🗓۲۸ خرداد ۱۳۶۷
⭕️ تهاجم منافقین به مهران (عملیات چلچراغ)
🔺یک لشکر پیاده مکانیزه ارتش عراق و 3000 نفر نیرو از سازمان منافقین که در 15 گروه سازماندهی شده بودند از ساعت 11شب مورخه 28 خرداد 67 تهاجم خود را به مهران آغاز کرد. در حالی که نیروهای خودی ، در مواضع مسلط و دارای دید و تیر مناسب مستقر بودند.
🔥پیش از آغاز درگیری، عراق با اجرای آتش سنگین توپ خانه در محور قلاویزان و شلیک گلوله های منور در محور کنجان چم، زمینه نفوذ گروهی از منافقین را به منطقه فراهم کرد که لباس سربازان ارتش جمهوری اسلامی ایران را پوشیده بودند. بدین ترتیب گروه های سازماندهی شده منافقین توانستند در حد فاصل تپه 270 تا پاسگاه مرزی تعان از نقاطی که پوشش دفاعی مناسبی نداشتند، به عقبه ها نفوذ کرده، منتظر دریافت دستور بمانند. با این مقدمه ،عملیات دشمن آغاز شد. پس از اجرای آتش تهیه ، دشمن توانست با ایجاد رخنه در خط پدافندی لشکر16 زرهی قزوین ، از آن عبور و با بستن جاده مواصلاتی و تنگه کنجان چم، لشکر امیرالمومنین را محاصره کند.
🔴 در همین زمان، گروه های سازماندهی شده منافقین که از مدتی قبل در عمق منطقه پخش شده بودند، با پشتیبانی ارتش عراق به مهران حمله کردند. در ساعت 8:30 روز 29 خرداد 1367 شهر برای سومین بار اشغال شد. منافقین سپس نیروهای خود را در منطقه گسترش دادند و از تنگه کنجان چم تا حوالی شهرک ملکشاهی و از سه راهی صاحب الزمان تا شیار آبزیادی را تصرف کردند. در اشغال سوم مهران، حدود 250 نفر از رزمندگان اسلام شهید یا اسیر شدند که طی روزهای اشغال، منافقین تعدادی از اسیران را سر بریدند و بقیه را به اردوگاه های منافقین در عراق منتقل کردند.
امروز مهران فردا تهران !!
در ۲۹ خرداد ماه ۱۳۶۷ ارتش عراق در اقدامی مشترک با منافقین، به مهران حمله و این شهر را به اشغال خود درآوردند. پس از آن نیروهای منافقین با برخورداری از حمایت یگانهای دشمن، طی عملیات «چلچراغ» با شعار «امروز مهران، فردا تهران» وارد شهر شدند.
اما در همان ساعات اولیه اشغال شهر، نیروهای مردمی عشایر، بسیج و لشکر۱۱ امیرالمؤمنین(ع) در منطقه حاضر شده و نیروهای منافقین را در تنگه کنچانچم و سهراهی مهران- دهلران- ترشابه متوقف کردند. در ادامه با اضافه شدن شمار قوای خودی، در روز یکم تیر ۶۷ متجاوزان تا پشت مرزهای بینالمللی عقب رانده شدند.
