eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
این داستانی حقیقی است .مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و آنرا تحسین کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود رادید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خردو خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند. هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید: بابا متاسفم برای وانتت اما انگشتان من کی در میان؟ پدر خیلی داغون به سوی وانتش برگشت و شروع به لگد زدن به ماشین کرد . بعد نشست و نگاه کرد به خط خطیهایی که پسرش روی وانت کشیده بود . پسر کوچولویش نوشته بود . بابا عاشقتم . پدر بعد از خوندن این نوشته خودکشی کرد. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۱
سعدی می گوید: روزی بدون کفش در حال سفر بودم . پس از اینکه بسیار راه رفتم ، پایم زخم شده بود و خون جاری شده بود و درد زیادی داشتم . پس به خدا از نداشتن کفش شکایت کردم . نزیدک شهر که شدم به مردی برخورد کردم که پا نداشت . پس بسیار خدا را شکر گفتم و بر بی کفشی صبر کردیم. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۲
هنگامی که به حضرت امام راحل خبر رسید که فرزند ایشان، آقا مصطفی خمینی(ره) از دنیا رفته است، فرمودند: «مرگ مصطفی، از الطاف خفیه خداست». طولی نکشید که در اثر صبر و شکیبایی حضرت امام، آن لطف خفی، مبدل به لطف جلی شد و چند ماه بعد، پروردگار عالم، نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را به حضرت امام و به مردم مسلمان ایران عطا فرمود. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۳
یکی از یاران رسول گرامی(ص)  طفلی بیمار داشت و در زمانی که او در بیرون از خانه مشغول کار بود، آن طفل از دنیا رفت. مادر فرزند ابتدا گریه کرد، ولى وقتى متوجه بازگشت همسر خود شد، فرزند را به کناری گذاشت و خود را آماده پذیرایى از شوهر کرد و مثل همیشه با چهره‌اى متبسم با همسرش روبرو شد و حرفی از مرگ طفل به او نزد. سحرگاه و بعد از نماز شب که مرد براى نماز صبح به مسجد مى‌رفت، آن زن صبور به او گفت: اگر کسى به تو امانتى بدهد و سپس آن را طلب کند، آیا آن را پس مى دهى یا نه؟ جواب داد: آرى پس مى‌دهم. آنگاه زن ادامه داد: خداوند امانتى به ما داده بود و دیروز هم او را از ما گرفت. پس از نماز با نمازگزاران به منزل برگرد تا فرزندمان را به خاک بسپاریم. آن مرد به مسجد رفت و پیامبر اکرم (ص) که گویا منتظر آمدن او بودند، هنگام ورود او فرمودند: «مبارک باد دیشب تو». پس از مدتی آن زن صبور که همان شب باردار شده بود، فرزند دیگری به دنیا آورد که در تاریخ می‌خوانیم خود او و فرزندانش بسیار صالح و نیکوکار و از قاریان قرآن بوده‌اند. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۴
حضرت ابراهیم اولادی نداشت و هنگام پیری خداوند متعال، حضرت اسماعیل را به ایشان عطا کرد. پس از چند سال که اسماعیل هنوز کودک خردسالی بود، خداوند متعال به حضرت ابراهیم وحی کرد که این بچه و مادرش را به سرزمین خشک و بی‌آب و علف مکه ببر و در آنجا بگذار و برگرد. ابراهیم(ع) نیز که تجسم تسلیم عملی بود، به فرمان الهی عمل کرد. وقتی خواست زن و فرزند را تنها بگذارد، هاجر گفت: ما را به چه کسی می‌سپاری؟ حضرت ابراهیم پاسخ داد: به خداوند می‌سپارم. همین مقام تسلیم و رضا، باعث شد اوضاع به خوبی تغییر کند. به برکت تلاش این مادر و فرزند، چشمه زمزم پدیدار شد و مردم به سوی این سرزمین آمدند. پس از گذشت چند سال،‌ به حضرت ابراهیم دستور داده شد که به مکه برود و در آنجا با کمک اسماعیل که اینک جوان رشیدی شده بود، خانه کعبه را بسازد. البته خانه کعبه از زمان حضرت آدم«علیه‌السلام» به صورت اتاقکی موجود بود. حضرت ابراهیم آن اتاقک را خراب کرده و خانه کعبه را به شکل فعلی بنا کردند. پس از ساخت کعبه، خطاب شد که حج به‌جا آورید. