7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید | خاطرهگویی رهبر انقلاب از دوران دفاع مقدس:
پسر بچه پانزده ساله پشت فرمان بولدوزر نشسته بود و خاکریز میزد؛ از بس کوچک بود پشت فرمان دیده نمیشد!
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️#استوری | حاج قاسم سلیمانی: یکی از مسائل مهمی که در دفاع مقدس ما به آن اهتمام شد، حاکمیت دین بود.
تَمَسُّک به اعتقادات دینی بود.
🏳️ (http://axnegar.fahares.com/axnegar/r4dVGlmt4Tk1UM/557324.jpg) می خواهم بروم جبهه . . .
سرش را کج کرد و گفت: علی داداشی، تو لااقل اجازه بده که من برم جبهه، همه ی دوستام دارن میرن.
قاسم، قبل از اینکه بیاید پیش من، سراغ همه ی برادرها و خواهرها رفته بود و همه ناامیدش کرده بودند، اینو که گفت، فکری به ذهنم خطور کرد،
گفتم: من حرفی ندارم، برو. هنور همه ی جمله را ادا نکرده بودم که در یک چشم به هم زدن پر درآورد و رفت، من که خودم هم نفهمیده بودم که چه گفته ام، بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام سپاه را گرفته و به دوستی که مسوول قسمت فوق بود گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی بره جبهه، شناسنامه اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، بهانه ای بگیر و نذار بره جبهه.
آن روزها سرمان شلوغ بود، مرتب شهید و مجروح می آوردند و ما هم بایستی همه ی کارهای لازم را انجام دهیم، بنابراین یادم رفت که موضوع را پیگیری کنم،
ساعت 8 صبح بود، مادر زنگ زد و گفت: قاسم دیشب نیامده.
گفتم: حتماً با بچه ها رفته بسیج، ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی را قطع کردم و مشغول کارها شدم.
وسط مسیر تشییع شهدا بودیم که مسوول اعزام بسیح را دیدم، زد پشت من و گفت: اخوی! حالا مارو می زاری سر کار؟
گفتم: چطور مگه؟
گفت: اخوی شناسنامه اش را آورد، اما سنش که مشگلی نداشت.
گفتم: خوب!
گفت: خوب که خوب، ما هم مهر زدیم و رفت.
گفتم: کجا؟
گفت: احتمالاً خرمشهر…..
به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم، نشد که نشد.
چند روز بعد، ساعت 9 صبح و طبق معمول زنگ زدم به تعاون سپاه تا اسامی شهدایی که شب قبل آورده بودند را به بپرسم تا برای تشییع آنها برنامه ریزی کنیم، مسوول تعاون گوشی را برداشت. بعد از حال و احوال همیشگی، گفتم: اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم.
گفت: شکیب تویی؟
گفتم: آره
گفت: ا، ا، اسم اخویت هم که تولیست هست.
🌷 شهید قاسم شکیب زاده 🌷
ر (http://axnegar.fahares.com/axnegar/0iripH3tS1iVhy/568455.jpg) 🏳️ پندنامه . . .
خدایا!
کمکم کن تا پایم نلرزد و هدایت کن گلولههای آتشین مرا تا بر سینه دشمنانت فرود آیند و هنگامی که صلاح تو در آن بود که جان ناقابل این حقیر تقدیم گردد، مهدی (عج) را بر بالینم فرست که سخت محتاج اهل بیت هستم.
خداوندا..!
درد تیر و ترکش و خمپاره را تحمل خواهم کرد، اما اندوه خمینی را هرگز.
🌷 شهید حسن رئوفی فریمانی🌷
افسر عراقی تعریف می کرد :
یه پـسر بچه رو گرفتیـم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من خیلی کم سن و سال بود.
بـهش گفتم: " مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟"
سرش را تکان داد.
گفتم:" تو که هنوز هجده سالت نشده! "
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: "
شاید به خاطر جنگ،امام_خمینی (ره) کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ "
.
جوابش خـیلی من رو اذیت کرد.
با لحن فیلسوفانه ای گفت :
"سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی و غیرت پایین اومده"
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدان عاشق بودند، مخلص بودند....
ماجرای شنیدنی شهیدی که حاضر نشد حتی برای وضع حمل همسرش از موتور بیت الملل استفاده کند!
+برسد به گوش مسئولینی که همه زندگیشان را از بیت المال تامین میکنند...
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️آهای مسئولی که میخوای با سوءاستفاده از جایگاهت، دزدی کنی، از رانت استفاده کنی یا حتی تو خدمت به مردم کم کاری کنی؛
این فیلم رو ببین و به یاد روزی باش که باید جواب قطره قطره خون این شهدا رو بدی و برای تک تکِ ثانیههای مسئولیتت جواب پس بدی...