) دفن کنید». چندی پیش بود با رویکرد شناخت بیشتر شهید محمدولی قرنی، سوم اردیبهشت در تقویم با عنوان روز شهادت سرلشکر قرنی به ثبت رسید. سرلشکر قرنی نخستین شهید از شهدای ترور در نظام مقدس جمهوری اسلامی است.📚برگرفته ازکتاب مرزبان،زندگی نامه شهیدقرنی ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجمين نذر کتاب 🌱 اهدا ۶ جلد کتاب یک جلد : زخمی لبخند یک جلد: راننده رئیس جمهور و چند داستان دیگر یک جلد : طاووس مستور یک جلد: خوش به حال میرزا یک جلد: سی و ده یک جلد: جوان و انتخاب بزرگ 🌹جهت شرکت در این نذر کتاب لطف کنید : - در کانال عضو بشید...☺️ - نام و نام خانوادگی خودتون رو به همراه نام یه کتاب ناب که مطالعه کردید به پل ارتباطی زیر پیامک کنید ۰۹۳۳۱۱۴۱۹۵۳ ☝️☝️☝️ 🌱به قید قرعه به ۶ نفر از کسانی که نام خودشون رو ارسال کردند ۶ جلد کتاب بالا اهداخواهد شد. 🕰 مهلت شرکت در این قرعه کشی : تا ساعت ۲۴ (۱۲شب) یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🌹لطف کنید به کانال ما در ایتا، روبیکا و بله بپیوندید و از تخفیفات خوب و نذر های فرهنگی ما بهرمند شوید. 🔰معرفی کتاب و فروش کتاب 🔰نذر کتاب 📦 لازم به ذکر است هزینه ارسال به سراسر کشور ۱۵ هزار تومان و به عهده برنده می باشد 📦 این قرعه کشی از میان جمع شرکت کنندگان در ایتا، روبیکا و بله انجام خواهد شد... ⚫️ جهت سفارش کتاب: 🔴 حضوری: قاین، بین جانبازان ۱۸ و ۲۰، 🔴 مجازی: در پلتفرم های ایتا، روبیکا، بله،سروش به آی دی @smh66313 پیام بدین... 📚به کانال کتابستان معرفت قاین بپیوندید 📚 📖 @ketabestanmarefat3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روزی شاه عباس، معروف به کبیر همراه با اردوی مخصوص خود به برخی نواحی اطراف شهر می‌رفت. دو عالم بزرگوار، میرداماد و شیخ بهایی نیز همراه اردو بودند. شاه به این دو دانشور آزاده توجّه خاص داشت و آنان را به عنوان مشاوران عالی‌رتبه سیاسی - مذهبی در سفرها به همراه می‌برد. میرداماد قدری تنومند و قوی هیکل بود، ولی شیخ بهایی لاغر و سبک وزن. شاه عباس خواست روابط قلبی این دو را بیازماید.   در آغاز نزد میرداماد آمد. میرداماد عقب اردو قرار داشت. علائم خستگی و رنج و زحمت در چهره‌اش پیدا بود. شاه رو به میرداماد کرده، گفت: سید بزرگوار! ملاحظه بفرمایید. این شیخ (شیخ بهایی) چگونه با اسب بازی می‌کند و با وقار و آرامش راه نمی‌رود. از حضرتعالی یاد نمی‌گیرد که چگونه با متانت و ادب و احترام حرکت می‌کنید. میرداماد، درنگی کرد و سپس در پاسخ گفت: خیر، مسأله این نیست. اسب شیخ بهاءالدین از شور و شوق اینکه شخصی مثل این عالم بزرگوار بر رویش سوار شده، چنین به تکاپو افتاده است.   شاه که انتظار این گونه جواب را نداشت، اندک اندک، حرکت را تند کرده تا در کنار شیخ بهایی قرار گرفت؛ سر صحبت را باز کرد و گفت: جناب شیخ توجه دارید، این هیکل بزرگ میرداماد، چه بلایی به سر حیوان بیچاره آورده، عالم باید همانند حضرتعالی اهل ریاضت و کم خرج و سبک وزن باشد. شیخ بهایی در پاسخ گفت: نه، موضوع چیز دیگری است که لازم است شاه بدان توجه داشته باشد. خستگی اسب سید بزرگوار (میرداماد) به خاطر این است که کسی بر آن سوار شده که کوه‌های استوار هم از حمل علم و ایمان و اندیشه گران وی ناتوان‌اند.   شاه عباس وقتی این احترام متقابل و روابط صمیمانه را بین دو عالم معروف زمان خویش دید از اسب پیاده شد و سجده شکر به جا آورد و خدا را برای نعمت وحدت عالمان و اندیشمندان سپاسگزاری کرد.  📚روضات الجنات ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠دو بر خورد متفاوت، نسبت به یک خواهر وبرادر، روزی پیامبر الهی در منزل خویش نشسته بود؛ که خواهر رضاعی آن حضرت وارد شد. چون حضرت رسول (ص)، نگاهش به وی افتاد از دیدار او شادمان گشت و رو انداز خود را برای او پهن کرد تا خواهرش بر روی آن بنشیند، پس از آن نیز با خوش روئی با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد...     