eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
14هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم: زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش، اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه. 🌷شهید مهندس مهدی باکری ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
آنها رفتند با تمام سادگی ما ماندیم و زرق و برق روزگار . . . ▪️ گروه واتساپ دفاع مقدس ۴ https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ دفاع مقدس ۵ https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00
بدون شرح !!
🌷شهدِ شیـرین شهـادت را کسانی می چشند که شهد شیرین گناه را نچشیده باشند ...⛔️ ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
🌷شهدِ شیـرین شهـادت را کسانی می چشند که شهد شیرین گناه را
خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند 📷👆سه برادر شهید در یک قاب ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳" https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید علی‌اصغر ارسنجانی 🌨 برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. 🏠 با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. ❤️ فردا رفتم به علی اصغر سر بزنم. وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!؟» 🌹 بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما را صدا کنه. صبح که پدرش می‌خواسته بره مسجد اصغر رو دیده!» 🌷 از علی‌اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش می‌گذاشت. ♦️ ادب بالاترین شاخصه او بود. این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم... 🎤 : سید ابوالفضل کاظمی ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید علی‌اصغر ارسنجانی 🌨 برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار
💠 از مطـرح شدن فـراری بود ،تلاش می‌ ڪرد کسی او را نشناسد ، از جایی عبور می‌کردیم ، پاچه شلوارش توی جوراب بود، برای یک فرمانده صحنه جالبی نبود اشاره ڪردم که درست ڪند، امـا او از قصـد درست نکرد !!! بعداً از او سوال کردم گفت : بگذار فکر ڪنند ما چیزی حالیمون نیست ! اینطـوری ڪسی رو ما حسـاب نمی ‌ڪند ! ڪمتر مطرح می‌شیم ! همه ی ڪارهای او برای رضای خـدا بود. اصطلاحات جالبـی داشت ، می گفت : این فرمانـدهی گردان ما رو باد می ڪنه ! اگر به خودمان سوزن نزنیم، دنیا به ما سوزن می‌زنه!! تا بعد از شهادتش هیچکس در محله آنها حتی خانواده‌اش نمی‌دانستند او سالها فرمانـده بوده، بعـدها دو برادر دیگرش حسن و علیـرضا هم به ڪاروان شهدا پیوستند. 🌷شهیدعلی‌اصغر ارسنجانی 🌴 فرمانده‌گردان‌میثم لشکر۲۷ 🕊 شهادت کربلای‌هشت🕊 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
💠 از مطـرح شدن فـراری بود ،تلاش می‌ ڪرد کسی او را نشناسد ، از جایی عبور می‌کردیم ، پاچه شلوارش توی ج