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و هاجر حج به‌جا آوردند. موقع قربانی، به حضرت ابراهیم خطاب شد که باید فرزندت را به عنوان قربانی در راه خدا، ذبح کنی! وقتی به حضرت ابراهیم«علیه‌السلام» وحی شد که باید فرزندت را قربانی کنی، حضرت ابراهیم به اسماعیل گفت: «یا بُنَیَ إِنِی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏» حضرت اسماعیل(ع) نیز پاسخ داد: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَهُ مِنَ الصَابِرینَ» در روایات آمده است به حضرت هاجر نیز خبر دادند و او گفت: «در مقابل امر خدا و در مقابل عمل پیامبر خدا تسلیم هستم.» وقتی حضرت ابراهیم(ع) به همراه اسماعیل به قربان‌گاه می‌رفتند، شیطان شروع به وسوسه کرد و رمی جمرات، حاصل و نماد مبارزه ابراهیم با وسوسه‌های شیطان است. شیطان وقتی دید از جانب ابراهیم راه به جایی نمی‌برد، به سوی هاجر رفت. هاجر نیز مانند شوهرش تسلیم محض اوامر الهی بود و به شیطان و وسوسه‌های او توجهی نکرد. وقتی ابراهیم به محل قربانی رسید، دست و پای اسماعیل را بست و کارد را تیز کرد. وقتی کارد را کشید، اثری نگذاشت و جبرئیل نازل شد و به او آفرین گفت: «قَدْ صَدَقْتَ الرُؤْیا»؛ سپس گوسفندی را برای ذبح آورد. پس از موفقیت در این امتحان و امتحانات سخت دیگر، که نشان از مقام رضا و تسلیم دارد، حضرت ابراهیم«علیه‌السلام» به مقام امامت می‌رسند: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَهُنَ قالَ إِنِی جاعِلُکَ لِلنَاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِیَتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَالِمینَ». 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۵
به نقل از استاد محمدتقى مصباح یزدی یکی از مصادیق مخالفت با نفس، صبر در برابر مشکلات  است. انسان به هر حال در زندگى با مسائلى مواجه مى شود که مطابق میل او نیست و سعى مى کند آن ها را برطرف کند. نکته مهم در این است که انسان باید با سعه صدر مشکلات و گرفتارى‌هاى زندگى را پشت سر بگذارد و بــه دور از جزع و فزع و بى تابى با آن ها برخورد کند. حضرت عیسى (ع) مى فرماید: «اگر مى‌خواهید به مقامات عالى برسید بــایــد نسبت به امور مکروه و ناخوشایند که برایتان پیش مى‌آید بردبار و صبور باشید.» انسان ممکن است در زندگى با مشکلات و سختى هاى کوچک و بزرگى روبه رو شود؛ از یک سرماخوردگى جزیى گرفته تــا یـک بـیمارى صعب العلاج، از زندگى با همسرى بداخلاق و تندخو گرفته تا داشتن فرزندى معلول. همه وهمه ناراحتى ها و رنج‌هایى است کــــه خواه ناخواه برخى از آن ها در زندگى انسان رخ مى‌نمایاند. کسانى کــــه جـز رضاى خدا چیز دیگرى نمى خواهند، به وظیفه خود عمل مى کنند و با صبر و شکیبایى سختى ها را تحمل مى‌نمایند. داستان معروفى در این زمینه وجود دارد کــه در این جا بدون توجه به صحت و سقم جزئیات آن و صرفاً به دلیل نکته آموزنده اى که دارد، آن را نقل مى کنیم. مى گویند در منطقه خرقان، عارف زنده دلى به نام شیخ ابوالحسن خرقانى مى‌زیسته که آوازه شهرتش تا دوردست ها پیچیده بود. یک روز شخصى طالب حقیقت از شهرى دور به قصد ملاقات شیخ عازم خرقان مى شود تا پندى بگیرد و از کرامات او بهره‌اى ببرد. وى با زحمت فراوان خود را به محل سکونت شیخ مى‌رساند و منزل او را پیدا مى‌کند. هنگامى که درب خانه را مى‌زنــــد، هـمـسر شــیــخ ابوالحسن بیرون مى‌آید و خواسته مرد ناشناس را مى‌پرسد. مرد با احترام پاسخ مى‌دهد: مى‌خواهم شیخ را زیارت کنم، زن بـــا شنیدن این سخن شروع به فحاشى کردن مى‌کند و نسبت به آن شخص و شوهر خود کلمات زشتى را