هدایت شده از مدافعان حرم
🌹 شهدای غریب #مدافع_حرم
💕 چه می شود روزی #سوریه امن و امان شود
و کاروان #راهیان_نور
مثل #شلمچه و #فکه به سمت #حلب و #دمشق راه بیافتد
فکرش را بکن....
▫️راه می روی و راوي مي گويد
💦 اینجا قتلگاه شهید #حسینی است... یا اینجا را که می بینی همان جایی است
که شهید رضا #اسماعیلی را دوره کردند
و سرش را بریدند!😔
🌿 یا مثلا اینجا همان جایی است که شیخ رضایی نماز جماعت می خواند... شهید #مختار کنار همین ساختمان های #ملیحه نیروها را... رصد می کرد
شهید مصطفی را که می شناسید
همینجا در همین ساختمان های حلب با بچه ها شوخی می کرد و جشن پتو می گرفت
🌷 ...یا شهید #غلامی و #حسینی و شش تن از یاران فاطمی، آخرین لحظات زندگیشان را اینجا پشت این دیوار در خون خودشان غلتیدند... خدا بیامرزد شهید #سید_حسن را...، همینجا در این پهناور کوه #لاذقیه او را ذبح کردند و بدن مطهرش هیچوقت برنگشت.... و سرداران شجاع شهید #ابوحامد و #فاتح در دشت #تله_قرین با یارانشان پر کشیدند...
سردار #شهید_حسین_همدانی در این جاده به کمین #تروریست ها خورد...
و...
✨عجيب حال و هوايي می شود!
🆔 @Modafeane_Haram_ir
دفاع مقدس
📷 رفعت اسد، برادر حافظ اسد و فرمانده کل قوای مسلح سوریه 🔹او برادر کوچکتر حافظ اسد رئیس جمهور سوریه
⭕️ ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد
🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد #دمشق شده بودند.
#حاج_احمد_متوسلیان، #سیدمحمدرضا_دستواره و #حاج_محمدابراهیم_همت، با ژنرال « #رفعت_سد» جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد).
در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به #حاج_احمد حرف می زد.
🔸 #دستواره که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش #حاج_همت گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با #حاج_احمد این جوری حرف بزنه.
ساعتی بعد جلسه تمام شد. #حاج_احمد که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد #حاج_همت و #دستواره در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند.
🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟!
#حاج_همت با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ...
خود #دستواره آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به #حاج_احمد می داد، گفت: این کلت، مال اون #رفعت_اسد فلان فلان شدش.
حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟
دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم!
#حاج_احمد با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه جاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره.
#حاج_احمد گفت: مگه تو دزدی؟
دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم! و هر سه زدند زیر خنده😊
🆔 @Defa_Moqaddas