🔹 «محمدرضا فاضلی‌دوست» که مسئول مخابرات گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بوده است،خاطره‌ای از فرمانده شهید «علی اصغر ارسنجانی» را روایت کرد: ✍️ روز دوم عملیات «کربلای ۸» حاج محمد اسماعیل کوثری به منطقه آمد؛ تمام فرمانده گردان‌ها در سوله فرماندهی به خط شدند که آخرین تحرکات، برنامه‌ها و نقشه‌ها مرور شود؛ شهید «علی‌اصغر ارسنجانی» فرمانده گردان میثم تمار از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) هم بین فرماندهان بود. موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران». به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او هم خندید و گفت «می‌دانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همانجا می‌مانیم؛ بعد‌ها که بچه‌ها آمدند برای برگرداندن جنازه‌هایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند». همین هم شد. شهید ارسنجانی و خیلی از دوستان همرزم ما در این عملیات به شهادت رسیدند؛ و وقتی مدت‌ها بعد بچه‌ها برای شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند، پیکر شهید ارسنجانی را از روی‌‌ همان نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند. ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
💠 خاطره محمد علی جعفری (جنگ رزمندگان قدیمی گردان میثم لشکر ٢٧ ) از دوران جنگ ⚪️ کربلای ٥ در منطقه شلمچه از دو جهت سیاسی و نظامی برای جمهوری اسلامی اهمیت داشت. بصره دومین شهر بزرگ عراق بود. دشمن موانع پیچیده و متنوعی در این منطقه کار کرده بود. اغلب کارشناسان نظامی اصلاً فکرش را نمی‌کردند که ما بتوانیم در این منطقه عملیات کنیم. خیال دشمن راحت بود که با وجود این موانعِ مسلح نیرو‌های ما نمیتوانندعبور کنند. تمام لشکر در کرخه مستقر شده بودند، عقبه اصلی لشکر، پادگان دوکوهه بود. اردوگاه کرخه اردوگاه بزرگی بود و قسمتی از آن را به بچه‌های گردان میثم داده بودند. بعد از عدم موفقیت در عملیات کربلای ٤ تصمیم بر این بود تا در عملیات بعدی ضربه بزرگی به دشمن بعثی وارد شود، برای همین منطقه عملیاتی کاملاً سری بود و خیلی‌ها فکر می‌کردند که قرار است در غرب کشور عملیات انجام شود. گردان میثم با ٥٧٠ نفر در حد تیپ منها به فرماندهی🌷شهید علی اصغر ارسنجانی در این عملیات شرکت کرد. معاون او هم شهید حسین طاهری بود. بنده در این عملیات فرمانده گروهان بودم. ما از کرخه حرکت کردیم و رفتیم شلمچه. هر گردان که به شلمچه می‌رسید دسته دسته در کانال‌ها و سنگر‌هایی که از قبل بود در فضای باز از هم مستقر می‌شدند. در حد یک نصف روز. ورودی شلمچه منطقه‌ای بود بنام پنج ضلعی. گردان میثم روز دوم عملیات به این منطقه رسید. بچه‌های گردان‌های دیگر شب قبل، از کانال ماهی عبور کرده بودند و یادم هست که گردان انصار به مشکل برخورده بود و داشت برمی گشت. ما قرار بود تا تاریکی هوا صبر کنیم و سپس عملیات را ادامه بدهیم. سردار کوثری، شهید ارسنجانی و شهید طاهری را صدا کرد. ایشان گفتند که این جاده را به جلو بروید و خودتان را به گردان انصار برسانید. ساعت ١١صبح بود. شهید طاهری، پیک گردان، شهید پرتونیا را فرستاد دنبال من و من خودم را به بچه‌ها رساندم. دیدم که شهید طاهری خودش اول ستون حرکت می‌کند. به من گفت که این جاده را مستقیم به جلو می‌روی. کانال ماهی را رد می‌کنی و در آنجا منتظر بمان تا ما برسیم. من فکر می‌کردم که بچه‌های گردان انصار که شب قبل عملیات کردند، آنجا هستند، ما رفتیم و هر چه جلوتر می‌رفتم خلوت‌تر می‌شد و کسی را نمی‌دیدم. شاید برای اولین بار بود که در این وضعیت قرار می‌گرفتم!! تقریباً یک کیلومتری دور شدیم که پیک گردان به من گفت: حاجی کسی اینجا نیست. به خاکریز اولیه کانال ماهی رسیدیم. شهید پرتونیا سوال کرد: برویم جلوتر؟ گفتم بله، باید برویم و سمت دیگر کانال مستقر بشویم. از کانال رد شدیم و من رفتم بالای خاکریز. تمام تانک‌های دشمن با فاصله یک کیلومتری از ما آرایش گرفته بودند و داشتند به سمت جلو پیش روی می‌کردند. این در حالی بود که از نیروهای ما در خط خبری نبود. نگاه کردم دیدم حدود ٣٠ تانک عراقی در دشت وسیع روبروی ما آرایش گرفته اند. به پیک گردان گفتم: برو و به برادر طاهری بگو وضعیت این طور است! حدود ٢٠ دقیقه در این خط تنها بودم. تانک‌های عراقی شلیک می‌کردند و من هم نمی‌توانستم کاری کنم. عقب را نگاه می‌کردم، از بچه‌ها خبری نبود. کم کم بچه‌ها را دیدم که روی جاده در حال حرکت هستند. سمت راست و چپ جاده، آب بود و جز این جاده، راهی برای رسیدن نبود. نیروها یک مقدار نزدیک کانال ماهی شدند که دو سه تانک شروع به شلیک کرده و جاده را هدف قرار دادند. تعدادی از بچه‌ها قبل از اینکه به ما برسند شهید و مجروح شدند. شهید طاهری به من رسید، فکر می‌کرد که بچه‌های گردان انصار هنوز توی خط هستند. با همفکری هم به این نتیجه رسیدیم که یک گروهان سمت راست و یک گروهان سمت چپ جاده مستقر شود. هنوز چند دقیقه از استقرار نیروها نگذشته بود که دو سه تا گلوله تانک به فاصله ٢٠ متری ما به زمین خورد. همه جا را گرد و غبار گرفته بود. کمی که وضعیت آرام شد، دیدم برادر طاهری روی زمین افتاده و ترکشی به قلب او اصابت کرده. گوش‌هایم را نزدیک لب‌های او بردم و دیدم دارد شهادتین را می‌گوید. رنگ حسین تغییر کرده بود، گویا آخرین نفس هایش را می کشید! یکی دیگر از بچه‌ها همان موقع با موتور رسید. سر و صورت حسین را بوسید. با زحمت بلندش کرده وتوی ماشین تدارکاتی که تازه رسیده بود گذاشته و گفتیم او را سریع به عقب برگرداند. چند ساعت بعد، خبر شهادت حسین به ما رسید.👇👇👇
پنج روز در این کانال ماهی بودیم. اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریز‌ها مُقطعی فرستادیم تا برای تأمین این کانال عمق بیشتری بدهیم. سه روز بود که پای مصنوعی ام را در نیاورده بودم و همه بچه‌ها هم در این مدت چیزی جز بسکوییت نخورده بودند. سه تا از معاون‌های من مجروح شده و به عقب برگشته بودند. من جوانی ٢٢ ساله با ٢٠٠ نیرو که حالا دست تنها شده بودم. محمدرضا پرتونیا (پیک گردان) به خاطر اینکه تنها بودم، از کنارم تکان نمی‌خورد هر کاری می‌خواستم انجام بدهم زودتر از من انجام می‌داد. می‌گفتم: محمدرضا من خودم باید این کار‌ها را انجام بدهم! می‌گفت ببین همه مجروح و شهید شدند! تو هم چیزیت بشود این بچه‌ها چکار کنند؟ یک شب مانده بود برگردیم عقب، به محمدرضا گفتم: برو بالای خاکریز و کلاهت را هم حتماً بگذار، ببین تانک‌های دشمن چند تا هستند؟ او هم بالای خاکریز رفت. بچه‌ها ده متر ده متر پشت خاکریز نشسته بودند. محمدرضا گفت حاجی حدود بیست و چند تانک هستند و نفربر هاشون هم در حال اضافه شدن هستند. من حدس می‌زدم که از هر ماشین سی نفر پیاده شوند. محمدرضا همین طور از بالای خاکریز گزارش‌های دقیق و لحظه به لحظه می‌داد. نمیدانم چقدر طول کشید که یکی از بچه‌ها به من گفت: محمدرضا ترکش خورده. سریع پایم را جا زدم و آمدم بالای خاکریز. هوا رو به تاریکی بود. پیشانی محمدرضا خونی بود. یک دقیقه کلاهش را برداشته بود و یک توپ بالای سرش منفجر شده بود و یک ترکش به پیشانی اش خورده بود. به سختی صحبت می‌کرد. چانه اش را گرفتم توی دستم و گفتم: نگفتم کلاهت را از روی سرت برندار! چیزی نگفت و فقط نگاه کرد. گفتم، دلاور!! من رو تنها گذاشتی!! . . . باید بفرستمت عقب. بچه‌ها او را گذاشتن روی برانکارد. گوشه پیراهن من را گرفت و با جملات کوتاه گفت: بگو من رو نبرن عقب. با همان حالت می‌خواست بماند و کمک کند. روحیه بچه‌ها این طور بود! شدیدترین آتش در طول تاریخ جنگ در عملیات کربلای ٥ بود. دشمن در این منطقه، یکی دو پاتک شدید انجام داد. اغراق نیست که بگویم در این پاتک‌ها هیچ جنبده‌ای نمی‌توانست تکان بخورد. اما یکی از علت‌هایی که ما در جنگ با دست خالی پیروز شدیم همین روحیه امثال شهید محمدرضا پرتونیا بود. فرمانده و نیرو عاشق هم بودند. بعد می‌بینی که توی فیلم‌های سرباز‌های امریکایی همدیگر را با کلمه لعنتی صدا می‌کنند! ما روز‌های آخر جنگ به بچه‌ها التماس می‌کردیم که بروند عقب، اما قبول نمی‌کردند. با التماس و گریه می گفتیم برگردید عقب. بعد شما می‌بینید تجهیزات یک سرباز امریکایی چند صد میلیون تومان ارزش مادی دارد، ولی باز هم مانند حمار در افغانستان و عراق و سوریه در باتلاق خودشان گیر کرده اند، چون انگیزه ندارند، اما شهدای ما روحیه جهادی دارند. اصل پیروزی ما موضوعات فرهنگی آن است. بعضی‌ها جنگ را در تلویزیون می‌بینند و فکر می‌کنند جنگ همان سرود‌های حماسی است. اما واقعیت جنگ را نه کسی می‌تواند بگوید و شاید توصیف آن برای کسی که در آن میدان نبوده اند و آنجا را ندیده اند سخت است! درک کردن شب عملیات با شنیدن و گفت‌وگو متفاوت است! ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
دفاع مقدس
پنج روز در این کانال ماهی بودیم. اکثر بچه‌ها را از روز دوم به سمت جلو و روی همان خاکریز‌ها مُقطعی فر
📎 سبک زندگی شهدا صبح قبل از رفتن به مدرسه از پدرش برای خرید خوراکی پول می گرفت، پدرش می گفت به من بگو با این پول ها چه کار می کنی؟ به من گفته اند تو در مدرسه فقط نان خالی می خوری، بعد از شهادتش، معلوم شد با تعدادی از دوستانش هزینه خرید یک آمبولانس را برای جبهه ها داده اند. غذای مورد علاقه اش ته چین بود، یک بار که مادرش برای درست کردن ته چین از همسایه، تخم مرغ گرفته بود، لب به غذا نزد چون همسایه، خیلی آدم متشرعی نبود. هر سال مقید بود ایام اعتکاف رجبیه روزه باشد و عمل ام داود را انجام دهد. شب ها یک کاسه آب کنار تختش می گذاشت، تا نیمه شب برای وضوی نماز شب سر و صدا نکند و بقیه بیدار نشوند. برای ممانعت از جبهه رفتنش می گفتند پدرت سابقه سکته قلبی دارد، به خاطر او هم که شده به جبهه نرو، می گفت توکلتان به خدا باشد، اتفاقی برای ایشان نمی افتد، بعد از شهادت محمدرضا پدرش بیش از بیست سال زنده بود و علت فوتش هم بیماری قلبی نبود. مدیر مدرسه اش تعریف می کرد: شب قبل از شهادتش خواب دیدم محمدرضا بال درآورده و در طبقی از نور به آسمان می رود 🌷رزمنده بسیجی محمدرضا پرتونیا، که در - عملیات کربلای پنج - در شانزده سالگی به شهادت رسید🕊🕊 ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است