📸 لحظه ورود منافقین و سقوط مهران
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🎨 #پوستر l چراغ های بی فروغ
🔹از آفتاب تا چلچراغ و فروغ جاویدان
مسعودرجوی و سازمانش در ۲۸ خرداد ماه سال ۶۷ با پشتیبانی ارتش عراق و با شعار "امروز مهران، فردا تهران" به مهران حمله کردند؛ اما چند روز هم نتوانستند دوام بیاورند و با اجرای پاتک رزمندگان ایرانی مجبور به ترک مهران شدند. منافقین چهل روز بعد با هدف تصرف تهران، عملیات فروغ جاویدان اجرا کردند، اما دچار شکست سختی شدند و در دستیابی به اهداف خود ناکام ماندند. #روایت_جنایت
26.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند "به نام خلق"
🎤 روایت اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق از ابتدای شکل گیری تا کنون
🔴 نحوه شکل گیری،فعالیت های قبل و بعد از انقلاب اسلامی و فعالیت های حال حاضر این گروهک تروریستی
⛔️ایجاد ارتش آزادی بخش ملی و انجام عملیاتهای آفتاب و چلچراغ توسط منافقین علیه ایران در دوران جنگ تحمیلی
🎞 👆 تصاویر و فیلم های دیده نشده و همچنین گفتگو با افراد مرتبط با این کروهک منحط
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌴 به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
30.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #از_دریچه_دوربین_مجاهدین_خلق
🎥 فيلم جديد منتشر نشده منافقين از عمليات مرصاد
🎞 اين فيلم، در سال 1367 و از روي كليپ تبليغي سازمان مجاهدين خلق برداشته شده كه در آن مي توان صحنه هاي درگيري منافقين با نیروهای ايراني رو مشاهده كرد...
لازم به ذكر هست، در عمليات مرصاد، چند هزار نفر از منافقين، با هماهنگی ارتش صدام، از مرزهای غربی وارد کشور شده و با عبور از سرپل ذهاب و اسلام آباد غرب قصد تصرف تهران را داشتند.
نیروهای اسلام، منافقان مزدور را در تنگه مرصاد به دام انداختند و با آتش سنگین از هوا و زمبن مضمحل نموده و تلفات سنگینی به آنان وارد ساختند.🔥🔥🔥
ا🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
منافقین دو ماه قبل از هم یعنی دز تاریخ ۲۹ خرداد ۶۷ با هماهنگی ارتش عراق نیز به مهران حمله کرده و آن را به اشغال خود درآوردند.
شعارشان این بود👇👇
🔵 امروز، مهران فردا، تهران !!
. . . . که در آنجا نیز با کمک نیروهای مردمی عشایر، بسیج و لشکر۱۱ امیرالمؤمنین(ع) متجاوزین در تنگه کنچان چم و سهراهی مهران- دهلران- ترشابه متوقف شدند. .... و در ادامه، با اضافه شدن شمار قوای خودی، در روز یکم تیر ۶۷ مزدوران تا پشت مرزهای بینالمللی عقب رانده شدند.
دوران #جنگ_تحمیلی
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌴 کانال "دفاع مقدس"
فلسفه قربان
سر بریدن نیست
دل بریدن است ؛
دل بریدن از هر آنچه که
به آن تعلق داریم ...
#وداع
#عید_قربان
#اعزام_به_جبهه
ابراهیم خلیل(ع)
یک اسماعیل به قربانگاه بُرد
ندا آمد بازگرد!
اما پدران شهداء
دسته گلها به مقتل فرستادند
گاهی فقط پیکر میآمد
گاهی اِرباً اِربا میآمد
و گاهی همان هم
دیگر نمیآمد...
#وداع_پدرانه
#شهید_حسین_جامد
#قربانی_حج_در_دوپازا...!!
🌷در گردان بودم، بنده خدایی آمد پیش من و گفت: «من «سیدمهدی قادری»، از بچهمحلهای شهید «امیر وفایی» هستم. من شنیدم هر کس با شما رفیق شود، شهید میشود!» گفتم: «کی گفته حالا؟» گفت: «میگویند دیگر! آمدم باهات رفیق شوم تا شهید بشوم!» گفتم: «برو بابا! مسخره کردی ما را.» البته حق هم داشتند؛ اینقدر رفیقهای نزدیکم شهید شده بودند که من دیگر تابلو شده بودم. چند روزی با او مشکل داشتم که برادر، برو بابا! سر به سرم نگذار. آخر یکی از بچهها آمد و گفت: «چهکارش داری؟ بگذار وارد دستهی ما شود. شما هم کاری به کارش نداشته باش.» بالاخره وارد دسته شده و آنقدر پاپیچم شد تا با هم رفیق شدیم و عقد برادری هم خواندیم.