روزی دیگر، برادر آن زن که برادر رضاعی رسول خدا (ص) نیز محسوب می شد برآن حضرت وارد شد، ولیکن حضرت، آن برخورد و خوش روئی را که با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود. اصحاب حضرت که شاهد بر این جریان بودند، به پیامبر خدا (ص)، عرضه داشتند: یا رسول ا...! چرا در برخورد بین خواهر و برادر تفاوت قائل شدی؟! حضرت فرمودند: چون خواهرم نسبت به پدرش بیشتر اظهار علاقه و محبّت می کرد، من نیز این چنین او را تکریم و احترام کردم، ولی پسر نسبت به پدرش بی اعتنا بود.📚( بحار الا نوار: ج 16، ص281) ~~~~ 📖 اسراء/سوره۱۷، آیه۲۳ - ۲۴. و پروردگارت «چنین»حکم کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر، نیکی کنید. اگر یکی از آن دو یا هر دوی آنها در نزد تو به «سن» پیری رسند «حتی» به آنان «اف» مگو و بر آنان بانگ مزن و به نیکی با آنان سخن گوی و از «روی» مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستران . 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یا کاشِفَ الزَّفَرَاتِ  ای برطرف کننده آه‌های بلند ..🍃»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از ایشان بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: «به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.» زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: ➖وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا فرمودند: «به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. اگرچه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد، دشمنِ دشمنان ما باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد.» 📚بحار،ج۶۸،ص۱۵۵ ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۴
کشوری که شن های کویرش هم لشکر خدا بود براندازا میخاستن با هشتگ و فراخوان خیابونی ازپا درش بیارن زهی خیال باطل😂
💠 ملاّ محمد تقی مجلسی در شرح «من لایحضره الفقیه» آوردند:  روزی شاه خدابنده به همسرش غضب کرد و در یک مجلس به او گفت:«اَنْتِ طالِقٌ ثَلاثا؛ تو را سه طلاقه نمودم» (با توجّه به اینکه اگر مردی همسرش را سه طلاقه کند دیگر نمی تواند با او ازدواج کند، مگر آنکه او بامرد دیگری ازدواج نماید. و سپس آن مرد پس از آمیزش، او را (به اختیار خود) طلاق دهد، پس از پایان عدّه طلاق، شوهر اوّل می تواند با او مجدّدا ازدواج نماید.  شاه خدابنده از کار خود پشیمان شد، علمای بزرگ اسلام را به حضور طلبید و جریان را به آنان گفت و از آنان خواست تا راه حَلّی ارائه دهند.  همه علما گفتند:«هیچ راه حلی وجود ندارد جز اینکه همسر مطلّقه ات با مردی ازدواج کند و آن مرد بعد از آمیزش با او، او را طلاق دهد...». " 22 ".  شاه خدابنده گفت:«در هر مسأله ای، اختلاف و گفتگو وجود دارد آیا بین شما در این مسأله اختلاف نیست؟» همه علما به اتفاق گفتند: نه.  یکی از وزیران شاه گفت: من یکی از علما را می شناسم که در شهر «حلّه» سکونت دارد، به فتوای او اینگونه طلاق، باطل است (منظور او علاّمه حلّی بود).  شاه خدابنده برای علاّمه حلّی نامه نوشت و وی را احضار نمود. علمای اهل سنت گفتند:«مذهب علاّمه حلّی باطل است، رافضی ها بی عقل هستند!! و برای شاه، صحیح نیست که چنین افرادی را دعوت کند» ولی شاه گفت:«حتما باید او بیاید و این مسأله، مورد بررسی قرار گیرد. وقتی که نامه شاه خدابنده به علاّمه حلّی رسید، علاّمه احساس وظیفه کرد و رنج پیمودن راه طولانی راتحمّل نمودو خود را از حلّه به سلطانیّه (پنج فرسخی زنجان)رساند.  به دستور شاه خدابنده مجلس بزرگی تشکیل شد علمای برجسته چهار مذهب اهل تسنّن در آن مجلس حاضر شدند، سپس علاّمه وارد آن مجلس گردید، ولی هنگام ورود، کفشهای خود را به دست گرفت و سلام بر اهل مجلس کرد و در کنار شاه نشست.  علمای حاضر در مجلس به شاه گفتند:«آیا ما به تو نگفتیم که علمای رافضی ها، ضعف عقل دارند؟. شاه گفت: آنچه را که او در ورود به مجلس انجام داد از خودش بپرسید.  علما به علاّمه حلّی گفتند:  1 - چرا هنگام ورود در برابر شاه خم نشدی و سجده نکردی؟ و آداب مجلس را رعایت ننمودی؟  