بر زبان جارى مى‌سازد. پس از پافشارى فراوان مرد مبنى بر لزوم ملاقات با شیخ، زن مى‌گوید که همسرش براى جمع آورى هیزم به بیابان رفته است، مـرد از همان مسیرى که همسر شیخ گفته بود راهى بیابان مى‌شود. از دور فردى را مى‌بیند که سوار بر حیوانى است و بـــار هــیــزمى را نیز با خود دارد. مطمئن مى شود که آن شخص شیخ ابوالحسن خرقانى است؛ از این که مطلوبش را یافته بود، شادمان مى‌گردد. کمى که جـلوتـــر مى‌رود متوجه مى‌شود شیخ سوار بر شیر درنده‌اى است. وحشت زده خود را به شیخ مى‌رساند و از او مى‌پرسد: آیــا تو شیخ ابوالحسن خرقانى هستى؟ او در پاسخ مى گوید : آرى. آن شخص پیش از مطرح کردن خواسته خود، از رفتار ناشایستى که همسر او با وى داشته است سخن به میان مــى‌آورد و خـطاب بــه شیخ مى‌گوید: تو چگونه با این زن زندگى مى‌کنى و چرا تاکنون او را طلاق نداده‌اى؟ شیخ در پاسخ مى‌گوید: این مقام و کراماتى که خداوند به من عطا فرموده به دلیل صبرى است که نسبت به اخلاق بد همسر خود داشته‌ام. نکته آموزنده‌اى که در این داستان وجود دارد این است که اگر انسان براى رضاى خداوند بر امور ناخوشایند زندگى صبر کند، بــه مقامات عالى معنوى نایل خواهد گردید.  🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۷
روزی كه پیشنهاد ازدواج را از مردی پذیرفت همه به او حسرت می خوردند؛ چون خدا همه نعمتی به او داده بود. شوهرش هم دكتر بود و هم متدین؛ هم ثروتمند بود هم مهربان با یك خانواده اصیل و خوب؛ هنوز یك سال از ازدواجشان نگذشته بود كه خدا دختری به آن ها داد به نام فاطمه؛ او هم مثل زندگیشان تمام شرایط محبوبیت را داشت؛ دختركی با چشم های آبی و موهایی طلایی؛ كوچولویی با پوست سفید و صورتی عروسكی، اما تقریباً هفت ماه از مادر شدن دوستم می گذشت كه ناگهان اتفاقی زندگی آن ها را زیرو رو كرد؛ یك سفر سیاحتی و زیارتی؛ سفر به مشهد مقدس. او دخترش را در آغوش گرفته بود و ماشین به سمت مشهد حركت می كرد. مادر همسرش كه در این سفر همراه آن ها بود. نوه اش را از عروس خود گرفت و كودك آخرین لبخندش را نثار چشمان مادر كرد... وقتی دوستم چشمانش را باز كرد. تمام بدنش از شدت شكستگی و زخم درد می كرد؛ و پیش از هر چیز سراغ فاطمه را گرفت. ابتدا كسی به او چیزی نمی گفت. اما كم كم از رفتار دیگران متوجه پنهان كردن اتفاق هایی شد. بالاخره یك هفته پس از تصادف، در حالی كه به راه رفتنش هم امیدی نبود. خبر مرگ دخترك و مادر همسرش را به او دادند. همزمان صدای گریه بچه ای از دور شنیده می شد و او از غم دوری در دانه اش اشك می ریخت. همان لحظه تصمیمی گرفت و زیر لب زمزمه كرد:" انالله وانا الیه راجعون؛ خدایا مگر همه چیز برای تو نیست و همه چیز به سوی تو بر نمی گردد. خدایا پس خودت آرامم كن." خدا هم به وعده خود عمل كرد و صبری به او داد كه توانست تمام سختی ها و مصیب های پس از آن را نیز تحمل كند. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۸
💠 وقتی که ریسمان به گردن امیرالمومنین علی علیه السلام انداختند چند نفر یهودی گفتند این همان نبود که در خیبر را که چنین و چنان بود بلند کرد. این همان نیست!؟ 🔻 گفتند چرا همان است. 🔷 فوراً گفتند: ✅ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ [گواهی می‌دهم، خدا و معبودی جز الله نیست و گواهی می‌دهم، محمد پیامبر و فرستاده خداست] 👈 این صبراز عالم بالاست و برای خداست. 📚 سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس، ج اول، ص ۲۱۲ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 عَنْ عَلِىٍّ عليه السلام قالَ: 🔻 اَلصَّبْرُ اَنْ يَحْتَمِلَ الرَّجُلُ ما يَنُوبُهُ، وَ يـَكْظِمُ ما يَغْضِبـُهُ؛ 🍃 صبر آن است كه انسان مصيبتى را كه به او مى رسد تحمّل كند و خشم خود را فرو برد.(غررالحكم، ج۲،ح۱۸۷۴) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۴۷۸
