eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
977 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠دوری از امام زمان علیه السلام 🔹از وقتی که مسجد النبی ساخته شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در موقع ایراد خطبه بر تنه ی درخت خرمایی که در مسجد باقی مانده بود تکیه می دادند، اما وقتی جمعیت زیاد شد، منبری از چوب با دو پله و یک عرشه ساخته شد. در اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم جمعیت را شکافتند و با پشت سر گذاشتن آن تنه ی نخل، به طرف منبر رهسپار شدند. همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفتند، یک باره صدای ناله ی تنه ی خشکیده همانند زنِ فرزند مرده بلند شد. با ناله ی تنه ی نخل، صدای جمعیت نیز به گریه و ناله برخاست. 🔹رسول خدا از منبر به زیر آمدند؛ تنه ی نخل را در بغل گرفتند و دست مبارک را بر آن کشیدند و فرمودند: “آرام باش”. و او آرام شد. سپس به طرف منبر برگشته خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد؛ ولی برخی از مردم، باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در بغل نگرفته و بر آن دست نکشیده  بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد. 📚بحارالأنوار، ج۱۷، ص۳۲۶ 📌آری، درخت خشک لحظه ای از پیامبر دور شد و صدا به ناله بلند کرد؛ با این که آن حضرت را می دید. ما را چه شده است که امام زمان خویش را نمی بینیم و از او دوریم؛ امّا به زندگی عادی خویش سرگرم ایم؟ به یاد همه کس و همه چیز هستیم؛ جز امام زمانمان!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه ی گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان (ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت: «ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد. من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج می شوم». سلیمان به مورچه گفت: «وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می بری آیا سخنی از او شنیده ای؟» مورچه گفت آری او می گوید: ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن. 📚داستان راستان ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️ گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612
🍃عطار، مغازه داري كه عارف شد 💠نام كاملش فَريدالدّين ابوحامِد محمّد بن ابراهيم كدكني نيشابوري و متولد سال ۵۴۰ هجري برابر با ۱۱۴۶ ميلادي در شهر نيشابور دكان عطاري داشته است. مانند بسياري از كاسب‌هاي زمان خود كه هر روز دكان خود را به اميد رزق الهي، باز مي‌كردند به سراغ كسب و كار خود مي‌رفته است. در زمان فريدالدين، عطار‌ها تقريباً همان كار‌هاي يك پزشك عمومي را انجام مي‌دادند. آنها بيمار را معاينه و بر اساس شرح حالي كه بيمار از خود ارائه مي‌داده نسخه‌اي از داروهاي موجود در عطاري براي وي تجويز مي‌كردند. منشأ تحول روحاني شيخ فريدالدين نيز داستاني دارد. مي‌گويند روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله «چيزي براي خدا بدهيد» از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت:‌اي خواجه تو چگونه مي‌خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي‌روي. درويش گفت: تو مانند من مي‌تواني بميري؟ عطار گفت: بله. درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد. عطار پس از اين قضيه مريد شيخ ركن الدين اكاف نيشابوري مي‌گردد. وي يكي از پركارترين شاعران ايراني به شمار مي‌رود، بنا بر روايتي وي بيش از ۱۸۰ اثر مختلف به جاي گذاشته كه حدود ۴۰ عدد از آنان به شعر و مابقي نثر است. وي در زمينه عرفاني نيز از مرتبه‌اي بالا برخوردار بوده‌است. شيخ فريد‌الدين تا پايان عمر با بسياري از عرفاي زمان خويش هم‌صحبت گشته و به گردآوري حكايات صوفيه و اهل سلوك پرداخته‌است. برخي از آثار عطار نيشابوري عبارتند از: ديوان اشعار، منطق‌الطير، تذكره الاولياء، الهي نامه، بلبل نامه، اسرارنامه، خسرونامه، مختارنامه (رباعيات)، سي فصل، بيان الارشاد، بي‌سرنامه، هيلاج نامه، مظهر، جوهرالذات، ‌مظهرالعجايب، ‌مصيبت نامه، وصلت نامه، نزهت الاحباب، پندنامه، اشترنامه، فتوت نامه.  📚تذکره الاولیاء
هنوز ایران اسرائیل رو نزده یه غنیمت جنگی ازش گرفته..👌 یه کشتی توقیف شده با پوشش پرچم پرتغال که قصد گذشتن از تنگه هرمز رو داشته، این کشتی متعلق به ایال اوفر میلیاردر اسرائیلیه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله.