علاّمه در پاسخ گفت:«رسول خدا عالیترین مقام حکومت را داشت و مردم تنها برای او سلام می کردند نه اینکه او را سجده کنند قرآن کریم می فرماید:(... فاِذا دخلْتم بیوتا فسلِموا علی انفسکم تحیَة من عنداللّه مبارکة طیِبة...). " 23 ".  «پس هنگامی که داخل خانه ای شدید، بر خویشتن سلام کنید، سلام و تحیّتی از سوی خداوند، سلام و تحیّتی پربرکت و پاکیزه».  و همه علمای اسلام اتفاق دارند که سجده برای غیر خدا، جایز نیست.  2 - گفتند:«چرا رعایت ادب نکردی و در کنار شاه نشستی؟ «علاّمه در پاسخ گفت:«در مجلس جز در کنار شاه، جای خالی نبود»، (هرچه علاّمه می گفت، مترجم گفتار او را برای شاه ترجمه می کرد. 3 - گفتند:«چرا کفشهای خود را به دست گرفته و همراه خود آوردی؟ این کار را هیچ عاقلی نمی کند.  «علاّمه گفت: ترسیدم پیروان مذهب حنفی آن را بدزدند چنانکه ابوحنیفه کفش رسول خدا را دزدید.  علمای حنفی گفتند: این تهمت را نزن، در زمان رسول خدا هنوز ابوحنیفه متولّد نشده بود.  علاّمه گفت:«فراموش کردم شافعی این دزدی را کرد» علمای شافعی فریاد زدند: تهمت نزن که تولّد شافعی روز وفات ابوحنیفه بود.  علامه گفت:«اشتباه کردم مالک این دزدی را کرد».  علمای مالکی فریاد زدند: ساکت باش! بین مالک و پیامبر بیش از صد سال فاصله بود.  علاّمه گفت:«پس احمد حنبل دزدید»  علمای حنبلی، منکر شده و مثل سایرین پاسخ دادند.  در این هنگام، علاّمه رو به شاه خدابنده کرد و گفت:«دانستی که به اعتراف خود علمای اهل سنت هیچیک از رؤ سای چهار مذهب در زمان پیامبر نبودند، پس این چه بدعتی است که اینان در آوردند و در میان مجتهدین خود، چهار نفر را انتخاب نموده اند و اگر مجتهدی از آنان اعلم و افقه و اتقی باشد، ولی فتوایش ‍ برخلاف فتوای آنان باشد، به قول او عمل نمی کنند؟.  «شاه خدابنده به علمای اهل تسنن رو کرد و گفت:«به راستی هیچ کدام از رؤ سای مذهب چهارگانه در زمان رسول خدا نبوده اند؟» آنان گفتند: آری. (نبوده اند) در اینجا بود که علاّمه گفت:«جامعه شیعه، مذهب خود را از امیرمؤ منان علی ع گرفته که آن حضرت جان پیامبر و پسر عمو و برادر و وصیّ آن حضرت بود ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
داستان های عبرت آموز
💠 ملاّ محمد تقی مجلسی در شرح «من لایحضره الفقیه» آوردند:  روزی شاه خدابنده به همسرش غضب کرد و در یک
«شاه خدابنده گفت: از این حرفها بگذرید من شما را برای امر مهمی دعوت کرده ام و آن اینکه:«آیا سه طلاق در یک مجلس واقع می شود؟».  علاّمه گفت: طلاق شما باطل است؛ زیرا شروط آن محقّق نشده است؛ چون یکی از شرایط آن استماع دو نفر عادل است، آیا دو نفر عادل شنیده است؟.  شاه گفت: نه.  علاّمه گفت:«بنابراین، طلاق واقع نشده است و همسر شما بر شما حلال است» (به علاوه سه طلاق در یک مجلس حکم یک طلاق را دارد. سپس به بحث و مناظره با علمای مجلس پرداخت و همه آنان را مجاب کرد، شاه خدابنده در همان مجلس مذهب تشیّع را قبول کرد. و از آن پس علاّمه، مورد علاقه مخصوص سلطان محمد خدابنده واقع شد و از امکانات حکومت به نفع اسلام و تقویت ارکان تشیّع، کمال استفاده را نمود.  و عجیب اینکه شاه خدابنده و علاّمه حلّی هردو در یک سال، یعنی سال 726 هجری قمری از دنیا رفتند!📚من لا یحضره الفقیه ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 در کتاب "دلشدگان" نوشته محمد لک علی آبادی آمده است: در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر امام رضا (ع) توسط شيخ بهايي يكي از مسؤلين آستان قدس رضوي تعريف مي‌كرد: شيخ بهايي پس از طراحي حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر كليه امور نظارت داشته‌اند و تمام مراحل ساخت حرم نيز تحت نظارت و كنترل ايشان انجام مي‌شده است. قبل از آنكه ساخت حرم به اتمام برسد، براي جناب شيخ، سفر مهمي پيش مي‌آيد.   شيخ سفارش‌هاي لازم را به معماران و مسؤلان ساخت حرم كرده و بسيار سفارش مي‌‌كند كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پيش برده به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلي حرم (دروازه ورودي به حرم و ضريح مقدس، نه دروازه صحن). چرا كه شيخ در نظر داشته روي آن كتيبه‌اي را كه از اشعار خودش بوده نصب نمايد.   