لیست داستان های این کانال و ده‌ها موضوع دیگر @Dastanhayeebratamooz
بعد از صبر بانوى بینوایى ، یگانه پسرش به سفر رفته بود، و سفر او طولانى شد. او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم . امام فرمود: اى خانم صبر کن ، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس ‍ از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نیامده ، سفرش طول کشید، چه کنم ؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم ! فرمود: اکنون به خانه ات برو که پسرت آمده است . او سراسیمه به سوى خانه اش رفت ، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسیار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحى نازل مى شود، او از کجا فهید که پسرم آمده است ؟! بروم این موضوع را از خودش بپرسم . نزد امام آمد و عرض کرد: آرى همانگونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحى نازل مى شود که چنین خبر پنهان را دادید؟ فرمود: من این خبر را از یکى از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود: (هنگامى که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا مى رسد) از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است . از این رو به تو گفتم : برو که پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گردید. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۲
💠رسول خدا با امیرالمؤ منین علیه السلام به سوى مسجد قبا مى رفتند، در راه به بوستانى خرم برخوردند. حضرت عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله ! بوستان خوبى است ، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: بوستان تو در بهشت از این بهتر است ! از این بوستان گذشتند تا از هفت بوستان رد شدند، و همین کلام ، میان حضرت و پیامبر رد و بدل شد. سپس پیامبر صلى الله علیه و آله او را در آغوش کشید و زار زار بگریست و حضرت هم گریست ، حضرت علت گریه پیامبر صلى الله علیه و آله را جویا شدند، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: بیاد کینه هائى افتادم که در سینه هاى این مردم از تو جاى گرفته است ، پس از وفات من ، آنها کینه هاى خویش را بر تو آشکار خواهند کرد. حضرت پرسید: یا رسول الله ! من چه باید بکنم ؟ فرمود: صبر و شکیبایى ، اگر صبر نکنى بیشتر به مشقت خواهى افتاد. عرض کرد: آیا بر هلاکت دینم مى ترسى؟ فرمود: حیات تو در صبر است . 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
💠یکی از یاران رسول گرامی(ص)  طفلی بیمار داشت و در زمانی که او در بیرون از خانه مشغول کار بود، آن طفل از دنیا رفت. مادر فرزند ابتدا گریه کرد، ولى وقتى متوجه بازگشت همسر خود شد، فرزند را به کناری گذاشت و خود را آماده پذیرایى از شوهر کرد و مثل همیشه با چهره‌اى متبسم با همسرش روبرو شد و حرفی از مرگ طفل به او نزد. سحرگاه و بعد از نماز شب که مرد براى نماز صبح به مسجد مى‌رفت، آن زن صبور به او گفت: اگر کسى به تو امانتى بدهد و سپس آن را طلب کند، آیا آن را پس مى دهى یا نه؟ جواب داد: آرى پس مى‌دهم. آنگاه زن ادامه داد: خداوند امانتى به ما داده بود و دیروز هم او را از ما گرفت. پس از نماز با نمازگزاران به منزل برگرد تا فرزندمان را به خاک بسپاریم. آن مرد به مسجد رفت و پیامبر اکرم (ص) که گویا منتظر آمدن او بودند، هنگام ورود او فرمودند: «مبارک باد دیشب تو». پس از مدتی آن زن صبور که همان شب باردار شده بود، فرزند دیگری به دنیا آورد که در تاریخ می‌خوانیم خود او و فرزندانش بسیار صالح و نیکوکار و از قاریان قرآن بوده‌اند. 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