17.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 «صدای» شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری) بعد از #عملیات_رمضان و گلایه های او از نیروهای تحت امرش د جبهه:
«اول جنگ، بچه های تبریز تو دهلاویه ۷۰ تا شهید دادن، خدا شاهده همه تنشون میلرزید. حالا اصلا انگار نه انگار؛ اگر فردا هم بهمون بگن صدهزارتا... فرقی نداره. من خودم جوابی ندارم برای این روز قیامت بدم. اگه برادرا جواب دارن، خوش به حالشون».
👈 تصاویر روی صدای واقعی بازسازی شده، مربوط به سریال «آخرین روزهای زمستان»
دفاع مقدس
⚪️ غبار جبهه بر چهره آنان نشست تا در روز محشر و هول قیامت، غبار غم بر رخ آنان ننشیند و به پاداش جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ببینید
📽 ویدیویی از رزمندگان تیپ نجف اشرف
▫️ به مناسبت سالروز #عملیات_رمضان در ۲۳ تیر ۱۳۶۱
کانال #دفاع_مقدس
🔴 #بدترين_نوع_مجروحيت....
▫️در سال ٦١ و در عملیات رمضان دچار موج گرفتگی شدم. به طوری موج گرفتگی شدید بود که اگر یک ماشین کنارم بوق می زد یقه اش را می گرفتم. دائماً درگیر بودم. در عملیات از بس ما آر.پی.جی زدیم اینطور دچار موج گرفتگی شدم. شب اول که رفتیم و می خواستیم برگردیم که فرماندهان گفتند: «به خاطر اینکه نیروی کمکی نرسیده کسانی که می توانند آر.پی.جی بزنند بایستند.» من از ماشین پایین آمدم و ایستادم.
یک شب که خودمان در عملیات بودیم. همان شب اول که خط شکن بودیم. حدوداً سه شب و نیم هم دائما در خط ایستاده بودیم تا نیروی کمکی برسد. دشمن می آمد پاتک می زد ما جواب می دادیم با حدود ٥٠ نفر جواب یک گردان تانک را با امکانات اندک می دادیم. ممکن بود یک نفر ٢٠٠ آر.پی.جی بزند. اما گلوله زیاد نداشتیم به محض اینکه گیر می آوردیم، می زدیم. روز سوم که پاتک دشمن شدید شد، مثل این فیلم ها که نشان می دهد از خاکریز می پرند توی چاله ها، با تمام توان جلویشان می ایستادیم.
طی این مدت نه استراحت داشتیم، نه غذای کافی و نه امکانات. و این موج روانی برایمان وجود داشت که نمی خواستیم منطقه را از دست بدهیم. برای همین با همان حالت، فشار زیادی را تحمل کردیم. من احساس می کردم وزن سرم ده برابر شده است. وقتی نیروی کمکی رسید و ما را عقب بردند دیدم در بیمارستان اهواز بستری شده ام و با دارو و قرص و آمپولهای آرام بخش طاقت آورده ام. ولی باز هم سرم شدیداً درد می کرد.
این بدترین نوع مجروحیت بود. تیر و ترکش هم زیاد خوردم اما این از همه آنها بدتر بود. هیچ کس درک نمی کرد که داریم چه می گوییم. هیچ تشخیص پزشکی هنوز وجود نداشت. بین نیروهای خودمان هم وقتی یک مجروح موجی می دیدند اغلب مسخره اش می کردند و می خندیدند مگر اینکه خیلی ایمانشان قوی بود. به تدریج درک این مشکل برای همه ایجاد شد وگرنه از اول اینطوری نبود.
آن موقع با قرص های والیوم و آرام بخش موقتاً درمان می کردند. اگر موج گرفتگی خیلی شدید هم بود یکسری بیمارستانها نگه می داشتند اما نمی دانستند دقیقاً مسئله چیست. اوایل جنگ واقعاً قضیه غیرقابل توصیف و درک بود. الان هم که میزان اطلاعات و درک مردم از این قضیه بالاتر رفته باز هم بدترین نوع مجروحیت، موج انفجار است....
آن موقع حتی به خانواده خودت هم نمی دانستی چه بگویی. مثلاً تصمیم می گرفتی امروز بهترین حرفها را بزنی اما دم در خانه ورق برمی گشت و سیستم عوض می شد. یا در محیط کار و هر جمع دیگری. اصلاً نمی شود تشریح کرد این فضا را....
🎤 راوى: سعید خرسندی، جانباز اعصاب و روان
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 23 تیرماه 1361
🔹 سالروز #عملیات_رمضان
🔸 روایتی متفاوت از عملیات رمضان سال ۶۱ از زبان شهید ابراهیم همت
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ - سالروز شهادت #ارتشی_غیور
#آزاده_شهید
سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی
#بخوانید 👇👇
🔴 در دوم خرداد سال 61 در منطقه #عملیات_بیت_المقدس و یک روز قبل از فتح خرمشهر به اسارت درآمد.
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ یعنی هشت سال بعد؛ زمانی که اسرای ایرانی به میهن باز می گشتند به مکان دیگری انتقال داده شد و توسط دشمن بعثی به شهادت رسیده و در قبرستانی در نزدیک اردوگاه دفن شد.
تیر ماه سال 81 با مجوز رهبر؛ قبر او و تعداد دیگری از آزادگان مدفون نبش قبر شد و مشاهده کردند به اعجاز الهی پیکر مطهر مداح اهل بیت (ع) شهید حسن هداوند میرزایی پس از 12 سال از دفن؛ جنازه سالم مانده بود!!
🔸 پیکر مطهر این شهید پس از انتقال به گشور در یکی از روستاهای شهرستان پاکدشت بختک سپرده شد
💠 کانال دفاع مقدس
اینجا بیت شهداست☝️
دفاع مقدس
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ - سالروز شهادت #ارتشی_غیور #آزاده_شهید سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی #بخوانید 👇
شهيد حسن هداوند ميرزايی فرزند آقاگل در سال 1337، در روستاي قشلاق كريم آباد از توابع شهرستان پاكدشت ديده به جهان گشود در سال 1355، وارد دانشگاه افسری شد و پس از اتمام دوره به تيپ 23 نوهد اختصاص يافت و در گردان 154 مشغول به خدمت شد شهيد حسن هداوند ميرزايی ماموريتهای متعددی در مناطق عملياتی به انجام رساند.
تا اين كه در تاريخ دوم خرداد سال 1361 در منطقه شلمچه زخمي شد و به اسارت دشمن در آمد، ايشان به اردوگاه صلاح الدين واقع در شهر تكريت عراق منتقل شده در مهر ماه همان سال نامه او از طريق صليب سرخ به خانواده اش و براي همسر و دو فرزندش فرستاده شد وي در نامه اي كه به حضرت امام نوشته بود ند ايشان را پدربزرگ خطاب كرده و از جانب ايشان پاسخي هم دريافت نكردند اين شهيد در تاريخ پانزدهم تيرماه سال 1369 بر اثر شكنجه رژيم بعث به شهادت نائل آمده و در سال 81 به روستاي خلیف آباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
دفاع مقدس
شهيد حسن هداوند ميرزايی فرزند آقاگل در سال 1337، در روستاي قشلاق كريم آباد از توابع شهرستان پاكدشت د
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ - سالروز شهادت #ارتشی_غیور
#آزاده_شهید
سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی
📷 تصاویر دیده نشده از حضور
دانشمند #شهید_محسن_فخریزاده
از رزمندگان لشکر۱۷ علیبنابیطالب(ع)
در جبهههای دفاع مقدس
این تصاویر در سال ۱۳۶۱ بعد از عملیاتِ
«رمضان» در تیپ۱۷ علیبنابیطالب (ع)
که درآن زمان در ۳۵کیلومتری خرمشهر،
در منطقهحسینیه در نزدیکی پاسگاه زید
عراق مستقر بود گرفته شده است.
😊 طنز جبهه 😊
پیرمرد باصفای جبهه 💕
🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی
حاج مهیاری از پیرمردهای باصفای گردان حبیب بود که بالهجۀ غلیظ اصفهانیش،لازم نبود بپرسی بچۀ کجاست. آن هم به یک پیرمرد با آن سن و سال و آن حاضرجوابی و تندی بگی: حاجی جون بچۀ کجایی؟
اگر هم جرأت میکردی و میپرسیدی، اخم میکرد و در حالی که مثلاً عصبانی شده بود، میگفت:
بچه خودتی فسقلی.با پنجاه شصت سال سنم به من میگی بچه؟😂😂
حاجی مهیاری در عملیات رمضان گُلی کاشت که وِردِ زبان همۀ بچهها شد. شنیدن ماجراهای حاجی،از زبان خودش شیرینتر بود.وقتی از او پرسیدم،گفت:
"صبح روز عملیات (تیرماه 61)، وقتی رسیدیم به شلمچه ، کانال پرورش ماهی، خیلی خسته بودم، رفتم توی سایۀ یه تانک که کنار خاکریز بود، استراحت کنم.
همین که نشستم کنارش، متوجه شدم از توی اون سر و صدا میاد. اول فکر کردم بچههای خودمون هستند. بهزور از تانک رفتم بالا. درش باز بود. توش رو که نگاه کردم، دیدم سه تا نرّه خر عراقی دارن با همدیگه زِرزِر میکنند.
سریع یه نارنجک از کمرم درآوردم و ضامنش رو کشیدم. همین که خواستم بندازم توش، دیدم من با این سن و سال که نمیتونم بپرم پایین و در برم. راستش تانکه هم از این "تی-72"ها بود. نویِ نو هم بود. دلم نیومد بترکونمش!
از همون بالا داد زدم و اون بدبختا که ترسیده بودن، شروع کردن به"دخیل الخمینی"(پناه می برم به خمینی) گفتن. بهشون حالی کردم که سر خر رو کج کنند و بیان طرف خاکریز خودمون. آوردم تحویلشون دادم."
وقتی پرسیدم: "با نارنجک چیکار کردی؟"
گفت:"هیچی. چیکار باید میکردم؟ حیف بود بتّرکه. ضامنش رو زدم سر جاش و گذاشتم کمرم!"
📚 نقل از کتاب: تبسمهای جبهه
دفاع مقدس
😊 طنز جبهه 😊 پیرمرد باصفای جبهه 💕 🌿 حاجی مهیاری و تانک عراقی حاج مهیاری از پیرمردهای باصفای گر
🔹حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاضر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه، شصت سال سنم موگویی بچه؟!»😂😂😂
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#رزمنده_بسیجی
#حاج_علیاکبر_ژاله_مهیاری
#گردان_حبیب
#لشگر_27