📩 اگر شهید شدم؛ دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند همراه خود چیزی نمی برم، چشمانم را باز بگذارید که بدانند کورکورانه شهید نشده ام.
🌷شهید #سلیمان_عسگری
۱۹ ساله_شهادت ۱۳۶۳_ سقز
مقابله و نبرد با تجزیه طلبان در کردستان
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 تصاویری از علمدار لشگر ۱۴ امام حسین (علیه السلام)
🌷شهید حاج #حسین_خرازی
🌷 #کجایند آن #چادرنشینان #خاکی ... و #آسمانی 🕊🕊
( ۱_شهید رمضان گوران)
(2_شهید صمصام طور)
(3_شهید نوروزعلی بابایی)
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
⚪️ #رضا_آر_پی_جی_زن
.
تو جبهه به رضا آرپی جی مشهور بود . یک روز در یکی از پاتک های دشمن تانکی نزدیکش اومد . حمیدرضا در میان شهدا خودش را به شهید شدن زد به محض نزدیک شدن تانک نیم خیز بلند شد لوله تانک را گرفت و نارنجک را داخل تانک انداخت و آن را منفجر کرد. آرزویش پوشیدن لباس سبز مقدس پاسداری و به عضویت در آمدن در این نهاد مقدس بود چون شاغل در کارخانه نساجی بود سپاه قبول نکردند . به مادرش سفارش کرد بعد از شهادتش آرم سپاه را روی کفنش بگذارند که مادرش به این سفارش عمل کرد.
.
#قائمشهر
#شهید_حمیدرضا_بازیار
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#طنز_جبهه
چای داغ با طعم کلوخ!!
((جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و بهطور اتفاقی جریانی رخ میداد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند.))
⚪️ماجرایی جالب از زبان رزمنده احمد طاووسی👇
🎙اردیبهشت سال ۶۱ قبل از عملیات بیتالمقدس به کفیشه آمده بودیم.در واقع کفیشه سرپل گردان امیرالمومنین (ع) بود. روزهای اول از کتری و قوری خبری نبود. فضلالله شادمند،فرمانده یکی از دستهها، تصمیم گرفت برای بچهها چای درست کند. با کمک ناصر اباذری و با استفاده از چند تکه سنگ و آجر، اجاقی سر پا تا آب کرد. بعد یک صندوق مهمات را شکستند و تختههای آن را زیر دیگ گذاشتند
آتش را روشن کردند ومنتظر ماندند تا آب جوش بیاید
آب که جوش آمد.شادمند مقداری چای خشک،که قبلاً از تدارکات گرفته بود، توی دیگ ریخت.همه منتظر بودند تا چای دم بکشد. شیرینکاری یکی از بچهها گُل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد وگفت: این هم نمک چای!
چند لحظه بعد! این کار توسط یکی دیگر از رزمندهها تکرار شده و بار سوم هم ماجرا تکرار شد.شادمند اخمهایش را درهم کشید و گفت: بچهها، شوخی بسه دیگه، من دارم برای خودتون چای درست میکنم. خودم که نمیخوام یه دیگ چای رو تنهایی بخورم
باز هم رزمندهای شیطنت کرد و بدنبال آن رگبار کلوخ به سمت دیگ چای شلیک شد. شادمند عصبانی شد. بیل را پر از خاک کرد و داخل دیگ ریخت و گفت: حالا هرکی چای میخواد، بره لیوانش رو بزنه توی دیگ و یه چای با طعم کلوخ بخوره
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷 در انتظار چای ☕️
... ولی کو چای؟!