فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه بهشتی یک #شهید به مادرش...
#شهید_حاج_کاظم _رستگار...🌷🕊
داستانهای قرآنی و مذهبی
پایداری برای حفظ حجاب
حجت الاسلام مرتضی آقاتهرانی میگوید:
وقتی در مؤسسه اسلامی نیویورک مشغول فعالیت بودم، روزی دختر جوانی آمد که میخواست مسلمان شود. گفتم: برای پذیرش اسلام، ابتدا باید خوب تحقیق کنید و بعد اگر به این نتیجه رسیدید که دین اسلام دین حق است، میتوانید مسلمان شوید. او رفت و شروع به مطالعه کرد. در این بین، چندین بار دیگر به من مراجعه کرد و در نهایت، با ناراحتی گفت: «اگر مرا مسلمان نکنید، من میروم و در وسط سالن فریاد میزنم و میگویم: من مسلمانم!» گفتم: حالا که در پذیرفتن اسلام مصمم شدهاید، بیایید تا در طی مراسمی تشرف شما انجام شود.
روز بعد، در بین مراسم گفتم: این خانم میخواهد امروز به دین مبین اسلام مشرف شود. یکی از حضار گفت: «لابد این دختر عاشق یک پسر مسلمان شده و چون دین ما اجازه ازدواج او را نمیدهد، میخواهد به صورت صوری مسلمان شود.» گفتم: از صراحت لهجه شما متشکرم؛ ولی اینطورکه شما گفتید، نیست؛ زیرا او درمورد حقانیت اسلام مطالعه گستردهای داشته است و به عنوان مثال، در عقاید اسلامی چیزی به نام «بداء» هست که میدانم هیچکدام از شما چیزی از آن نمیدانید؛ ولی این دخترخانم میداند. بههرحال، او در آن مراسم، مشرف به اسلام شد.
خانواده وی، مسیحی بودند و با دیدن حجاب او، شروع به آزار و اذیتش کردند. این آزار واذیت روزبهروز بیشتر میشد؛ بهحدیکه مجبور شدم با آیتالله مظاهری تماس گرفته، جریان را با ایشان در میان گذارم. ایشان فرمود: «آیا احتمال خطر جانی وجود دارد؟» گفتم: بیخطر هم نیست. فرمود: «پس، شما به ایشان بگویید روسری خود را بردارد. ماجرا را به آن خانم ابلاغ کردم و گفتم: میتوانید روسری خود را بردارید. او پرسید: «آیا این حکم اوّلیه است یا حکم ثانویه و به جهت تقیه صادر شده است؟» گفتم: نه؛ حکم ثانویه است و به دلیل تقیه صادر شده است. گفت: «اگر روسری خود را برندارم و برای حفظ حجابم کشته شوم، آیا من شهید محسوب میشوم؟» گفتم: بله. گفت: «والله، روسری خود را برنمیدارم؛ هرچند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم!» البته بعد از این ماجرا، خانواده او نیز با مشاهده رفتار بسیار مؤدبانه دخترشان، از این خواسته صرفنظر کردند.[4]
[4]. پایگاه مؤسسه فرهنگی و اطلاعرسانی تبیان، تاریخ دسترسی: 4/11/1396، نشانی:
https://www.tebyan.net/newindex.aspx/Health/index.aspx?pid=934&articleID...
#حجاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
eitaa.com/Dastanqm
فقط یک نگاه
درست یک هفته بعد از مراسم عروسی آمده بودند برای طلاق!
زن هاج و واج بود و با صدای بلند گریه می کرد اما مرد خونسردانه و بی توجه به اشک های جان سوز زن نشسته بود.
-<چرا می خوای طلاقش بدی؟>
وقتی این سوال را از مرد پرسیدم نیشخندی زد و گفتː
-<عاشق یکی دیگه شدم. شب عروسیم دیدمش…>
عروسی شان در یک باغ بود. زنانه و مردانه.می گفت معشوقه جدیدش دوست نزدیک همسرش است.
#حجاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
eitaa.com/Dastanqm
چادر نورانی
با صدای جیغ زن از خواب پرید.
_<نور! یک نور عجیب در اتاق است!!>
مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادر را که دید,همه چیز به یادش آمد.
چادر فاطمه(س) را به جای قرض به علی(ع) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده بود. مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر نورانی به منزل آوردند. با دیدن نور چادرفاطمه(س) هشتاد نفراز یهودی های مدینه مسلمان شدند.
بحار ج ۴۳ ص ۴۰ و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج ۳ ص ۱۱۸۱۱۷ ,منتهی الآمال ص ۱۶۰
حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است.
#حجاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
eitaa.com/Dastanqm
دزد
از دزد میترسید. می ترسید مبادا دزد به خانهاش بزند.میترسید همه سرمایه و داراییاش را یکشبه بهتاراجببرند.برای همین در خانه دزدگیر نصبکرده بودبا درهای آهنی و قفلهای ضد سرقت.هیچ دزدی جرات نداشت به خانه او قدم بگذارد… .
اما آن شب دزد به سراغش آمدو همه داراییاش را برد. تا صبح نشده همه اهل محل داستان فرار پسر غریبه با دخترش را میدانستند.
دخترم,ای همه هستی من… تو یکی گوهر تابنده بی مانندی, خویش را خوار مبین,
ای سراپا الماس… ازحرامی بهراس…
قیمت خود مشکن…قدر خود را بشناس…
#حجاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
eitaa.com/Dastanqm
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام دهشت
🔸تأکید سهباره #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به چه دعا و نمازی بود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان دوازدهم ؛ لباسِ معروفی که کفن شد!
💢دوست نداشت چیزی از بیت المال همراهش باشه !
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
نذر
خیلی دلش می خواست امام زمان(عج)را ملاقات کند.برای همین نذر کرد چهل صبح جمعه برود و در چهل مسجد زیارت عاشورا بخواند.در یکی از جمعه ها هنگامی که مشغول خواندن زیارت عاشورا بودکه ناگهان شعاع نوری را دید.نور از خانه ای در نزدیکی های مسجد بیرون می تابید.خوشحالی و شعف وجودش را فرا گرفت.
برخاست و به سمت نور حرکت کرد.مسیر نور تا درب خانه ی یک کلبه ی فقیرانه ادامه داشت.وارد خانه شدو با حیرت ولی عصر(عج) را درآن خانه دید.آقا در یکی از اتاق های خانه بر سر جنازه ای که پارچه سفیدی رئی آن کشیده شده بود ,حاضر شده بودند.
اشک ریزان وارد شد وبر حضرت سلام کرد.حضرت پاسخش را دادː<چرا اینگونه دنبال من می گردی و رنج ها متحمل می شوی!مثل این باشید تا من به دنبال شما بیایم.
این بانویی است که در دوره بی حجابی هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرمی او را ببیند!>تا مدت ها بعد از ملاقات با امام زمان(عج) صدای آقا در گوشش بود.شرح حالات(مرحوم آیت الله سید محمد باقرمجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید سیستانی)
کتاب ملاقات,ملاقات بانوان با امام زمان(عج)
هیچ کس نمی داند من چقدر خوشحال شدم که رسول خدا (ص)مرا از ظاهر شدن در پیش چشم مردان معاف کرد.(حضرت زهرا(س),چهل حدیث از حجاب).
#امام_زمان
#حجاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
eitaa.com/Dastanqm