دفاع مقدس
🗓 مرداد ۱۳۶۹ ، بازگشت آزادگان به میهن
✍️ با دلی دو پاره: شوق خبر خوب و دلهره خبر بد، با اشکی که معلوم نیست شور است یا شیرین، عکس عزیز مفقودش را به اسیران آزاد شده نشان می دهد تا شناسایی کنند ...
💦 دل آدم را چنگ میزند این عکس👆📷
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
✳️ عظمت روحی خانوادههای اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی
🔹خانم بهجت افراز، ملقب به "امالاسرا" که از سال 1363 مسئولیت اداره امور اسرا و مفقودین را بر عهده داشت، در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است میگوید: يادم ميآيد برخي از خانوادهها كه به اداره ما ميآمدند، وضعيت خاصي داشتند. مثلاً خانم مسني بود كه يك پسرش شهيد، يك پسرش مفقود و يك پسرش هم جانباز بود. يك پسرش هم در جبهه بود. با اين وضع، مادرش ميگفت اي كاش ده پسر داشتم و فداي امام و انقلاب ميكردم.
🔹يك روزي خانمي به اداره ما آمد كه پسرش مفقودالاثر بود. دختر جواني هم همراه او بود، به مادر مفقود عرض كردم: «تحصيلات دخترخانمتان در چه حد است؟» پاسخ داد: «ديپلم است». گفتم: «منزلتان كجاست؟» گفت: «جاده ساوه است». به ايشان عرض كردم: «ما به نيرو احتياج داريم. ميخواهيد دخترتان اينجا مشغول به كار شود؟» انتظار داشتم آن خانم خوشحال شود و استقبال كند. چون در آن زمان واقعاً خيليها آرزوي استخدام شدن داشتند. امّا آن خانم پاسخي به من داد كه واقعاً شرمنده شدم. به من جواب داد: «خانم ما بچهمان را نداديم كه از قِبَل خون او دخترمان استخدام شود. اگر بخواهيد بهخاطر پسرم، دخترم را استخدام كنيد، نه؛ قبول نميكنم.
🔹 چون پسرم قبل از اينكه به جبهه برود، به ما ميگفت: «مادر مبادا بروي در صف كوپن بايستي و بخواهي جنس بگيري و به اين ترتيب تعداد صفها را زياد كني كه دشمن از آن سوءاستفاده بكند و عكس شما را بگيرد و در روزنامههاي خارجي چاپ كند. صبر كن وقتي همه مردم اجناس كوپني خود را گرفتند و ديگر صفي وجود نداشت، برو ارزاق خود را بگير». عظمت روحي و بزرگواريهايي كه در بعضي از افراد ديدم، واقعاً عجيب بود.
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
✳️ عظمت روحی خانوادههای اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی 🔹خانم بهجت افراز، ملقب به "امالاسرا" که از سال
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 کتاب خاطرات خانم بهجت افراز (ام الاسرا)
💬 🔹خانم بهجت افراز، ملقب به "امالاسرا" که از سال 1363 مسئولیت اداره امور اسرا و مفقودین را بر عهده داشت، در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است میگوید:
🔹يك روزي خانمي به اداره ما آمد كه پسرش مفقودالاثر بود. دختر جواني هم همراه او بود، به مادر مفقود عرض كردم: «تحصيلات دخترخانمتان در چه حد است؟» پاسخ داد: «ديپلم است». گفتم: «منزلتان كجاست؟» گفت: «جاده ساوه است». به ايشان عرض كردم: «ما به نيرو احتياج داريم. ميخواهيد دخترتان اينجا مشغول به كار شود؟» انتظار داشتم آن خانم خوشحال شود و استقبال كند. چون در آن زمان واقعاً خيليها آرزوي استخدام شدن داشتند. امّا آن خانم پاسخي به من داد كه واقعاً شرمنده شدم. به من جواب داد: «خانم ما بچهمان را نداديم كه از قِبَل خون او دخترمان استخدام شود. اگر بخواهيد بهخاطر پسرم، دخترم را استخدام كنيد، نه؛ قبول نميكنم. . . .
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🔻عزاداری رزمندگان اسلام برای امام حسین(ع) در اردوگاههای بعثی
🔻راهکار اسراء برای روضهخوانی در ایام محرم
▪️چنان که از خاطرات و روایتهای اسراء و رزمندگان دفاع مقدس برمیآید، ایام عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) از جاودانهترین روزهای اسارات رزمندگان در اردوگاههای بعثی بود.