✊ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر دست تعدّی است، وگر پای تجاوز آن دست کنم کوته، آن پای کنم لنگ من زاده ی ایرانم، آزاده و آزاد بیگانه پرستیدن ننگ است مرا ننگ
💠فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زن‌های آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگ‌های سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند. اگر او از بردن آن سنگ‌ها، شانه خالی می‌کرد، زیر تازیانه و چکمه‌های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند) آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚منبع:حکایتهای شنیدنی ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
در خاطراتش میگوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و به دلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش میدهد و میگوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد... زنده و جاویدان باد نام و کسانی که بخاطر عزت این آب و خاک، جانانه ایستادند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. نظر به ساعتِ خود کَردُ نقشه درسر داشت تبر به دوشِ کسی از نوادگانِ خلیل چقدر؟مانده از این بیست و پنج ساله مگر که محو گردد از عالم نشانِ اسرائیل
مسلم در ۵ شوال سال ۶۰ هجری مخفیانه وارد کوفه شد. بعد از ورود به خانه مختار ثقفی رفت. شیعیان پس از مدتی نزد او آمدند و از وی استقبال کردند و با او بیعت کردند. شيعيان مخلص و انقلابيون كوفه كه از حضور مسلم بن عقيل علیه‌السلام به عنوان نماينده و سفير امام حسين علیه‌السلام در اين شهر آگاه شدند، دسته دسته به سوي وي شتافته و به وي خيرمقدم گفتند. هنگامي كه گروهي از آنان در حضور مسلم علیه‌السلام اجتماع مي‌كردند، وي نامه امام حسين علیه‌السلام را براي آنان مي‌خواند و مردم به خوبي گوش فرا داده و از شوق ديدار قريب الوقوع آن حضرت، گريه مي‌كردند. پس از آمادگي نسبي مردم مسلم بن عقيل علیه‌السلام از آنان براي امام حسين علیه‌السلام بيعت گرفت و تعداد هيجده هزار تن از انقلابيون كوفه در نخستين روزهاي ورود مسلم با وي بيعت كردند. مسلم بن عقيل علیه‌السلام نامه‌اي به محضر امام حسين علیه‌السلام نوشت و آن حضرت را از وضعيت كوفه و بيعت مردم با وي، باخبر گردانيد و از امام حسين علیه‌السلام درخواست نمود كه به سوي كوفه حركت كند تا شخصاً رهبري مردم را برعهده گيرد. از آن سو هواداران بني‌اميه و طرفداران يزيد بن معاويه، همانند عبدالله بن مسلم حضرمي، عماره بن عقبه و عمر بن سعد كه از صاحب نفوذان كوفه بودند، براي يزيد بن معاويه نامه‌هايي به شام ارسال كرده و او را از وضعيت كوفه و بيعت شيعيان با مسلم بن عقيل علیه‌السلام آگاه نمودند و از وي درخواست كردند كه به جاي نعمان بن بشير، عامل وي در كوفه كه با قيام مسلم بن عقيل علیه‌السلام برخورد جدي نمي‌كند، شخص ديگري بفرستد كه داراي عزمي قوي و اراده‌اي راسخ باشد و در برخورد با مخالفان حكومت، شدت و خشونت به خرج دهد. يزيد بن معاويه پس از مطالعه نامه هواداران خود در كوفه و مشورت با سرجون مسيحي، تصميم گرفت عبيدالله بن زياد عامل خويش در بصره را با حفظ سمت به حكومت كوفه نيز منصوب كند تا با قساوت و شدتي كه در وي وجود دارد، قيام مسلم بن عقيل علیه‌السلام و شيعيان و محبان اهل بيت علیهم‌السلام را در كوفه سركوب كند. 