eitaa logo
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند حضرت آقا..؛ از کار عجیب شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده!!
هدایت شده از میثم ذوالقدر
4_5933850352850834460.mp3
16.49M
💠 شرح ماجرای جنگ احد قسمت ۷ 🔸 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم ♦️ نسیبه زنی شجاع و فداکار در جنگ احد 🎙 میثم ذوالقدر 👈 بازگشت به فهرست موضوعی ↙️به مابپیوندید↙️ 🆔https://eitaa.com/meysamzolghadr 🌏http://mzolghadr.ir
73.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظاتی از حضور رهبر انقلاب در منزل دانشمند هسته‌ای، شهید شهریاری. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ 🗓 سالگرد شهادت شهید مجید شهریاری 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ «اینها فرمان خداست» 📹 مجموعه تصویری  🏡 گزید‌ه‌هایی از وصیت‌نامه‌های شهدا که رهبر انقلاب آن‌ها را بخشی از منشور معنوی انقلاب می‌دانند. ✉️مبادا در آینده دختران شما بی حجاب یا بدحجاب شوند که شما مسئولید و با بی حجابی و بدحجابی نیز سرسختانه مبارزه کنید و نگذارید این عمل زشت در جامعه رواج پیدا کند که من برای برانداختن این کارهای زشت و ناپسند کشته شدم چون اینها فرمان خداست. 📝وصیتنامه شهید سعید ایرانشاهی 💻 @khamenei_reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 ترور جناب عبدالمطلب 1⃣ فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد كرد. او را نامیدند. به توصیهٔ هاشم، مادر، پاسداری از او را برعهده گرفت و جالب است كه مادر دیگر ازدواج نکرد. 2⃣ مردی از بنی‌عبدمناف برای تجارت به یثرب رفته بود، کودکی را در آنجا دید که خود را فرزند هاشم می‌خواند. [ظاهراً كودكان در حال كُشتی گرفتن بودند كه شیبه پس از پیروزی بر سایر كودكان گفت: من پسر هاشمم.] 3⃣ از حال او پرسید و او خود را معرفی کرد. آن مرد این خبر را به رساند (١) و مُطلب کودک را از این خانه فراری داده، همراه خود به مکه برد. (٢) طبق نقلی دیگر وی با توافق مادر شیبه این کار را کرد. (٣) 4⃣ به‌هنگام بازگشت مطلب و شیبه، آنان را شناسایی كرده و به آن‌ها حمله کردند که آن دو با اعجاز نجات یافتند. (۴) 5⃣ وقتی مطلب شیبه را به مکه آورد؛ مردم به گمان این‌که وی غلام مطلب است، او را نام نهادند و این نام بر وی ماند. (۵) 🔸١- بحارالانوار، ج١۵، صص١٢٢-١٢٣؛ الکامل، ج٢، ص۶. 🔸٢- بحارالانوار، ج١۵، ص١٢٣؛ الکامل، ج٢، ص۶. 🔸٣- الکامل، ج٢، ص۶. 🔸۴- بحارالانوار، ج١۵، ص۵٩-۶٠. 🔸۵- در این زمینه، ر.ک: همان، ج١۵، ص١٢٣.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببینید | امام خمینی(ره) از شجاعت آیت‌الله هنگام تهدید نظامی دشمن 🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله 🕊شادی روح بلندش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/0ul8p?playlist=6856931 مرغ سحر( شهید مدرس)قسمت دوم کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇 https://eitaa.com/koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نعمت‌های خداوند 🔹روزی حضرت «داود» در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که: «فردا از دروازه شهر بیرون برو. اولین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تودر بهشت می‌باشد. » روز بعد، حضرت داود به اتفاق پسرش «سلیمان» از شهر خارج شد. پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیرمرد که «می» نام داشت، کنار دروازه فریاد زد: «کیست که هیزم بخواهد؟ » یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید. حضرت داود پیش او رفت و سلام کرد و گفت: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ » پیرمرد پاسخ داد: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید. » 🔹سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان‌ها را جلوی مهمانانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای را که به دهان می‌برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد لله» می‌گفت. وقتی ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی. مشتری را تو فرستادی که هیزم‌ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی. در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟ » پیرمرد این حرف‌ها را می‌زد و گریه می‌کرد. داود نگاه معنی داری به پسرش کرد، یعنی همین است علت این که او با پیامبران محشور می‌شود. 📚سرای دیگر. صفحه ۴۴۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا