eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
949 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر گل خوشبو که گل یاس نیست هر چه تلالو کند الماس نیست ماه زیاد است و برادر بسی هیچ یکی حضرت عباس نیست ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ میلاد حضرت ابوالفضل‌العباس(ع)، ماهتاب شب های غریبی حسین(ع) بر جانبازان عزیز، اسوه‌های وفاداری و ایثار، و بر شکوه گلزخم‌های زیبای ایمان، سرشار از نسیم شفاعت و عنایت باد.
▪️پیرترین رزمنده و جانباز کشور ▪️دیروز و امروز یک عکس معروف؛ ▪️حاج علیقلی علی‌بیگی بنی در اثر عوارض ناشی از حملات شیمیایی صدام در جزیره مجنون و کهولت سن، روزگذشته ۲۱مهرماه ۱۴۰۲ در سن ۱۰۱ سالگی به جمع یاران شهیدش پیوست. حاج علیقلی در سال ۶۲ در عملیات خیبر با ریش‌های سفیدش سوژه عکاسان شد، و عکس معروف "این پنج‌ نفر" توسط عکاس جنگ سعید صادقی در اروندرود به ثبت رسید. وی طی سه دوره، یکی در سال ۱۳۶۰ عملیات فتح المبین، سال ۱۳۶۲ عملیات خیبر و در سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج در دفاع مقدس حضور داشت. روحش‌شادباصلوات...🌷 لشکر ویژه ۲۵ کربلا
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خاطره‌ای عجیب از رزمنده‌ جانباز دفاع مقدس 🔺این خاطره یکی از عجیب‌ترین خاطرات تاریخ جنگ است ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) و ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
m-ramezani14.mp3
3.67M
🔰 نوحه‌ی شنیدنی و بی نظیر حاج مجتبی رمضانی در وصف جانبازان شیمیایی؛ تو فدایی خدایی ، مست عطر کربلایی ، جانباز شیمیایی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دست و پاشو تو جنگ از دست داده ولی دلش مثل دریاست...
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / گردان حضرت ابوالفضل (ع)-- لشگر ۲۴ امام حسین (ع) 😊 گذران ساعاتی شاد و مفرح در پارک کوه صفه اصفهان (حین دوره آموزشی) 🤣 مزاح، شیطنت و شوخ طبعی بچه ها😂 🌱🌿 ☀️ 🌈
😂 مجروح بامزه •┈┈••✾•۰۰۰۰•✾••┈┈• 🌾 خيلی شوخ بود. هر وقت بود، خنده هم بود. هر جايی بود، در هر حالتی، دست بردار نبود.  💥خمپاره كه منفجر شد، تركش خورد و گفت: «بچه ها ناراحت نباشيد ، من می روم عقب، امام تنها نباشد!! » امدادگرها كه می‌گذاشتندش روی برانكارد، از خنده روده بر شده بودند.🤣        ‌‌‍‌
😄 (راوی: حسن اسدپور) ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─ یادش بخیر، شهید کریم کجباف صبح سردی در اردوگاه پلاژ بیدار شده و برای وضو از چادر خارج شدیم! کریم کجباف زیر چند پتوی گرم خوابیده بود و بیدار نمی شد! یکی یکی وضو گرفته، درحالی که بخار از دست های خیس بلند می شد، داخل چادر می شدیم! از اینکه "کجباف" همچنان در بستر نرم و گرمش جا خوش کرده بود زورمان آمد!! 😬 علی رنجبر و اکبر شیرین, علیه کجباف متحد شدند تا او را به هر قیمتی شده از زیر پتو بیرون بکشند! من و احمدرضا هم جانب کجباف را گرفتم و کل کل شروع شد! 😀 در خلال صحبت ها، کجباف به آرامی سر از زیر پتو بیرون آورد و گفت: "حسن جان ، مرحبا ! از تو خوش آمد. دختر خاله ای دارم ، خوب و محجبه! مناسب تو. ان شاءالله بعد از عملیات, یادت باشد، صحبت کنم تا با هم فامیل شویم! ☺ من هم از کجباف تشکر کردم! احمدرضا ناصر از کجباف خواست تا جانب انصاف را نگهدارد چرا که او هم طرفدار او بوده! کجباف با متانتی خاص و با آرامش گفت: " احمد! هر چند قیافه مناسبی نداری اما از آنجا که همشهری هستیم، برایت فکری خواهم کرد... با خاله صحبت می کنم. به من محبت دارد، حتما برای دخترش قبول خواهد کرد!! لحن علی رنجبر هم تغییر کرد و گفت: "کریم!! ما سال هاست با هم رفیق و هم رزمیم! .... عملیات بدر را فراموش کردی؟ .... شوخی های مرا به دل نگیر .‌... 😄 و (شهید) علی اکبر شیرین هم فی البداهه سخن را عوض کرد و از " کریم کجباف" و شجاعتش گفت و از لطافت و بزرگیش.!!!🤣 کجباف با تمام هنر و ظرفیت شوخی اش، خیره در چشم علی رنجبر و اکبر شیرین نگاه کرد و گفت: "هر چند که از شما دو نفر چندان دل خوشی ندارم اما چه کنم با این دلم؟! چه کنم با این دل که رئوف و نازک است! " کافیه دیگه! التماس نکنید! بعد از عملیات که اهواز رفتم برای شما هم صحبت می کنم"!!! از کریم تشکر کردیم و یک پتوی اضافه زیر بغلش گذاشتیم و... وقتی کجباف خواست از چادر خارج شود، گفت: " آقایان، این مبحث مهم بین خودمان بماند"! پس از برنامه صبحگاه در محوطه گروهان، (شهید) علی بهزادی، «فرمانده گروهان»؛ کریم کجباف " را فراخواند، خیلی جدی با لهجه شوشتری گفت: "کریم ! ... چن وخته مونه بشناسی؟! (چند وقت است مرا می شناسی؟) آدم بدی بیدمه؟ (آدم بدی بودم؟) کجباف با کمی مکث و تعجب جواب داد: "😳 اچه ؟! .... اتفاقا خیلی هم علاقه بِت داروم"! (چرا؟ اتفاقی افتاده؟) علی گفت: " تمام رفیقاته فرستادی خونه بخت ! ... منو یادت رفت"!! 😄 کریم کجباف که تازه دوزاریش جا افتاد بود، نگاهی به طرف ما انداخت و گفت: " خونتون آباد! مری پ BBC مو حرف زدومه"! (خانه تان آباد، انگار با بی بی سی صحبت کردم!!!) 😄😄😄(که اینقدر زود حرفهای من پخش شد!!) بچه های گروهان، یکی پس از دیگری دور کجباف به تمجید و تملق جمع شدند و ولوله ای شد!! کجباف که خداوکیلی در شوخی " اجتهاد تمام" داشت، همه را آرام کرد و گفت: " علی ! .... ان شاءالله بعدِ عملیات ، گروهانه بیار اهواز به خط کن! .... سی همتو فکری بکنم!! " (بعد از عملیات گروهان رو بیار اهواز به خط کن تا برای همه تون فکری بکنم) فریاد بچه ها با ذوق زدگی بلند شد: کجباف، دوستت داریم 💕✊ کجباف، دوستت داریم 💕✊ ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─
حوری 😂 چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید. بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید. فکر میکرد شهید شده و حالا در بهشت هست ... حس میکرد هنوز حالش سر جا نیامده... تا تو دار و درخت ها، شلنگ تخته بندازه و میوه های بهشتی بلمباند و در قصر های زمردین منزل کند!! پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد. اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی؟» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست، ریز خنده ای کرد و گفت: «بله من حوری هستم»!! مجروح باتعجب گفت: وه!! «پس چرا اینقدر زشتی؟» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نوجوان ۱۲ ساله، اهل تربت حیدریه 🎤 به زور به جبهه آمدم، زیر صندلی قطار قایم شدم...!!! ▪️ اومدم اینجا با صدام بجنگم... ------------------------------------------- کانال دقاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا) .✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ✅ کانال دفاع مقدس اینجا بیت شهداست👆 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است