سفر شيخ به درازا مي‌كشد. هنگامي كه از سفر باز مي‌گردد و جهت سركشي كارهاي ساخت و ساز به حرم مطهر مي‌رسد، با تعجب بسيار مي‌بيند كه ساخت حرم به پايان رسيده، سر در اصلي تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند. شيخ با ديدن اين صحنه، بسيار ناراحت مي‌شود و به معماران اعتراض مي‌كند كه چرا منتظر آمدن من نمانديد؟   مسؤل ساخت عرض مي‌كند: ما مي‌خواستيم صبر كنيم تا شما بياييد، اما توليت حرم نزد ما آمدند و بسيار تأكيد كردند كه بايد ساخت حرم هر چه سريع‌تر به پايان برسد. هرچه به او گفتيم كه بايد شيخ بيايد و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقيم داشته باشد، قبول نكردند. وقتي زياد اصرار كرديم، گفتند: كسي دستور اتمام كار را داده كه از شيخ خيلي بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار كرديم و خواستيم صبر كرده، منتظر شما بمانيم. در اين زمان توليت حرم گفتند: خود آقا علي بن موسي الرضا (علیه السلام) دستور اتمام كار را داده‌اند.   شيخ بهايي همراه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد توليت حرم مي‌روند و از او در اين مورد توضيح مي‌خواهند. توليت حرم نقل مي‌كند: چند شب پي در پي آقا امام رضا (علیه السلام) به خواب من آمده و فرمودند: «كتيبه شيخ بهايي، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هيچ‌گاه به روي كسي بسته نمي‌شود و هر كس بخواهد مي‌تواند بيايد».   شيخ با شنيدن اين حرف، اشك از چشمانش جاري مي‌شود و به سمت ضريح مي‌رود و ذكر «يا ستار العيوب» بر لبانش جاري مي‌شود. سپس در كنار ضريح آن قدر گريه مي‌كند تا از هوش مي‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنين تعريف مي‌كند: من مي‌خواستم يكي از طلسم‌ها را به صورت كتيبه‌اي بر سر در ورودي حرم بزنم، با اين اثر كه افرادي كه آمادگي لازم را ندارند، نمي‌توانند وارد حرم مطهر و حريم مقدس حضرت علي بن موسي الرضا (علیه السلام) شوند، اما خود آقا نپذيرفتند و در خواب به توليت آستان از اين اقدام ابراز نارضايتي فرمودند. آري در خانه اين بزرگواران، نه تنها براي ما شيعيان كه به روي همه، حتي غير مسلمانان باز است و هر ساله شاهديم كه كرامات امام هشتم (علیه السلام) به غير شيعيان و حتي غير مسلمانان نيز شامل مي‌شود و از اين خوان گسترده كرم به همه خواهندگان و جويندگان مي‌رسد. 📚برگرفته از کتاب "دلشدگان" ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خواب می‌دیدم...» السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا امام رضا جانم
💠امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر می‌کنند که به خاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ می‌پرسند: چرا گناه کردی؟ در پاسخ می‌گوید: «خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم.» خداوند دستور می‌دهد حضرت مریم را می‌آورند، و به آن زن گفته می‌شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد. آنگاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می‌کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می‌گوید: «پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم.» در این وقت یوسف علیه السلام را می‌آورند و به او می‌گویند: تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما به او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد!! سپس صاحب بلا را می‌آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم می‌گوید: «خداوندا! بلاها و مصیبت‌ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم.» در این موقع ایوب علیه السلام را می‌آورند و به آن شخص می‌گویند: بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.! بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می‌شود. 📚 بحار: ج ۷، ص ۲۸۵ و ج ۱۲ ص ۳۴۱. ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۲۷