🌷شب عملیات «نصر ۷» مصادف بود با شب عرفه. پدر و مادر سیدمهدی رفته بودند مکه و اعزامشان مصادف شده بود با سالی که حجاج بیگناه به خاکوخون کشیده شدند. سیدمهدی به من گفت: «داشعباس! نمیدانم پدر و مادرم در این کشتار زنده هستند یا شهید شدند، ولی فردا روز عرفه است و پسفردا هم عید قربان. از خدا میخواهم که قربانیشان را اینجا قبول کند.» شب برای عملیات اعزام شدیم. ما زودتر از بقیهی بچهها به نقطهی رهایی رسیدیم. دستور آمد بنشینید تا بقیهی گردانها هم در موقعیت خودشان مستقر شوند تا با هم حرکت کنیم.
🌷من آن چند دقیقهای که آنجا ماندم، داشتم از خواب دیوانه میشدم! پای کوه دوپازا، بلندترین کوه مرزی با ۲۷۵۰ متر ارتفاع، خوابی مرا گرفته بود که چشمانم را نمیتوانستم باز کنم. به معاون دسته گفتم: «من تا عملیات شروع شود، چند دقیقهای همینجا دراز میکشم. دیگر نمیتوانم چشمانم را باز نگه دارم.» گفت: «عباس! تو را به خدا بیخیال شو. آدم از خواب که پا میشود، سنگین میشود.» گفتم: «نه! دیگر نمیتوانم.» دراز نکشیده، خوابم برد. خواب دیدم هوا روشن است، همه لباس احرام پوشیدهایم و داریم «لبیک اللهم لبیک» میخوانیم و بالا میرویم. در خواب دیدم تپه را هم فتح کردیم. توی خواب سیزده پیکر کنار هم ردیف بودند که آخریش، سیدمهدی بود. به او لبخندی زدم و گفتم: «سید! خدا قربانی پدر و مادرت را قبول کرد.»
🌷بعد، از خواب بیدار شدم و آن را برای بچهها تعریف کردم. ما یک دسته بودیم که قرار بود از پشت تپه به دشمن بزنیم. در واقع ما وظیفه داشتیم دشمن را بهسمت خود بکشیم، تا آتش دشمن روی گردان متمرکز نشود و آتش پخش بشود تا گردان بتواند بالا برود و تپه را بگیرد. تخریبچیها که معبر را باز کردند، تا خود کانال بالا رفتیم و حتی یک تیر هم به سمت ما شلیک نشد! صحنهها باورکردنی نبود. ریختیم درون کانال و بچهها تقسیم شدند. تیم یک، از یک سمت و تیم دو، از سمت دیگر و من و چند نفر دیگر هم قرار شد برویم بالای تپه و درگیر شویم. باید بلند بلند شعار میدادیم که اگر در آنطرف تپه به هم رسیدیم، یکدیگر را نزنیم.
🌷نارنجکی درون سنگری انداختیم و با ندای یاحسین(ع) و اللهاکبر، درگیری شروع شد. وسط درگیری بودیم که یکدفعه متوجه شدم بچهها بهصورت خودجوش فریاد میزنند، «لبیک اللهم لبیک» و تیراندازی میکردند و جلو میرفتند. ما فکر میکردیم قرار بود دشمن ما را تکهتکه کند و گردان عملیات کند و بیاید بالا، اما به لطف الهی تا گردان برسد بالا، ما تپهی دوپازا را فتح کرده بودیم. «سیروس صابری»، فرمانده گروهان نخستین کسی بود که از سمت گردان به کانال رسید. من دستم را دراز کردم و دستش را گرفتم و کشیدمش توی کانال. یک مشت محکم زد به بازویم و گفت: «بیات! اصلاً نفهمیدیم این عملیات چه بود. آنها حتی یک تیر هم شلیک نکردند.»