📚 وقايع الأيام (شیخ عباس قمی)، ص 69📚 الارشاد (شیخ مفید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠معجزه ی ذکر *"ایّاک نعبد و ایّاک نستعین"* طلحه گفت: با حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله در بعضی از غزوات بودم، چون کار سخت می شد و جبهه جنگ و کارزار گرم می گشت و مسلمانان با مشرکین در نبرد بودند. حضرت رسول صلی الله علیه و آله سر بر می داشت و می فرمود: *یا مالک یوم الدین،ایّاک نعبد وایّاک نستعین* یک وقت مشاهده کردم،دیدم سرهای کفّار از پیکرهایشان جدا می شد و بر زمین می افتاد و من کسی را نمی دیدم که به آنها شمشیر بزند، ولی کافرین یا کشته و یا مجروح می شدند و یا فرار می کردند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله ماجرا را پرسیدم ،حضرت فرمود: فرشته ها بودند که سرها را از بدن جدا می کردند و شما آنها را نمی دیدید. در روایت است که : وقتی کار بر مؤمن تنگ شود،مداومت به گفتن مالک یوم الدین ایاک نعبد وایاک نستعین کند؛ کار بر او سهل و آسان شود. برای نصرت ویاری رزمندگان تامیتونید این ذکرو بگید 📚قصه های قرآنی 📚زبدة التفاسیر،ص۹۳
💠شیطانی چاق روزی با شیطانی لاغر برخورد نمود شیطان چاق از شیطان لاغر پرسید: عزیزم! چرا تو چنین لاغر و ضعیف شده ای؟ شیطان لاغر در پاسخ گفت: من بر شخصی مسلط و مأمور گمراه کردن او هستم ولی او در اول هر کاری از قبیل خوردن، آشامیدن و موارد دیگر زبانش به ذکر بسم الله گویا است بدین جهت از نفوذ در او و شرکت نمون در کارهایش محروم هستم و همین سبب لاغری من است. حال توای عزیز بگو بدانم چرا چاق شده ای؟ شیطان چاق پاسخ داد: چاقی من به خاطر آن است که شاد هستم زیرا برشخصی غافل و بی خبر و بی تفاوت مسلط شده ام که در هیچ کاری بسم الله نمی گوید مثلاً به هنگام ورود و خروج و خوردن و آشامیدن و سایر موارد، او در هرکاری آنچنان غافل و سرگرم است که اصلاً به یاد خدا نیست و همین سبب چاقی من است 📚کتاب داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
مداحی آنلاین - دلم قرصه،دل به پرچمت بستم - کرمانشاهی.mp3
5.67M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ @Fanous یاعلی مدد ، حیدر ... دلم قرصه ، دل به پرچمت بستم سرم بالاست ، شیعه علی هستم این سرزمین کشور حیدره صاحبش امام رضاست که سلطانه اسرائیل و آل سعود بشنوند ....🗣 🎤 امیر کرمانشاهی
🔸داستانی عجیب از یک شهید 🔸 💠فردی در عالم خواب یک شهید را دید و به آن گفت خوش به حالتان که شما راحت شدید ازاین دنیا و عاقبت بخیر شدید. به یکباره آن شهید ناراحت شد و گفت نه گرفتارم ، وقتی نامه اعمال من را به دستم دادند دیدم روی نامه من یک خط قرمز کشیدند و به من گفتند شما حق الناس گردنتان است یک خانم در آموزش و پرورش که همکار او بود تو از او یک عیب پیدا کردی و بجای آن که به خودش بگویی تاخودش را اصلاح کند یکسره رقتی سراغ حراست و مدیر و آن را اخراج کردند و آبروی او رفت تا او تو را حلال نکند بهشت خدا را نخواهی دید اون فرد تا از خواب بیدارشدند رفتند و آن زن را که دیگر سنش زیاد شده بود پیداکردند و گفتند من 3 برابر مبلغ حقوق کل سالهای اخراجت را میدهم شهید راحلال کن آن زن لبخند تلخی زد و گفت تا قیامت آن شهید راحلال نخواهم کرد و هرکاری کردند راضی نشدند مراقب حق الناس و آبروی مردم باشید که حتی اگر شهید هم شوید گناه از بین بردن ابروی مردم از شما بخشیده نخواهد شد ✅منبرهای کوتاه
خواستم بگم عملیات وعده صادق یه کار مشترک از تمامی فرزندان این نظام مقدس بود! مرسی که هستید:)✌🏻🇮🇷