💓💓💓 محبت به پیرزن
✔️✔️ پیرزن، تنها و ناتوان و تشنه در خیمه نشسته بود با خود میگفت کاش کسی پیدا میشد و کمی آب به من میداد. در این فکر بود که امام حسین(ع) وارد شد. به او سلام کرد و دلیل تنهاییاش را پرسید. پیرزن گفت: پسر و عروس جوانم، #وهب و #هانیه، به شهر رفتهاند اما هنوز برنگشتهاند.
💓 امام با مهربانی پیرزن را سیراب کرد و گفت: اینک که منتظر عروس و داماد جوان هستید، من به شما کمک میکنم تا خیمه را برای آمدن آنها تمیز و مرتب کنیم. کمی بعد از رفتن امام(ع)، وهب و هانیه از راه رسیدند و با دیدن شادابی پیرزن و تمیزی خیمه با تعجب پرسیدند: آیا کسی این جا بوده است؟
پیرزن پاسخ داد:آری، مردی مهربان و دوست داشتنی که گویا از آسمان آمده بود. چه بزرگوارانه رفتار میکرد. بیایید ما نیز خودمان را به قافلهاش برسانیم و با او همراه شویم.
آنها به سرعت حرکت کرده خود را به امام رساندند. امام(ع) وقتی آنها را دید با آغوش باز به استقبالشان آمد و چنان به آنها محبت کرد که آن سه تن مسلمان شده و با اباعبدالله(ع) راهی کربلا شدند.
روزعاشورا، #وهب_اولین_کسی_بود_که_در_نبرد_تن_به_تن_به_میدان_رفت_و_جنگید_و_شهید_شد. پس از شهادت او همسرش، #هانیه برای اینکه از او خداحافظی کند به کنارش آمد که ناگهان با نیزهی یکی از سربازان عمرسعد به شهادت رسید و #تنها_زن_شهید_کربلا شد. تازه عروس و داماد کربلا در بهشت جشن عروسی برپا کردند.
📚 محموعه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا دزفول
داستانهای قرآنی و مذهبی
ایتا
http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
تلگرام
@Dastanqm