eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
11.3هزار ویدیو
941 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهر
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک‌نژاد، قسمت دوم: تلفن را برمی‌داشتم، کبری می‌گفت: زود بیا خونه‌ی ما. همین. چادر سرمی‌کردم و می‌رفتم. خانه‌هایمان توی یک خیابان بود. همیشه یک نیسان جلوی حیاطشان ایستاده بود. شوهر خواهرم، آقای کلانی، از بالای نیسان پتو و تشک و ملافه و لباس رزمنده‌ها را می‌انداخت پایین. چندتا چندتا پتوها را می‌زدم زیر بغل و می‌گذاشتم گوشه‌ی حیاط. حیاط پر می‌شد از پتو. آقای کلانی آخرین پتو را که می‌انداخت پایین، می‌رفت سراغ شسته‌های روز قبل و می‌گفت: بیمارستان پتو و ملافه نیاز داره... خیلی. و پتوها را نم‌دار و خشک جمع می‌کرد. آفتاب مهرماه خوزستان هنوز تیز و سوزان بود. اما زورش نمی‌رسید آن پتوهای بزرگ و سنگین را یک روزه خشک کند. شیر آب حوض را باز می‌کردیم. خانم‌های همسایه یکی‌یکی در حیاط را می‌زدن و می‌آمدند تو. یکدفعه بیست‌سی تا خانم جمع می‌‌شدند. خواهرها بسم‌الله. تا غروب باید همه رو بشوریم. ملافه‌ها را باز می‌کردیم، تکان می‌دادیم و می‌ریختیم توی حوض، تاید می‌زدیم و با پا می‌رفتیم رویشان. بعد می‌گذاشتیم توی ماشین لباسشویی و یکبار دیگر می‌شستیم. کف حیاط کنار حوض پر می‌شد از پوست، تکه‌گوشت و لخته‌های خشک‌شده‌ی خون. حالمان بد می‌شد، بغض می‌کردیم، اما فرصت گریه نداشتیم. بسم‌الله می‌گفتم، کیسه‌ای پلاستیکی دستم می‌گرفتم، خم می‌شدم و تکه‌های گوشت را از روی زمین جمع می‌کردم و می‌انداختم توی کیسه. کیسه را می‌دادم آقای کلانی تا ببرد دفنشان کند. شب‌های اول خواب نداشتم؛ تکه‌های گوشت و رخت‌های خونی و پاره می‌آمد جلوی چشمم. با خودم می‌گفتم تکه‌های بدن کدام شهید است؟ سوراخ‌های روی لباس‌ها هم اشکمان را در‌می‌آورد. لباس‌ها که خشک می‌شدند، من و کبری می‌نشستیم جای تیر و ترکش‌ها را یکی‌یکی رفو می‌کردیم، می‌دوختیم و اتو می‌زدیم. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
49.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 برشی از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی 🔸صحبت هایی که منطبق با اتفاقات این روزهای عالم و تکلیف مسلمانان در مواجهه با اسرائیل است. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت سوم: فروردین ۱۳۶۱، عملیات فتح‌المبین بود. بعد از شوش، اندیمشک نزدیک‌ترین شهر به منطقه‌ی عملیات بود. پشت هم مجروح می‌آوردند با آمبولانس و هلی‌کوپتر. بیمارستان راه‌آهن نزدیک ایستگاه قطار بود. پشت آن هم مصلا. حیاط مصلا خیلی بزرگ بود. شده بود باند فرود. هلی‌کوپتر می‌نشست آنجا و مجروح‌ها را تخلیه می‌کرد. از زمین و آسمان مجروح می‌رسید. شهر از نیروهای نظامی پر شده بود و بیمارستان از مجروح. آن روزها رخت‌های بیشتری هم می‌آوردند در خانه‌ها. همه‌ی همسایه‌ها توی خانه‌ی خواهرم می‌شستند یا هرکس توی خانه‌ی خودش می‌شست. شستنی‌ها آنقدر زیاد بود که کار فقط توی خانه جواب نمی‌داد. از درو همسایه شنیدم خانم‌ها توی بیمارستان شهید کلانتری هم رخت می‌شویند. خانه‌ی ما ده دقیقه تا بیمارستان فاصله داشت... بخش‌های بیمارستان ساختمان‌های جدا از هم بودند. رخت شویی ده‌دوازده متر از اورژانس فاصله داشت. بیرون و داخل رخت‌شوی‌خانه پر بود از لباس و پتو و ملافه. همین که رفتم داخل، بوی تند وایتکس دماغم را سوزاند. چهل پنجاه تا خانم صلوات می‌فرستادند، دعا می‌کردند و می‌شستند. من هم نشستم پای تشت و ملافه‌ای باز کردم. خون روی آن خشک و سیاه شده بود. خواستم با وایتکس خیسش کنم. وایتکس را برداشتم و ریختم رویش. گاز شدید آن رفت توی حلق و دماغم. چشم‌هایم سوخت و اشکم سرازیر شد. عکس: سالن رخت‌شویی در سال ۱۳۹۰ ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas
♦️شهید آوینی: «وطن پرستو بهار است و اگر بهار در کوچ است از پرستو مخواه که بماند! پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد. پس اگر مقصود پرواز است، قفس ویران بهتر!» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» 🔷 ۶ آبان سالروز شهادت "آرمان عزیز" گرامی باد. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
♦️شهید آوینی: «وطن پرستو بهار است و اگر بهار در کوچ است از پرستو مخواه که بماند! پرستویی که مقصد را
💠 قهرمان غیور مدافع امنیت، شهید آرمان عزیز ❤️ 🔹️امروز سالروز شهادت کسیه که اغتشاشگرا هفتاد نفره ریختن سرش تا به رهبری و شهدا توهین کنه اما گفت: آقا نور چشم ماست و شهیدش کردن...😭😭 🌷شهیدی که به قتل صبر به شهادت رسید 🕊🕊 ▫️ سالگرد شهادت مدافع دین و امنیت، طلبهٔ بسیجی شهید گرامی باد 🇮🇷 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
این خواب می‌ارزد به تمام بیداری‌های ما... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
کوله بارى پر ز مهر انبیا دارد شهید سینه‏‌اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 صبحگاه جبهه ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
⌛️ روزشمار دفاع مقدس (۷ آبان) • شهادت سعید گلاب‌بخش (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت محرم شکاری (استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب) (۱۳۵۹ ه. ش) • شهادت محمدمهدی رحیمیان (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۰ ه. ش) • شهادت مسعود مجملی (استان اصفهان، شهر رهنان) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت شعبان، ولی پور اکردی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه. ش) • شهادت سیدعیسی انفرادی کناری (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت حسین جان آقابرارنیاگودرزی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت موسی برزگر سراجی (استان مازندران، شهرستان گلوگاه) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت مسعود آقاجانی (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت قربان کاظم نژاد خرمی (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۵ ه. ش) • شهادت اکبر باقری جام خانه (استان مازندران، شهرستان میاندورود (۱۳۶۶ ه. ش) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک” 🌸 جوانی خوش‌سیما، متولد ۱۳۳۸ -- اصفهان که رسم ولایتمداری و ایمانش، در کنار ورزیدگی جسم و توان نظامی بالا، از او نمادی کامل از یک مجاهد فی سبیل الله ساخته بود. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند. خانواده اش از همان اوان کودکی در تربیت او طبق موازین دینی و اخلاق اسلامی، از هیچ کوششی کوتاه نکردند. او همزمان با تحصیل، گرایش خاصی به مباحث و مسائل مذهبی پیدا می‌کند و به مطالعه کتابهای دینی روی می‌آورد. سعید هنگام تحصیل در سال سوم راهنمایی، از آنجا که درگیر مسایل سیاسیی شده بود، یکباره درس و تحصیل را رها می‌کند و او با تهیه گذرنامه جعلی به چند کشور اروپایی و آخرسر به لبنان سفر می کند. سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید. در آن جا با شهید " اندرزگو " و " جلال الدین فارسی " آشنا می‌شود و با گذراندن آموزش نظامی، در مبارزات مردم فلسطین شرکت می‌جوید. تا به آنجا که شنیدن نام محسن در میان همرزمان و همدوره‌ای‌هایش چنان شور و شوقی ایجاد می‌کرد که تو گویی اسطوره‌ای از لابه‌لای سطور تاریخ پای به جهان خاکی نهاده و با نام «محسن چریک» دوشادوش رزمندگان رودرروی خصم می‌جنگد. با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد. در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود. با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد. سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