▪️در کتاب "زندگی و مبارزات "حجتالاسلام ابوترابی" درباره عزاداری اسرای دوران دفاع مقدس در اردوگاههای رژیم بعث عراق آمده است:
اسراء و رزمندگان همواره بر عزادارای امام حسین(ع) در ماه محرم تأکید داشتند. ابوترابی که مدت زیادی را در اسارت رژیم بعث عراق بود و از این رو به سیدالاسرا معروف شد هم همیشه میگفت چیزی که در این تنگنای اسارت میتواند دست ما را بگیرد، عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) است.
▪️وی پیش از شروع محرم، طلبهها و مسئولان فرهنگی آسایشگاهها را جمع میکرد و از آنها میخواست روضهخوانها را جمع کنند و تاریخ واقعه کربلا را برای آنها بگویند ولی از تحریف و دروغ نسبت به اهل بیت بپرهیزند. او تأکید داشت مراسم را به گونهای اجرا کنند که عراقیها متوجه نشوند، ولی هرگز دست از عزاداری برندارند و اگر عراقیها اجازه نمیدهند دسته جمعی عزاداری شود، دو نفر با هم بنشینند و یکی بخواند و دیگری گریه کند.
▪️او در کتاب فوق درباره حال و هوای عزاداریهای اسراء و رزمندگان اسلام در اردوگاههای رژیم بعث عراق در ماه محرم میگوید:
«عزاداری در ماه محرم و على الخصوص تاسوعا و عاشورا بسیار شورانگیز بود. برنامه این طور بود که چند نفر کنار پنجره میایستادند و مواظب آمدن نگهبانان میشدند و بقیه عزاداری میکردند. بچهها اسیر بودند و غم و اندوه شهادت اباعبدالله(ع) التهاب و شور بیشتری در عزاداری ایجاد میکرد و صدای "یا حسین، یا زینب" بچهها بیاختیار گاهی تمام فضا را پر میکرد.»
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🔻عزاداری رزمندگان اسلام برای امام حسین(ع) در اردوگاههای بعثی 🔻راهکار اسراء برای روضهخوانی در ایام
حجتالاسلام ابوترابی در دوران اسارت همچون شمعی در بین اسرا می درخشید. او علاوه بر الهام بخشی و دادن روحیه به زندانیان دربند، به نوعی رهبری و مدیریت آنها را برعهده داشت. وی علاوه بر ایجاد وحدت و همدلی در میان اسرای ایرانی، موجب تحول عمیق در رفتار و منش سربازان و درجهداران رژیم بعث عراق شده بود. برخورد محبتآمیز با سربازان عراقی، پیگیری برای حل مشکلات اسرا، فداکاری و ایثار، تأکید بر سلامت اسرا، برخورد وی با فریبخوردگان و... از مهمترین مؤلفههای تأثیرگذار سید آزادگان در زندانهای رژیم بعث عراق بود.
🌿تعبیر رهبر معظم انقلاب در مورد مرحوم ابوترابی:
«او همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید»
🌴 خدای تعالی سید مظلوم و مخلص را با اجداد طاهرینش محشور کند🤲
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
حجتالاسلام ابوترابی در دوران اسارت همچون شمعی در بین اسرا می درخشید. او علاوه بر الهام بخشی و دادن
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #فیلم | صحبت های شنیدنی و آموزنده حاج آقا قرائتی در باره سیدعلی اکبر ابوترابی (سید آزادگان در بند رژیم صدام)
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
#خباثت_نگهبان_بعثی_اما....!
▫️ خاطره ای از زبان سيد اسرا، مرحوم علی اکبر ابوترابی
▫️در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می گفتیم، اما به گونه ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: چیه؟ اذان می گویی؟ بیا جلو! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او.
آن بعثی گفت: او اذان گفت. برادرمان اصرار کرد که؛ نه، اشتباه می کنی. من اذان گفتم. مأمور بعثی گفت: خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو. برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است.
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ١ و ٢) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت ها آب می پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی، یک دانه سمون (نان عراق) می دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می گفت: می دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می شوم. نان را فقط مزه مزه می کردم که شیره اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می آمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب می آورد، ولی می ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می كرد.
می گفت: روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می شوم، گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می کنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنه کام به شهادت برسم. سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می کنم؛ این شهادت همراه با تشنه کامی را، شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی خورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می آورد و می ریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا می زد که بیا آب آورده ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می کند و دارد گریه می کند و می گوید: بیا آب آورده ام. مرا قسم می داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم. عراقی ها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی خوردند.
....تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می گويد: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق مى كند. همین طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم، او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن!
....گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی کنم. گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی؟! الان حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده ای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد.
(راوى: سيد اسرا سيد علی اکبر ابوترابی)
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A