eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
928 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آیت‌الله فِهری زنجانی می‌فرمودند: در مشهد، آیت‌الله العظمی بهجت را دیدار کردم، پرسیدم: 🔻 یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم، دوست بودیم، اگر چه هم‌درس نبودیم، شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید. ما که سید بودیم. چه می‌شد دست ما را هم می‌گرفتید؟! 🔷 اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا علیه‌السلام برای من نگویید، از این‌جا نمی‌روم! ✅ آیت الله بهجت سرشان را پایین انداختند، آن گاه سر را بالا آوردند و فرمودند: 👈 یک‌ بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند، ده مطلب فرمودند. 1⃣ یکی این بود: مگر می‌شود، مگر می‌شود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟! 📚 سیره فرزانگان 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۶٨-۶٩ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 حضرت رضا «علیه السلام» فرمود: 🔻 ما زارَني أحَدٌ مِن أوليِائي عارِفا بِحَقّي إلاّ شُفِّعتُ فيهِ يَومَ القِيامَةِ؛ 🍃 هر کس از دوستانم مرا زیارت کند در حالی که حقم را بشناسد، روز قیامت او را شفاعت خواهم کرد.(من لایحضره الفقیه،ج۲،ص۵۸۳- امالی، صدوق،ص۱۱۹) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۳۵۵
💠 حقّ‌النــاس 🔸 شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. 🔸 بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. 🔸 و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 ٥ـ «مولی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)»: جَعَلَ اللهُ سُبحانَهُ حُقوقَ عِبادِهِ مُقَدَّمَةً لِحُقوقِهِ. خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدمة رسیدن به حقوق خود قرار داده است. 📔(فهرست غرر، ص ٧٧) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۸۲
💠 پدر آيت الله بهجت در سن 16-17 سالگي بر اثر بيماري وبا در بستر بيماري مي افتد و حالش بد مي شود به گونه اي كه اميد زنده ماندن او از بين مي رود. وي مي گفت: در آن حال ناگهان صدايي شنيدم كه گفت: با ايشان كاري نداشته باشيد، زيرا ايشان پدر محمد تقي است.  بعد از مدتي پدر آقاي بهجت حالش رو به بهبودي مي رود و بالاخره كاملاً شفا مي يابد. چند سال پس از اين ماجرا تصميم به ازدواج مي گيرد و سخني را كه در حال بيماري به او گفته شده بود كاملاً از ياد مي برد. بعد از ازدواج هنگامي كه خداوند چهارمين فرزند را به او عنايت مي كند به ياد آن سخن كه در دوران بيماري اش شنيده بود مي افتد. وي را « محمد تقي » نام مي نهد، ولي وي در كودكي در حوض آب مي افتد و از دنيا مي رود. سرانجام پنجمين فرزند را دوباره « محمد تقي » نام مي گذارد. بدينسان نام آيت الله بهجت مشخص مي گردد.📚برگرفته از کتاب :صاحبدلان - جلد 1 (پرده نشین)     ~~~~~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۵۷
داستان های عبرت آموز
💠 یک هفته قبل از وفات مرجع العارفین حضرت آیت‌الله  بهجت رضوان الله تعالی  علیه، دو‌ر آقا نشسته بودند؛ آقای بهجت فرمودند: 🟢 "امسال برای من‌، مشهد خانه اجاره نکنید من امسال حرم امام رضا نمیروم!" 🟢 علی‌آقا ( پسر آقای بهجت ) گفت‌: حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند. 🟢 آقا فرمودند: زنگ بزنید و بگویید برگردند‌، من امسال مشهد نمی‌روم! 🟢 علی‌آقا از جا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت‌؛ مادرش گفت‌: آشیخ محمدتقی چی گفتید؟! 🟢 آقای بهجت فرمود: "سر و صدا نکنید، من این هفته یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر می‌میرم‌؛ عمرم دیگه تمام شده!" 🟢 یک ربع مانده به ساعت ۵ بیهوش شدند؛ علی‌آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند، یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند: 🟢 نبرید! نبرید! 🟢 سر چهار راه بعدی که رسید، آقا بلند شدند و دستشان را روی سینه گذاشتند و گفتند: "‌السلام علیک یا صاحب الزمان " 🟢 و دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رفتند. 🟢 آقا این یک هفته آخر عمرشان را شبها تا صبح بیدار بودند، یک لحظه نخوابیدند‌؛ روزها که برایشان غذا می آوردند یک لقمه می‌خورد و می‌گفت: 🟢 "‌بسم‌الله و بالله و الیک اعود" خدایا به سوی تو میام . 🟢 خانم شان میگفت: آقا یک حال دیگری داشتند ، قرآن می خواند و گریه می کرد و می گفت: 🟢 خدایا خیلی قرآن را دوست دارم، روز قیامت هم برام قرآن میاری‌؟ بعد فرمود برام گریه نکنید. 🟢 آقا صبح دوشنبه می آمدند حرم حضرت معصومه (س).  🟢 علی آقا میگوید‌: صبح دوشنبه بعد از زیارت قبر آیات عظام، آقا دست من را گرفتند و گفتند:  پسرم من را اینجا دفن می‌کنند! 🟢 من این مطلب را جایی نقل نکردم. 🟢 صبح روز دفن، هنگامی که جنازه را آوردیم برای دفن، دیدم همان جایی است که پدرم آدرس داده بود! 🟢 به آقای مسعودی (تولیت حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها) گفتم: چه شد اینجا دفن کردید؟! 🟢 آقای مسعودی گفت: هر کجا داخل حرم دنبال قبر رفتیم پیدا نشد، فقط همین جا را پیدا کردیم 📚برگرفته از کتاب صاحبدلان ~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۵۸