☑️ دیباج بیست و ششم
باز باران با ترانه
نمیدانم روزی که در پایه چهارم دبستان معلم رسید به درس «باز باران با ترانه»، هوا بارانی بود یا آسمان دل من نمناک، اما هر چه بود، این طربناکی و تازگی ماند در وجودم تا جایی که هنوز هم خود را همان کودک شادابی که زیر شُرشُر نیزههای باران شادمانی میکند تصور میکنم.
این شعر با این تصویر، همواره برایم تری و تازگی دارد. گاه همان چند بیت اولش را با خودم زمزمه میکنم و برخورد قطرههای باران را روی گونههایم و بوی بهار را در مشامم احساس میکنم.
شعر مثل عطر است که گاه بیتی از آن، حجمی از گذشته عمر آدمی را مقابل چشمانش میآورد.
«با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو
میپریدم از سر جو
دور میگشتم ز خانه»
#باران
#شعر
#گلچین_گیلانی
#جنگل
#گیلان
#کودکی
#یادمانه (برابرنهاد پارسیِ نوستالژی)
@Deebaj
✅دیباج هفتاد و نهم
🔶رادمردی از دیار گیلان
علیرضا مکتبدار
📌آنگاه که تبر استعمار و خودکامگی، بر قامت درختان مقاومت در این سرزمین فرود میآمد و سروقامتان این دیار، یکی پس از دیگری بر زمین میافتادند، سروِ جوانی بالیدن آغاز کرد که درک درستی از اوضاع و شرایط مملکت و اندیشهها و گرایشهای سیاسی موجود داشت و از نقشههای خائنان به این مرز و بوم و توطئههای خطرناک دشمنان آن نیز آگاهی داشت.
📌میرزا یونس مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی در سال 1295 هـ.ق در محله استادسرای رشت، دیده به جهان گشود. در آستانه اجتهاد بود که وقایع ایران، مسیر زندگیاش را تغییر داد و او را به خیزش علیه استعمار و استبداد واداشت.
📌آزادیخواهان فراوانی گرد شمع وجودش حلقه زدند، اما فقدان عنصر بصیرت در میان آنان، این حلقه را از هم گسست و از سوی دیگر، روسها نیز از حمایت او و قیامش سر باز زدند، اما او در به ثمررساندن نهالی که کاشته بود، مصمم و استوار بود.
📌در شانزدهم خرداد سال 1299 هـ.ش، در شهر رشت، حکومت جمهوری اعلام کرد که به گفته رهبر فرزانه انقلاب، یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی و جمهوری اسلامی، بود. هرچند عمر این جمهوری چندان نپایید، اما الگویی شد برای نظامی که پس از سالیانی چند، در ابعادی گستردهتر شکل گرفت و جهان را تحت تأثیر خود قرار داد.
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
#گیلان
#قیام_جنگل
#انقلاب
#جمهوری_اسلامی
#شانزدهم_خرداد
#استبداد
#بصیرت
@Deebaj
🔹پرده دوم
📌نه خودش و نه حتی پدر و مادرش، بهیاد نمیآورند روزهایی را که بدون دغدغه و اضطراب گذرانده باشند. بهیاد نمیآورند دقیقا کِی بود که همان پرچینهای نصفه و نیمه هم، درهم فروشکست و بیگانههای وحشی پا به درون خانهشان گذاشتند.
📌از وقتی در آغوش مادر چشم باز کرده بود، تپش تند قلب مادر آرامش را از او گرفته بود. بزرگتر که شد، همیشه انتظار پدر را میکشید که به خانه برگردد و او را بغل کند و کمی با او بازی کند؛ اما هیچوقت نتوانست از بازی با پدر سیر شود؛ چرا که بابا آنقدر خسته بود که لقمه نانی را هم که در دهان میگذاشت، کامل نمیجویید و تن رنجورش را به دایهٔ زمین میسپرد و صورت مهربان و دوستداشتنی دایهاش را میبوسید و به خواب میرفت.
📌مادر به آرامی، رواندازی رویش میکشید و کودک را در آغوش میگرفت و به همسرش، که همچون کوه مایه آرامش او و فرزند دلبندش بود، مینگریست تا آنکه پنجره چشمان مهربانش با پرده پلکهای زیبایش پوشیده میشد.
📌گرگ اهریمن، دندانهایش تیزتر و اشتهایش سیریناپذیرتر گشته بود تا جاییکه که به همان چند وجب جایی که مرد با زن و فرزندش در آن بهسر میبردند هم چشم طمع دوخته بود. هر روز، با بهانههای مختلف، تهمانده شیرینی آرامش باقیمانده در زندگی را با تلخی اضطراب و هراس بر آنها زهر میکرد.
📌کودک، کمکم بزرگ شد و در میان خرابههای زندگی، شروع کرد به جستجوی کودکی خود.
📌حالا که نه پدری هست، نه مادری و نه سرپناه و کاشانهای، کودکیاش در زیر خروارها سنگ و خاک و آهن مدفون شده و دستان کوچک و ناتوانش، قدرت کنارزدن آوارها و جستن کودکیاش را ندارد.
آیا میتوانیم کودکی گمشدهاش را به او بازگردانیم؟
#فلسطین
#غزه
#کودک
#جنگ
#امنیت
#گلچین_لاهیجی
#شعر
#گیلان
#باز_باران_با_ترانه
@Deebaj
🔶«دیباج» را از طریق لینک زیر، به دوستان خود معرفی فرمایید:
https://eitaa.com/Deebaj