🌷کمی گذشت. داشتم روی تپه راه میرفتم که دیدم چند جنازه وسط کانال افتاده است. از بچهها پرسیدم، عراقی هستند؟ گفتند: «نه! ایرانیاند.» گفتم: «پس چرا اینجوری؟ ببریدشان داخل سنگر. مجروح هم هست؟» گفتند: «بله! این یکی مجروح است!» دستش را گرفتم؛ مثل اینکه دو نفر میخواهند دست بدهند و به بچهها گفتم تا زیر کتفش را بگیرند. همین که دستش را گرفتم، احساس کردم آشناست. دلم هوری ریخت. از تاریکی که بیرون آمدیم، دیدم سیدمهدی است. بردیمش داخل سنگر و هرچه تلاش کردیم، نماند و شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهیدانِ معزز سیدمهدی قادری و امیر وفایی
راوی: رزمنده دلاور عباسعلی بیات
"عید قربان"
روز گذشتن از
همه دلبستگی ها
به عشقِ محبوب مبارکباد
#باید_گذشتن_از_دنیا_بهآسانی
#اعزام_به_جبهه
#ماجراى_تكان_دهنده_ى_پدر_و_پسر....!!
🌷روز عید قربان بود! بعد از خواندن نماز عید، انجام دادن باقی اعمال با بچه ها تصمیم گرفتیم که یه سری به بهشت زهرا بزنیم! پشت موتورها نشستیم و هرکدوم دو ترك راهی شدیم! به اونجا که رسیدیم بعد زیارت قبور دوست و آشنا، کم کم راهی پاتوقمون یعنی گلزار شهدا شدیم.
🌷بچه ها داشتن جلو جلو می رفتن و من که یه خورده پام درد می كرد آروم آروم پشت اونها
راه می رفتم. همینطور که از بين قبرها داشتم مى گذشتم یه دفعه صدای ناله ی عجیبی شنیدم! با اینکه مى دونستم صدای این نوع ناله ها توی گلزار شهدا عادیه ولی این گریه بدجوری فکرم رو مشغول کرده بود!
🌷از بين یادبود و تابلو و درخت و قبرها که رد شدم، دیدم یه پیرمرد با کت سورمه ای و
یک کلاه نمدی به سرش، داشت با یه صدای عجیبی گریه مى كرد! طاقت نیاوردم و رفتم جلو گفتم: پدر جان! خوبیت نداره روز عیدی آدم اینطور گریه کنه! بخند مؤمن! بخند! یه خورده که از صحبتم گذشت، دیدم هیچ تغییری حاصل نشد که هیچ، تازه صدای ناله های پیرمرد بلندتر و جانسوزتر هم شد!
🌷رفتم و کنارش نشستم و گفتم: پدر جان! اولین باره میای گلزار شهدا؟ جوابی نداد و بعد من گفتم: من هم هر وقت میام همینطوری دلتنگ می شم! اما امروز فرق می كنه پدرم! امروز عید قربانه خوبیت نداره! صدای ناله مرد بیشتر شد انگار هر وقت من از واژه ی قربان استفاده مى كردم پیرمرد دلتنگتر مى شد!
🌷همینطور که نشسته بودم و نمى دونستم چطور آرومش کنم، چشمم به کارت بنیاد شهیدش افتاد که توی کیسه ی پلاستیکی کناره دستش بود! دقت کردم دیدم اسمش ابراهیمه! شصتم خبر دار شد که پدر شهیده! پیش خودم گفتم: حالا بهتر شد حداقل مى دونم پدر شهیده و راحتتر می تونم آرومش کنم!
🌷....برگشتم از روی سنگ قبر نگاه کنم ببینم که اسم شهیدش چیه که حداقل با صحبت کردن آرومش کنم! بعد همین که نگاهم به سنگ قبر افتاد خشکم زد! روی سنگ قبر نوشته بود: شهید اسماعیل قربانی، فرزندِ ابراهیم! پدر در سالروز شهادت پسرش به دیدنش اومده بود! تازه دوهزاریم افتاد که پدر چرا اینقدر بی تابی مى كرد....!
❌❌ هميشه اين ابراهيم ها بودن كه؛ اسماعيل هاشون رو براى قربانى به مسلخ عشق بردن. چقدر حواسمون به ابراهيم هاى زمانمون هست؟!
عید قربان است ؛
ای یاران گل افشانی کنید
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید
#عیدتان_مبارک
#ایمانتان_ابراهیمی